گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۱ - وله

 

ماه رمضان تافت از این بر شده طارم

شاهِد به تَألُّم شد و زاهد به تَنَعُّم

هم شیخ سر افراخت به گردون ز تَعَیُّش

هم شوخ جبین سود به غبرا ز تَألُّم

زین جمله بتر گرمیِ ایّام و لیالی‌ست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۲ - وله

 

چو شد به لشکر نیسان طلایه دار نسیم

بملک خسرو آذر نه زرنهاد و نه سیم

نه سیم برف بماند و نه زر برگ خزان

چو شد بلشکر نیسان طلایه دار نسیم

فروغ بخش چمن گشت لاله نعمان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۳ - وله

 

زمشکین طره آن چشم چو بادام

بصید خلق آهوئیست بادام

ازان مشکین رسن عشاق مسکین

وزان بادام مردم مست مادام

زسیمین سینه اش چون وصف رانم

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - وله

 

نامه نوشتم بدلربای خود از قم

کای بت شیرین سخن سلام علیکم

در قم از ری بطمطراق زدم تخت

لیک بیزد این دو روزه میرسم از قم

مردم چشمم زیمن خدمت خسرو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - وله

 

جهان بگشتم و دیدم بسی مقیم و مقام

بزرگی الحق ختم است بر جناب امام

هزار ملک دهد شفقتش بیک سایل

هزار شهر ستد سطوتش بیک پیغام

زامتلا بود اجسام عالمی زآلاش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - وله

 

سلطنت تا بکمان یافت زسر تیپ سهام

چرخ میدان سپه آمد و مریخ غلام

پس ازین لشکر شه تاج برد از خورشید

بعد از این جیش ملک باج ستد از بهرام

تیر بهرام خورد خاک ازین پس در کیش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - درآمدن ماه مبارک رمضان

 

بتا رسد اجل میکشان زماه صیام

سرود و رود بدل کن بغنه و ادغام

تو را که بود رکوعی بصد فسون مشکل

کنون چگونه کنی پنج گه قعود و قیام

تو را که بوسه بپایت شهان زدند بصدق

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

رمضان آمد و آنگونه از او در حذریم

که اگر نیک به ما درنگری محتضریم

جنت نسیه فردا چه کرامت دارد

ما که امروز بنقد از رمضان در سقریم

کی بیابیم بعقبی شرف از بزم علی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹ - وله

 

در قرن شاه راستان صاحبقران راستین

مه بوسه کردش آستان خور جلوه کردش زآستین

از سیر مهر آسمان گشتش قرین سال قران

شاهیکه هست از پاک جان هم بیقران هم بیقرین

از بس بهر عشرتکده بستند رقاصان رده

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - وله

 

ظل ملک که چرخ به جان بوسدش زمین

خرم به فضل وی زره آمد چو فرودین

بس عود سوخت خادم او گرم شد سپهر

بس گل فشاند موکب او نرم شد زمین

ایام رفتن او را مریخ در یسار

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در تهنیت عید صیام

 

رسید عید کمین کرد و تاخت بر رمضان

چنانکه یکشبه یک ساله ره گریخت از آن

خراب کرد بدانگونه عید خانه صوم

که جان به تهنیتش گفت خانه آبادان

همین معامله را پار چرخ با اوکرد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲ - وله

 

از صدر جهان امروز آفاق طرب زابین

و آن طلعت زیبا را در خلعت دیبا بین

هم لطف الهی را در رافت شاهی جوی

هم خلعت والا را بر آن قد و بالا بین

یرلیغ ملک بر خوان تبلیغ رسل بشنو

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - وله

 

آن پسر بچه حور است مگر یا غلمان

کز جنان مست برون تاخته یکسر به جهان

مست گشته زمی کوثر و جنگیده بحور

وزجنان سوی جهان رانده نهان از غلمان

از می کوثر و مستی عجب اندر عجب است

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - وله

 

تا که چون تیر از کمان رفت آن بت رعنای من

دور از ابرویش کمان شد قد تیر آسای من

چشم من دریا و زلفش عنبر سارا و لیک

غایب از دریای من شد عنبر سارای من

تا چه کردم من باین گردوی مینائی که باز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - مطلع ثانی

 

کیستم من آنکه بوسد آسمان غبرای من

به ز امروز است از الطاف حق فردای من

گیرد اسیاف ملوک اندر غلاف از بیم زنگ

از غلاف آید برون چون صارم برای من

رای من سازد شب دیجور را روشن چو روز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۶ - وله

 

سکه صاحبقرانی زد چو شاه راستان

آمد از ذرات او را ارمغان بر آستان

هر چه مخزن داشت کرد ایثار ایوانش زمین

هر چه انجم داشت کرد ایفا بزمش آسمان

ای بسا در کز هوای خدمتش پرورد بحر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۷ - لغز سماور و مدیحه

 

چه باشد آن جم بلقیس تخت سیم بدن

برون بسان پری اندرون چو اهریمن

شهیست افسرش از چین و جامه اش از روم

ولی بخوردن زنگی فرا گشاده دهن

اگر فرازد گردن بفرق ننهد تاج

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - وله

 

کیست آن خسرو شیرین سخن و شور افکن

که بمو غارت مرد است و برو فتنه زن

دل صد شام سر زلف ورا در دنبال

خون صد صبح بناگوش ورا برگردن

طره و رخ بودش برق زن اندر برقع

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - وله

 

لک السعاده ای کم وفای پر افسون

چه ریزی این همه از تیغ ابروانت خون

تو خاص بوسی و باکوس از چه ای دمساز

تو اهل بزمی و بر رزم از چه ای مفتون

سنان بس است برا مژه گان خون آشام

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۰ - وله

 

چو شاه زنگ راند ابلق زمکمن

زری آمد بت رومی رخ من

زبیخوابی نگاهش ناتوان دزد

زبی آبی رخش پژمرده گلشن

همش چشم رنود ری بدنبال

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode