گنجور

 
حافظ

اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول

رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول

قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا

فَراغ برده ز من آن دو جادو‌یِ مَکحول

چو بر درِ تو منِ بینوا‌یِ بی زر و زور

به هیچ باب ندارم رَهِ خروج و دُخول

کجا رَوَم چه کنم چاره از کجا جویم‌؟

که گَشته‌ام ز غم و جورِ روزگار مَلول

منِ شکستهٔ بدحال زندگی یابم

در آن زمان که به تیغِ غَمَت شَوَم مَقتول

خراب‌تر ز دلِ من غمِ تو جای نیافت

که ساخت در دلِ تنگم قرار‌گاهِ نزول

دل از جواهرِ مِهر‌ت چو صیقلی دارد

بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول

چه جرم کرده‌ام؟ ای جان و دل، به حضرتِ تو

که طاعتِ منِ بیدل نمی‌شود مَقبول

به دَردِ عشق بساز و خموش کن حافظ

رموزِ عشق مَکُن فاش پیشِ اهلِ عقول

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش هامون
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۰۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
حافظ

همین شعر » بیت ۷

دل از جواهرِ مِهر‌ت چو صیقلی دارد

بُوَد ز زنگِ حوادث هر آینه مَصقول

فیض کاشانی

دلم چو گشت مصیقل به صیقل مهرش

بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول

امیر معزی

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
جمال‌الدین عبدالرزاق

همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول

دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول

ادیب صابر

زنفس او به لطافت همی رسند نفوس

ز عقل او متحیر همی شوند عقول

به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور

گه غضب متانی، به گاه عفو عجول

مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول

سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول

در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق

که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول

ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه