حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
... مباد تا به قیامت خراب طارم تاک
به راه میکده حافظ خوش از جهان رفتی
دعای اهل دلت باد مونس دل پاک
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰
... به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
... من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
... آه از این کبریا و جاه و جلال
حافظا عشق و صابری تا چند
ناله عاشقان خوش است بنال
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳
... که کس مباد چو من در پی خیال محال
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
... خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
حافظ قلم شاه جهان مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشه باطل
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵
... حجاب ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
... که طاعت من بیدل نمی شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
... وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل
ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است
یا رب ببینم آن را در گردنت حمایل
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸
... دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
حافظ از سرپنجه عشق نگار
همچو مور افتاده شد در پای پیل ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹
... زلف جانان از برای صید دل گسترده دام
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام ...
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰
... ذاک دعوای و ها انت و تلک الایام
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱
... در غم افزوده ام آنچ از دل و جان کاسته ام
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاسته ام
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲
... ساقی چو یار مه رخ و از اهل راز بود
حافظ بخورد باده و شیخ و فقیه هم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳
... لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان
در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴
... آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم
رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود
کرد غم خواری شمشاد بلندت پستم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵
... که خدمتی به سزا برنیامد از دستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶
... تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷
... که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸
... نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم
تو خوش می باش با حافظ برو گو خصم جان می ده
چو گرمی از تو می بینم چه باک از خصم دم سردم