گنجور

 
جیحون یزدی

ماه رمضان تافت از این بر شده طارم

شاهِد به تَألُّم شد و زاهد به تَنَعُّم

هم شیخ سر افراخت به گردون ز تَعَیُّش

هم شوخ جبین سود به غبرا ز تَألُّم

زین جمله بتر گرمیِ ایّام و لیالی‌ست

کافتاده به هر جسم چو آتش که به هیزم

قلزم شده از تفّ هوا خشک چو هامون

هامون زده از تابش خور موج چو قلزم

خلق از اثر روزهٔ این فصل چنان مات

کز اصل ندانند تشکر ز تَظَلُّم

ناید ز دو صد رنج یتیمی به تباکی

ناید به دو صد گنج لئیمی به تبسم

مردم نروند ار ز پی خوردن روزه

امسال رود روزه پی خوردن مردم

ای ترک من ای زهره‌وَشِ باخته زهره

کز روزه بُوَد ماه تو چون مُحتَرِق اَنجُم

فکری ز پیِ چارهٔ صوم است مرا پیش

گر زآن که برِ کس نکنی هیچ تکلم

این ماه به شب می‌نتوان خورد ولیکن

در صبح توان خورد بلا ترس و توهم

زیرا که خلایق همه را صبح برد خواب

دارند به بیداری شب‌ها چو تَصَمُّم

گر شام به هر ناحیه خیلی‌ست هویدا

در صبح به هر زاویه صد خیل شود گم

نه شَحنه در آید به رواقت که بتاخیر

نه شیخ درآید به وثاقت که مها قم

با خاطر آسوده بزن جام صبوحی

کآفاق مُبَرّاست ز تشویشِ تهاجم

تا چاشت نیابی تنی از خلق به کشور

گر توسنت اندر طلب کس فکند سم

آنگه به کبابت شکنم صولت ناهار

وز سر برمت جوش بدان جوشِ سرِ خُم

پس تخت گذاریم و بخوابیم بر آن مست

ما و تو بدان سان که به گردون مه و کژدم

زین بیش نباشد که ببینند گَرَم قوم

بر ضعف روانم همه آرند ترحم

خود نیست خبرْشان که چو بختِ خوشِ سرتیپ

عیشم به وفور است و نشاطم به تراکم

نعلی‌ست مه از اَبرَشِ او واشده از پی

گویی‌ست خور از اَشقَرِ او نازده بر دم

افلاک دهد بوسه ورا بر طرف ذیل

ابحار برد سجده ورا بر شرف کم

ای فخرِ اقالیم که بر درگهت از بیم

بر دوش کشد چرخ ز تو بار تحکم

اقبال تو و دور فلک راست توافق

اجلال تو و ملک جهان راست تَلازُم

فرّت چو نیاورد فرو سر به دو گیتی

از شوکت خود ساخت بنا عالم سوم

تا عقل ده و چرخ نه و خُلد بود هشت

شش دانگ وثاق تو بر از طارم هفتم

 
sunny dark_mode