لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
حافظ

به غیر از آن که بِشُد دین و دانش از دستم

بیا بگو که ز عشقت چه طَرْف بَربَستَم

اگر چه خَرمَنِ عمرم غمِ تو داد به باد

به خاک پایِ عزیزت که عهد نشکستم

چو ذَرِّه گرچه حقیرم ببین به دولتِ عشق

که در هوایِ رُخَت چون به مِهر پیوستم

بیار باده که عمریست تا من از سَرِ اَمن

به کُنجِ عافیت از بهرِ عیش نَنشَستَم

اگر ز مردمِ هشیاری ای نصیحت‌گو

سخن به خاک مَیَفکَن چرا که من مستم

چگونه سر ز خجالت برآورم بَرِ دوست

که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

بسوخت حافظ و آن یارِ دلنواز نگفت

که مَرهمی بفرستم که خاطرش خَستم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
سعدی

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم

حافظ

همین شعر » بیت ۲

اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

سعدی

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم

کجا روم که بمیرم بر آستان امید

اگر به دامن وصلت نمی‌رسد دستم

شگفت مانده‌ام از بامداد روز وداع

[...]

جلال عضد

تو آفتاب بلندی و من چنین پستم

به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم

قدح به دست حریفان باده پیما ده

مرا به باده چه حاجت که روز و شب مستم

درون کعبه دل در شدم طواف کنان

[...]

قاسم انوار

بیا، که نوبت رندیست، عاشقم، مستم

بریدم از همه عالم به دوست پیوستم

حبیب جام می خوشگوار داد به دست

هنوز می‌جهد از ذوق جام او دستم

مرا پیاله مده، جام یا صراحی ده

[...]

نظام قاری

شنیده ام که بدستار گیوه میگفت

(تو آفتاب بلندی و من چنین پستم)

بجامه متکلف برهنه هم گفت

(بدامنت زفقیری نمیرسد دستم)

اهلی شیرازی

کنون که جامه چو من میدری که سر مستم

خوش است سینه صفایی اگر دهد دستم

زلاف مردمی ام قید خود پسندی بود

سگ تو گشتم و از بند خویش وارستم

بدان هوس که چو دیو انگان خورم سنگت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه