مه من شام غمت را سحری پیدا نیست
آه ازین غم که ز مهرت اثری پیدا نیست
بر تو گر من نگزینم دگری نیست عجب
چه کنم در همه عالم دگری پیدا نیست
دل شد آواره و زد عشق تو آتش در تن
خانه ام سوخت ، ز آتش شرری پیدا نیست
غالبا سیل غمت برد ز جا دلها را
کز دل گم شده ما خبری پیدا نیست
گم شدم در صف عشاق نپرسید آن مه
که درین دایره خونین جگری پیدا نیست
اشک را خوار مبینید که در بحر وجود
طلبیدیم ازین به گهری پیدا نیست
در ره عشق فضولی دم رسوایی زد
چند گویید که صاحب نظری پیدا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار از غم و اندوه ناشی از عشق صحبت میکند. شاعر از بیپناهی و تنهایی خود در پوستهای از درد و عاطفه سخن میگوید. او به محبوب خود اشاره میکند که هیچکس دیگری نمیتواند جای او را پر کند. دل او آتشزده است و زندگیاش تحت تأثیر غمهای ناشی از عشق میسوزد. همچنین، شاعر به فقدان خبری از حال دل یاران و عاشقان اشاره میکند و میگوید که در این دنیای پر از عشق، به راحتی گم شده و کسی به فریاد او نمیرسد. او به طور کلی از ناپایداری و اندوهی صحبت میکند که از جدایی و عشق ناکام ناشی میشود.
هوش مصنوعی: ماه من، در شب غم من، سحری وجود ندارد؛ آه از این غم که از عشق تو هیچ نشانی نیست.
هوش مصنوعی: اگر من تو را انتخاب نکنم، تعجبی ندارد که هیچ کس دیگری نیست. چه کار کنم، در کل دنیا هیچکس دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: دل به عشق تو سرگردان و بیقرار شده و آتش عشق تو همه جای وجودم را سوزانده است. از شدت این آتش، هیچ نشانی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: بهطور معمول، اندوه و غم انسانها را از حالت طبیعی خود خارج میکند و دلها را دچار پریشانی میکند؛ بهطوریکه دیگر از دلهای ما خبری نیست و گویی از میان رفتهاند.
هوش مصنوعی: در میان عاشقان گم شدم و آن معشوق زیبا که در این جمع پر درد و رنج است، از حال من خبری نپرسید.
هوش مصنوعی: به اشکها و غمها کمتر اهمیت بدهید؛ چرا که ما در جستجوی حقیقت و معنا در عمق وجود هستیم و به این سادگی نمیتوانیم به جواهری ارزشمند دست پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، فضولی و کنجکاوی باعث شد که خبر رسوایی به گوشها برسد. حالا چه کسی میتواند بگوید که شخص دانا و خردمندی در این موضوع وجود دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست
گریههای سحرم را اثری پیدا نیست
هست پیدا که به خون ریختنم بسته کمر
گرچه از نازکی او را کمری پیدا نیست
به که نسبت کنمت در صف خوبان کانجا
[...]
آه کز اهل محبت اثری پیدا نیست
زآنهمه سوخته جانان شرری پیدا نیست
نه ز آغاز خبر دارم و نه از انجام
منزل دور مرا پا و سری پیدا نیست
لاله ها را ز سر داغ سیاهی برخاست
[...]
عشقم آتش زد و از وی اثری پیدا نیست
وه ازین آتش پنهان شرری پیدا نیست
بخدنگم چوزدی سینه گرمم مشکاف
که ز پیکان تو در دل اثری پیدا نیست
شمع آخر شد و پروانه ز پرواز نشست
[...]
خوشتر از دانهٔ اشکم گهری پیدا نیست
حیف و صد حیف که اهل نظری پیدا نیست
کسی از سر دل جام خبردار نشد
بیخبر باش که صاحب خبری پیدا نیست
میفروش ار بزند نوبت شاهی شاید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.