گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

اگر اندیشه کند ط‌رز نگاه او را

جوش حیرت مژه سازد نگه آهو را

ما هم از تاب و تب عشق به خود می‌بالیم

بر سر آتش اگر هست دمیدن مو را

عرض شوخی چه دهد نالهٔ محروم اثر

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

به‌ گلشنی‌ که دهم عرض شوخی او را

تحیر آینهٔ رنگ می‌کند بو را

خموش‌ گشتم و اسرار عشق پنهان نیست

کسی چه چاره‌ کند حیرتِ سخنگو را

سرِ بریده‌ هم‌ اینجا چو شمع بی‌خواب‌ است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا

درس تمکین ندهد گرد، رم آهورا

زخم تیغش به دل ز داغ‌، مقدم باشد

پایه از چشم‌، بلند است خم ابرو را

جبههٔ ما و همان سجدهٔ تسلیم نیاز

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

مکن ز شانه پریشان دماغ‌گیسو را

مچین به چین غضب آستین ابرورا

نگاه را مژه‌ات نیست مانع وحشت

به سبزه‌ای نتوان بست راه آهو را

به کنه مطلب عشاق راه بردن نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را

گنبد دستارکو بردارد آواز تو را

جزصدای لفظ‌نامربوط او معنی‌کجاست

نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را

پیری و طفلی بجا، نقص وکمال توام‌اند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

حسن شرم آیینه داند روی تابان ترا

چشم‌عصمت سرمه‌خواندگرد دامان تو را

بسکه بر خود می‌تپد از آرزوی ناوکت

می‌کند در سینه دل هم‌کار پیکان تو را

در تماشایت همین مژگان تحیر ساز نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

کرده‌ام سرمشق حیرت سرو موزون تورا

ناله می‌خوانم بلندیهای مضمون تو را

شام پرورد غمم با صبح اقبالم چه‌کار

تیره‌بختی سایهٔ بید است مجنون تو را

خاکهای این چمن می‌بایدم بر سر زدن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

به حیرت آینه پرداختند روی تو را

زدند شانه ز دلهای چاک موی تو را

چه آفتی تو که از شوخیت زبان شرار

به‌کام سنگ برد شکوه‌های خوی تو را

زخار هر مژه صد ر‌نگ موج‌ گل جوشد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

گداز سعی دلیل است جستجوی تو را

شکست آینه‌، آیینه است روی تو را

ز دست لطف و عتابت در آتش و آبم

بهشت‌و دوزخ ماکرده‌اند خوی تو را

به هرطرف نگری، شوق‌،‌محو خودبینی‌ست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

مغتنم‌گیرید دامان دل آگاه را

محرمان لبریزیوسف دیده‌اند این چاه را

در دبستان طلب تعطیل مشق درد نیست

همچونال خامه در دل خشک‌مپسند آه‌را

زحمت شیب و شباب ازپیکرخالی مکش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

بدزدگردن بی‌مغز برفراخته را

به وهم تیغ مفرسا نیام آخته را

در این بساط ندامت چو شمع نتوان کرد

قمارخانهٔ امید رنگ باخته را

به‌گردن دل فرصث‌شمار باید بست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

عقبه‌ای دیگر نباشد روح از تن رسته را

نیست بیم سوختن دود زآتش جسته را

شکوه ازگردون دلیل‌تنگدستیهای ماست

ناله در پرواز باشد طایر پربسته را

انتظام عافیت از عالم کثرت مخواه

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

نیست باک از برق آفت دل به‌آفت بسته‌را

زخم‌خنجر فارغ از تشویش دارد دسته را

برنمی‌آید درشتی با ملایم‌طینتان

می‌شکافد نرمی مغز استخوان پسته را

خاک نتواند نهفتن جوهر اسرار تخم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

قید هستی نیست مانع خاطرِ آزاده را

در دل مینا برون‌ گردی‌ست رنگ باده را

خوابناکان را نمی‌باشد تمیز روز و شب

ظلمت و نور است یکسان تن‌به‌غفلت‌داده‌ را

ناتوانی مشقِ دَردی کن که در دیوان عشق

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

کو دماغ جهد، تن در خاکساری داده را

ناتوانی سخت افشرده‌ست نبض جاده را

وصل نتواند خمار حسرت دلها شکست

کم نسازد می‌کشی خمیازه جام باده را

از زبان خامشی تقریر من غافل مباش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

گل بر رخت‌گشود نقاب‌کشیده را

آیینه آب داد ز روی تو دیده را

عمریست درسم‌از لب‌لعل خموش تست

یعنی شنیده‌ام سخن ناشنیده را

ماییم و حیرتی و سر راه انتظار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

نیست با مژگانْ تعلق اشکِ وحشت‌پیشه را

دانهٔ ما دامِ راه خویش داند ریشه را

عیشِ ترکِ خانمان از مردم آزاد پرس

کس نداند جز صدا قدرِ شکستِ شیشه را

می‌شود اسرار دل روشن ز تحریک زبان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

به سایهٔ کف پا پروریم آبله را

به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست

ز بار دل به زمین خفته‌گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

از سپند ما که می‌یابد سراغ ناله را ؟

گرد پیشاهنگ کرد این کاروان دنباله را

داغ حسرت سرمه‌گرداند به دلها ناله را

برلب آواز شکسن نیست جام لاله را

ما سیه بختان حباب گریهٔ نومیدی‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

کردم رقم به‌کلک نفس مد ناله را

دادم به باد شعلهٔ شوقت رساله را

از سرمه چشم شوخ تو تمکین‌پذیر نیست

نتوان به‌گرد‌، مانع رم شد غزاله را

از ره مروبه عیش شبستان این چمن

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۴۲
sunny dark_mode