اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول
رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا
فَراغ برده ز من آن دو جادویِ مَکحول
چو بر درِ تو منِ بینوایِ بی زر و زور
به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول
کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم؟
که گَشتهام ز غم و جورِ روزگار مَلول
منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم
در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول
خرابتر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت
که ساخت در دلِ تنگم قرارگاهِ نزول
دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد
بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول
چه جرم کردهام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو
که طاعتِ منِ بیدل نمیشود مَقبول
به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ
رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر درباره عشق و دردهای ناشی از آن سخن میگوید. او از کمبود امکانات و ضعف خود سخن میگوید و از حالتی ناامیدانه و بیپناهی در عشق وصف میکند. دلتنگی و غم از دوری معشوق، او را به شدت تحت فشار قرار داده و از بیپناهیاش شکایت دارد. شاعر احساس میکند که دل او با وجود عشق، همواره در زحمت و رنج است و از خود میپرسد چه گناهی کرده که عشقش به معشوقش پذیرفته نمیشود. در پایان، او توصیه میکند که در عشق سکوت کند و رازهای آن را برای دیگران فاش نکند.
هوش مصنوعی: اگر بتوانم به کوی تو برسم، به هدفی بزرگ دست یافتهام، زیرا برای من مهمترین چیز، رسیدن به وصال توست.
هوش مصنوعی: دو نرگس زیبا آرامش را از من گرفتهاند و دو جادوگر شرابآلود نیز غم و اندوهم را برانگیختهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که درِ تو را میزنم، منِ بیچاره و بیپول و بیقدرت، راهی برای رفتن به درون یا بیرون ندارم.
هوش مصنوعی: نمیدانم به کجا بروم یا چه تدبیری بیندیشم؛ چون از غم و ظلم زمانه به شدت ناراحت و غمگین شدهام.
هوش مصنوعی: وقتی که در اثر درد و رنجهای زندگی کشته شوم، در آن لحظه است که خودم را به عنوان انسانی شکسته و بدحال مییابم.
هوش مصنوعی: غم تو در دل من جایی ندارد و نتوانسته است قرارگاهی در دل کوچک من بیابد.
هوش مصنوعی: دل مانند جواهر عشق تو صاف و درخشان است، و همواره از آلودگیها و سختیهای زندگی پاک و بینقص خواهد ماند.
هوش مصنوعی: من چه خطایی مرتکب شدهام؟ ای عشق و زندگی من، از آنجایی که اطاعت و عبادت من برای تو مورد قبول نیست.
هوش مصنوعی: در دل درد عاشقیت بسوز و سکوت را پیشه کن، حافظ رازهای عشق را برای اهل فکر و دانش فاش نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۷
دل از جواهرِ مِهرت چو صیقلی دارد
بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول
دلم چو گشت مصیقل به صیقل مهرش
بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول
عزیز کرد مرا باز در محل قبول
ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول
چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار
شنید وحی ز روحالامین به وقت نزول
چو در ستایش او لفظ من مکرر شد
[...]
همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول
دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول
زنفس او به لطافت همی رسند نفوس
ز عقل او متحیر همی شوند عقول
به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور
گه غضب متانی، به گاه عفو عجول
مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور
[...]
من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
نه دست با تو درآویختن نه پای گریز
نه احتمال فراق و نه اختیار وصول
کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت
[...]
نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول
سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول
در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق
که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول
ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.