گنجور

 
بیدل دهلوی

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

به سایهٔ کف پا پروریم آبله را

به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست

ز بار دل به زمین خفته‌گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است

درین بساط‌گرانخیزی است حامله را

ز انقلاب حوادث بزرگی ایمن نیست

به طبع‌کوه اثر افزونتر است زلزله را

محبت از من و تو رنگ امیتازگداخت

تری و آب سزاوار نیست فاصله را

به‌کج ادایی حسن تغافلت نازم

که یاد اوگلهٔ ناز می‌کندگله را

چوصبح یک دونفس مغتنم شمربیدل

مکن دلیل اقامت چو زاهدان چله را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۵۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شاطرعباس صبوحی

چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را

به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را

ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف

شریک دزد ببین و رفیق قافله را

دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند

[...]

عارف قزوینی

ببند ای دل غافل بخود ره گله را

زیان بس است ز مردم ببر معامله را

فراخنای جهان بر وجود من تنگ است

تو نیز تنگتر از این مخواه حوصله را

دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عارف قزوینی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه