گنجور

 
جیحون یزدی

جهان بگشتم و دیدم بسی مقیم و مقام

بزرگی الحق ختم است بر جناب امام

هزار ملک دهد شفقتش بیک سایل

هزار شهر ستد سطوتش بیک پیغام

زامتلا بود اجسام عالمی زآلاش

اگر چه هست تداخل محال در اجسام

بس ای امام که نشناسد از نوالت کس

که سنگ خاره کدامست و لعل پاره کدام

بس ای امام که اینک صنوف انسانرا

مواهب تو بجای عرق چکد زمشام

کدام زنده توان یافت در همه دنیا

که نی طعام تواش جای روح در اندام

کدام مرده توان جست در همه عقبی

که بوی خیر تواش خوش نکرده است مشام

چو تو سپهر کرم را برادری ز ازل

سزد چو میرمحمدحسین قطب کرام

نه در ملاطفت تو به وی مجال حسود

نه در مخالصت او بتو ره نمام

بیان متقن تو مقتدای سحر حلال

حریم حرمت او قبله گاه بیت حرام

خورد زسفره تو قوت نطفه در اصلاب

کند بهمت اورشد بچه در ارحام

تو رابمسند تحقیق قدسی است بیان

ورا بمحفل تدریس عرشی است کلام

بهر کنایه تو التذاذ نالش چنگ

بهر اشاره او انحطاط گردش جام

گه تفقد تو خام مملکت پخته

بر درایت او رای پخته کاران خام

تو را بمصطبه جبریل ارضی است وجود

ورا بمحکمه وحی سماوی است احکام

فلک ز درگه تو بی ثنا نکرده یاد

ملک زحضرت او بی وضو نبرده نام

محیط موجه ای اما یکی بجیحون بین

که هست ماهی کلکش نهنگ بحر آشام

نیامده چو منی پیش ازین ز پشت پدر

نیاورد چو منی بعد ازین مشیمه مام