شده ام بسته گیسوی شکن پر شکنت
مکش ای گل که بگردن نفتد خون منت
غایت لطف تن از چشم منت کرد نهان
این چه جورست که من می کشم از لطف تنت
خاک گشتم که مرا سایه ات افتد بر سر
کرد نومیدم ازان نیز صفای بدنت
تو بگفتار در آور نه بقول دگران
هیچ راهی نتوان برد بسر دهنت
لب میگون تو دارد سر خون ریختنم
همه دم می شود این فهم ز رنگ سخنت
چند سازد رسن از رشته جان دلو ز دل
مردم دیده کشد آب ز چاه ذقنت
آتشی هست چو فانوس فضولی در تو
نیست خون اوست نمایان شده از پیرهنت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و معشوق است و احساسات عمیق شاعر را نسبت به محبوبش بیان میکند. شاعر خود را به نوعی دربند زیبایی معشوق میبیند و میگوید که محبت او به او آسیب میزند و در عین حال باعث خوشحالیاش میشود. او از جذابیت و زیباییهای معشوق سخن میگوید و به تأثیر کلام و رفتار او بر دل و جانش اشاره میکند. شاعر در این شعر از حسرت و امید به رسیدن به معشوق نیز سخن میگوید و نشان میدهد که جدایی از او چقدر برایش دشوار است. در کل، شعر نمایانگر عشق عمیق و پیچیدهای است که شاعر نسبت به معشوقش احساس میکند.
هوش مصنوعی: من در بند گیسوی تو گرفتار شدهام، ای گل، نگذار که برای تو خون دل من بریزد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساس عمیق عشق و محبت میپردازد. گویا شخصی به زیبایی و جذابیت معشوق خود اشاره میکند و از این که محبت او در نگاه دیگران پنهان مانده، احساس درد و رنج میکند. در واقع، او به این فکر میکند که چگونه ممکن است این همه زیبایی و لطف در وجود معشوق، به نوعی از نگاهها دور مانده و او را به زحمت و درد وامیدارد. احساسات عمیق عاشقانه و درد ناشی از دوری از معشوق، محور این بیان است.
هوش مصنوعی: من به جایی رسیدهام که آرزو دارم سایه تو بر سرم بیفتد؛ اما از این امید هم ناامید شدهام، چون دیگر از زیبایی تو چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: کلام تو باید بر اساس بیان خودت باشد، نه به نقل از دیگران. هیچ راهی برای رسیدن به حقیقت از طریق حرفهای دیگران وجود ندارد.
هوش مصنوعی: لب تو مانند میگونی است که هر بار که به آن نگاه میکنم، دلم به درد میآید و خون گریه میکنم. هر زمانی که با تو صحبت میکنم، این احساسات تلخ و دردناک دوباره زنده میشود.
هوش مصنوعی: چندین بار میتوان با استفاده از طناب جان انسان، آب دل آدمها را از چاه عمیق احساساتشان کشید؟
هوش مصنوعی: آتشی وجود دارد مثل نور فانوس، اما فضولی در تو وجود ندارد. آنچه پیدا شده، خون اوست که از پیراهنت نمایان شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست
همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول
که دگر باد نیاید زمن و حال منت
من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی
[...]
پیرهن بس که خوش اندام شد از بوی تنت
گل شود سرو چو آید به برش پیرهنت
مزه بزمگه باده به کامش نرسید
تا لب جام نشد بوسه ربای دهنت
نشوم از تو جدا، همچو گل از نکهت خود
[...]
به جز از چشم من و چشمه زخم بدنت
جان به قربان تنت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.