گنجور

 
فضولی

هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است

بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است

غم دل سوخت مرا پیش که آرم به زبان

قصه درد درونم که ز حد بیرون است

شده از ناوک آهم دل گردون مجروح

رنگ خون است شفق نیست که بر گردون است

لب شیرین ترا چون ورق گل خوانم

کان صحیفه نه بدین خط و بدین مضمون است

دل دمی نیست که یاد لب لعلت نکند

گریه دیده پر خون ز دل محزون است

چه غم از هجر گرت هست کمالی در عشق

رخ لیلی همه جا در نظر مجنون است

خواب را کشت فضولی غم او در دیده

این که بر چهره ام از دیده روان شد خون است

 
 
 
محتشم کاشانی

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست

دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است

معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است

صورت دشمنی آن به که نگویم چونست

دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار

[...]

صائب تبریزی

اشک از گرمی آه دل من گلگون است

طره آه من از سلسله مجنون است

سرو آورده خطی سبز ز دیوان قضا

کز جهان دست تهی قسمت هر موزون است

سلیم تهرانی

بی‌تو در بزم طرب بس که دلم محزون است

ساغر می به کفم آبلهٔ پرخون است

هرکه بیند به کفش، دستهٔ گل پندارد

بس که آیینه ز عکس رخ او گلگون است

قسمت ما به جهان غیر پریشانی نیست

[...]

واعظ قزوینی

کوه کن از طرفی، وز طرفی مجنون است

پر ز عشق است، اگر کوه و اگر هامون است

کیست، کو خانه خراب هوس دنیا نیست؟

یکی از خاک نشینان درش، قارون است

پیش پاکان، همه اقبال جهان ادبار است

[...]

جویای تبریزی

بیدلی را که گلشن داغ و چمن هامون است

غنچهٔ گلبن امید دل پرخون است

بید بی سرو خوش آینده نباشد در باغ

آری آزادگیی لازمهٔ مجنون است

راستان را نبود ف رق زهم در باطن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه