به دو گیسو مه روی تو نه چندان عجب است
عرصه جلوه خورشید میان دو شب است
جان شیرین به کدامین بسپارم چه کنم
دو دلم در دل من تا هوس آن دو لب است
نه وفا از تو به دل میگذرانم نه وصال
جان ندادم به تو، نومیدی من زین سبب است
نیست مقدور کسی لذت ادراک وصال
طالبان ذوق که دارند همان در طلب است
پیش تو کام دل خود به زبان چون آرم
ز من اظهار تمنا به تو ترک ادب است
شوق لعل تو مرا در الم و غم دارد
گرچه کیفیت می موجب ذوق و طرب است
گفتم ای شوخ فضولی به تو میلی دارد
گفت زین بیادبیهاست که اینش لقب است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر درباره عشق و تمایلات دل نوشته شده است. شاعر از جذابیت و زیبایی معشوق با دو گیسویش سخن میگوید و به تضاد عشق و ناامیدی اشاره دارد. او بین میل به وصال و عدم توانایی در تجربه آن درگیر است. شاعر به ابراز خواستههای خود در برابر معشوق دچار معضل است و از عشقش به او با اندوه سخن میگوید. در نهایت، معشوق به شوخی به این بیادبیها اشاره میکند که بیانگر علاقهاش است.
هوش مصنوعی: اینکه زیبایی و جلوهگری چهرهات به دو گیسوی ظریفت آمیخته شده، چیز عجیبی نیست، زیرا مانند ظاهر شدن خورشید در میانه دو شب است.
هوش مصنوعی: نمیدانم جان شیرینم را به چه کسی بسپارم، زیرا دل من درگیر حس و هوس آن دو لب است.
هوش مصنوعی: نه وفای تو را در دل یاد میکنم و نه به تو اجازه دادم که به جانم نزدیک شوی، به همین دلیل است که ناامید شدهام.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند لذت واقعی آگاهی از وصال و نزدیکی به محبوب را تجربه کند؛ چرا که آن کسانی که در جستوجوی این لذت هستند، خود هنوز در حال تلاش و درخواست برای رسیدن به آن هستند.
هوش مصنوعی: این احساس را که در دل دارم، چگونه میتوانم به زبان بیاورم؟ درخواست و خواهش از تو، بیاحترامی به حساب میآید.
هوش مصنوعی: علاقه و اشتیاق من به لعل (گوهری ارزشمند) تو، باعث درد و غم در دل من شده است، هرچند که نوشیدن شراب (که بیانگر شادی و خوشی است) میتواند موجب لذت و سرور باشد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که تو آدم بازیگوش و فضول هستی و کسی به تو علاقهمند است. او پاسخ داد که این بیادبیهایی که میکنی، دلیل این علاقه است و به همین خاطر است که به تو لقب دادهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قاضی اسعد که عمید است او خزاعی نسب است
مرکز دانش و سرمایه و فضل و ادب است
به عجم زاده ولی فخر نژاد عرب است
دیدن طلعت میمونْش طرب را سبب است
سخت عالی نسب و خوشخط و نیکو لقب است
[...]
روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است
ناف هفته است اگر غرهٔ ماه رجب است
برگریزان به همه حال فرو باید ریخت
به قدح آنچه از او برگ و نوای طرب است
مادر باغ سترون شد و زادن بگذاشت
[...]
آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لب است
آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
[...]
عشق بیتابی ذرات جهان را سبب است
زردی چهره خورشید ز درد طلب است
یک زمان بی دم گرم و نفس سرد مباش
که ز انفاس، همین یک دو نفس منتخب است
مگشا لب به شکرخند که در عالم درد
[...]
تیرهبختی چون هجوم آرد سخن مهر لب است
سرمهٔ لاف جهانگلکردن دود شب است
احتیاج ما سماجت پیشهٔ اظهار نیست
آنچه ماگمکردهایم از عرض مطلب، مطلب است
تا چکیدن اشک را باید به مژگان ساختن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.