گنجور

 
۲۲۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸

 

... نستدن جام می از جانان گران جانی بود

دی عزیزی گفت حافظ می خورد پنهان شراب

ای عزیز من نه عیب آن به که پنهانی بود

حافظ
 
۲۲۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

... وزیر ملک سلیمان عماد دین محمود

بود که مجلس حافظ به یمن تربیتش

هر آنچه می طلبد جمله باشدش موجود

حافظ
 
۲۲۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰

 

... زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود

حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل

چون صوفیان صومعه دار از صفا رود

حافظ
 
۲۲۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

... کلاه داریش اندر سر شراب رود

حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز

خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود

حافظ
 
۲۲۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲

 

... کس ندانست که آخر به چه حالت برود

حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی

بو که از لوح دلت نقش جهالت برود

حافظ
 
۲۲۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

... درد دارد چه کند کز پی درمان نرود

هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان

دل به خوبان ندهد وز پی ایشان نرود

حافظ
 
۲۲۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

... چو باشه در پی هر صید مختصر نرود

بیار باده و اول به دست حافظ ده

به شرط آن که ز مجلس سخن به در نرود

حافظ
 
۲۲۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

... وز ژاله باده در قدح لاله می رود

حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین

غافل مشو که کار تو از ناله می رود

حافظ
 
۲۲۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

... سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

حافظ
 
۲۳۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

... تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود

ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

حافظ
 
۲۳۱

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

... خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت

حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود

حافظ
 
۲۳۲

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

... گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست

حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد

حافظ
 
۲۳۳

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

... به یک شکر ز تو دلخسته ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند

که بوسه تو رخ ماه را بیالاید

حافظ
 
۲۳۴

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

... گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ کـاین غصه هم سر آید

حافظ
 
۲۳۵

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

... باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی خبر آید

حافظ
 
۲۳۶

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

... گویند ذکر خیرش در خیل عشقبازان

هر جا که نام حافظ در انجمن برآید

حافظ
 
۲۳۷

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

... بلا بگردد و کام هزارساله برآید

نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ

ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید

حافظ
 
۲۳۸

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

... به بوی آن که دگر نوبهار بازآید

ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ

که همچو سرو به دستم نگار بازآید

حافظ
 
۲۳۹

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶

 

... ور نه گر بشنود آه سحرم بازآید

آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ

همتی تا به سلامت ز درم بازآید

حافظ
 
۲۴۰

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

... بلای زلف سیاهت به سر نمی آید

ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس

کنون ز حلقه زلفت به در نمی آید

حافظ
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۲۸