گنجور

 
بیدل دهلوی

اگر اندیشه کند ط‌رز نگاه او را

جوش حیرت مژه سازد نگه آهو را

ما هم از تاب و تب عشق به خود می‌بالیم

بر سر آتش اگر هست دمیدن مو را

عرض شوخی چه دهد نالهٔ محروم اثر

تیغِ بی‌جوهر ما کرد سفید ابرو را

بسکه تنگ است فضای چمن از نالهٔ من

بر زمین برگ‌ِ گل از سایه نهد پهلو را

سرنوشتم نتوان خواند مگر در تسلیم

توأم جبههٔ خود ساخته‌ام زانو را

خاک گردیدم و از طعنِ خَسان وارستم

آخر انباشتم از خود دهن بدگو را

نبض دل هم به تپش ناله‌طراز نفس است

چنگ اگر شانه به مضراب زند گیسو را

خال از نسبت رخسار تو رنگین‌تر شد

قرب خورشید به شب‌ کرد مدد هندو را

صافیِ دیده و دل مانع تمییز دویی‌ست

پشت عینک به تفاوت نرساند رو را

تا نظر می‌کنی از کسوتِ رنگ‌ آزادیم

رگ‌ِ گل چند به زنجیر نشاند بو را

بیدل این‌ عرصه تماشاکدهٔ الفت نیست

سبز کرده‌ است در و دشت رمِ آهو را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۴۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
هلالی جغتایی

بچه نسبت کنم آن سرو قد دلجو را؟

هر چه گویم، به از آنست، چه گویم او را؟

مشنو، از بهر خدا، در حق من قول رقیب

که نکو نیست شنیدن خبر بد گو را

آنکه بد خوی مرا داد چنان روی نکو

[...]

اسیر شهرستانی

نگه دزد فریبد رم آن بدخو را

مژه برهم نزنم تا نکنم صید او را

چه غباری که پری دیده آشوبی نیست

تا نظر کرده ای از گردش چشم آهو را

گشت عمری که نظرکرده خورشید دل است

[...]

بیدل دهلوی

سرمه سنگین نکند شوخی چشم اورا

درس تمکین ندهد گرد، رم آهورا

زخم تیغش به دل ز داغ‌، مقدم باشد

پایه از چشم‌، بلند است خم ابرو را

جبههٔ ما و همان سجدهٔ تسلیم نیاز

[...]

ایرج میرزا

این شنیدم که چوکابینۀ مستوفی رفت

فرصت افتاد به کف مَردُمِ فرصت‌جو را

از وطن خواهان یک عدّه به هم جمع شدند

عرضه کردند شهنشاهِ فلک نیرو را

کاندر این مُلک رئیس الوزرایی باید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه