گنجور

 
فضولی

به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است

عرصه جلوه خورشید میان دو شب است

جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم

دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است

نه وفا از تو به دل می‌گذرانم نه وصال

جان ندادم به تو، نومیدی من زین سبب است

نیست مقدور کسی لذت ادراک وصال

طالبان ذوق که دارند همان در طلب است

پیش تو کام دل خود به زبان چون آرم

ز من اظهار تمنا به تو ترک ادب است

شوق لعل تو مرا در الم و غم دارد

گرچه کیفیت می موجب ذوق و طرب است

گفتم ای شوخ فضولی به تو میلی دارد

گفت زین بی‌ادبی‌هاست که اینش لقب است

 
 
 
سوزنی سمرقندی

قاضی اسعد که عمید است او خزاعی نسب است

مرکز دانش و سرمایه و فضل و ادب است

به عجم زاده ولی فخر نژاد عرب است

دیدن طلعت میمونْش طرب را سبب است

سخت عالی نسب و خوش‌خط و نیکو لقب است

[...]

انوری

روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است

ناف هفته است اگر غرهٔ ماه رجب است

برگ‌ریزان به همه حال فرو باید ریخت

به قدح آنچه از او برگ و نوای طرب است

مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت

[...]

سعدی

آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است

وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است

نه دهانیست که در وهم سخندان آید

مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت

[...]

صائب تبریزی

عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است

زردی چهره خورشید ز درد طلب است

یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش

که ز انفاس، همین یک دو نفس منتخب است

مگشا لب به شکرخند که در عالم درد

[...]

بیدل دهلوی

تیره‌بختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است

سرمهٔ لاف جهان‌گل‌کردن دود شب است

احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست

آنچه ماگم‌کرده‌ایم از عرض مطلب‌، مطلب است

تا چکیدن اشک را باید به مژگان ساختن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه