گنجور

 
بیدل دهلوی

کیست بردارد ز اهل معرفت ناز تو را

گنبد دستارکو بردارد آواز تو را

جزصدای لفظ‌نامربوط او معنی‌کجاست

نغمهٔ دولاب آهنگی بود ساز تو را

پیری و طفلی بجا، نقص وکمال توام‌اند

نیست چندان امتیاز انجام و آغاز تو را

درتغافل هم‌نگه می‌پروردبی‌شیوه نیست

سرمهٔ نیرنگ باشد چشم غمازتو را

می‌کندقطع سخن‌، اظهارفضلش آفت‌است

جز بریدن‌کی بود حرفی لب‌گازتو را

ازتماشا حیرت بی‌بهره چون آیینه است

شوق بینایی نباشد دیدهٔ باز تو را

تا نگردد فاش سرّ مستی‌ات مگشای چشم

چون پری‌کاین شیشه ظاهرمی‌کند رازتورا

خم شد از بارتعلق قامتت زیبنده نیست

دعوی وارستگی چون سرو انداز تو را

بیدل ارباب تأمل با عروجت چون‌کنند

آشیان برتر بود از رنگ پرواز تو را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیر شهرستانی

دیده آشوب نگاه فتنه پرداز تو را

نیست پروای قیامت کشته ناز تو را

فیض خواری بین که رنج صید ما ضایع نشد

دسته گل کرد از خون چنگل باز تو را

سرنوشت کار خود از من چه می پرسی؟ مپرس

[...]

طغرل احراری

عرض حاجت می‌کند دل خسرو ناز تو را،

نیست قانون محبت پرده ساز تو را!

چون کبوتر بسمل شوق تپیدن می‌شود

از قضا هرکس که بیند چشم شهباز تو را

رمز چشمت این بود نبود نمودن بعد ازین

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه