گنجور

 
۳۰۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

... مباد تا به قیامت خراب طارم تاک

به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی

دعای اهل دلت باد مونس دل پاک

حافظ
 
۳۰۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰

 

... به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک

به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ

که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک

حافظ
 
۳۰۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱

 

... من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چون بر حافظ خویشش نگذاری باری

ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک

حافظ
 
۳۰۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲

 

... آه از این کبریا و جاه و جلال

حافظا عشق و صابری تا چند

ناله عاشقان خوش است بنال

حافظ
 
۳۰۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳

 

... که کس مباد چو من در پی خیال محال

قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی

به خاک ما گذری کن که خون مات حلال

حافظ
 
۳۰۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴

 

... خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است

از بهر معیشت مکن اندیشه باطل

حافظ
 
۳۰۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

... حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت

ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل

حافظ
 
۳۰۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

... که طاعت من بیدل نمی شود مقبول

به درد عشق بساز و خموش کن حافظ

رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول

حافظ
 
۳۰۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

... وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل

ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است

یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل

حافظ
 
۳۱۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

... دست ما کوتاه و خرما بر نخیل

حافظ از سرپنجه عشق نگار

همچو مور افتاده شد در پای پیل ...

حافظ
 
۳۱۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

... زلف جانان از برای صید دل گسترده دام

نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن

بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام ...

حافظ
 
۳۱۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰

 

... ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام

حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید

جای در گوشه محراب کنند اهل کلام

حافظ
 
۳۱۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱

 

... در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام

همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا

بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام

حافظ
 
۳۱۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

... ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود

حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم

حافظ
 
۳۱۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳

 

... لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم

حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان

در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم

حافظ
 
۳۱۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

... آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم

رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود

کرد غم خواری شمشاد بلندت پستم

حافظ
 
۳۱۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵

 

... که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت

که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم

حافظ
 
۳۱۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶

 

... تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که در بند توام آزادم

حافظ
 
۳۱۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

... که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

حافظ
 
۳۲۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

... نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده

چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم

حافظ
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۲۸