نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
درختِ کام و مرادم به بَر نمیآید
مگر به رویِ دلارایِ یارِ ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیمِ زلفِ تو شد دل که خوش سَوادی دید
وز آن غریبِ بلاکش خبر نمیآید
ز شَستِ صدق گشادم هزار تیرِ دعا
ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایتِ دل هست با نسیمِ سحر
ولی به بختِ من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمانِ عمر و هنوز
بلایِ زلفِ سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دلِ حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقهٔ زلفت به در نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از حافظ است که در آن شاعر از ناکامی و دلتنگی خود سخن میگوید. او از بخت بدش شکایت کرده و احساس میکند که عشق و وصال معشوق برایش میسر نمیشود. در این شعر، حافظ به موضوعاتی همچون گذر عمر، دعاهای بینتیجه و دلتنگی به واسطه دوری از یار اشاره میکند. او حتی از زلف یار به عنوان بلایی یاد میکند که همچنان بر زندگیاش سایه انداخته و او را درگیر کرده است. در نهایت، شاعر به ناامیدی و شکست احساساتش در بیان عشق و امید به وصال میپردازد.
هوش مصنوعی: نفس من به تنگ آمده و از تو هیچ بهرهای ندارم. آه که شانس و بخت من از خواب بیدار نمیشود.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی غبار و خاکی از کوی محبوب بر چشم من نشاند که موجب شد آب حیاتم در چشمانم بهنظر نیاید.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم قد بلند تو را در آغوش بگیرم و آرزوهایم زنده نمیشود.
هوش مصنوعی: تنها با لبخند و زیبایی معشوق ما میتوانیم به هرچیزی دست یابیم، وگرنه هیچ چیز دیگری مؤثر نیست.
هوش مصنوعی: دل من در زلف تو مستقر شده و از خوشی و زیبایی تو شاداب است، اما همچنان از آن دلبستهی غریب خبری نمیرسد.
هوش مصنوعی: از سر صداقت و خلوص نیت هزاران دعا و درخواست انجام دادم، اما دریغ که هیچ نتیجهای حاصل نشد و هیچ کس برای کمک نیامد.
هوش مصنوعی: از دل حکایتی دارم که با نسیم صبحگاه در ارتباط است، اما متاسفانه به خاطر بدبیاریام امشب صبح نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: در این اندیشه بودم که عمرم به پایان رسید و هنوز گرفتار زیباییهای موهای سیاه تو هستم.
هوش مصنوعی: دل حافظ به قدری از دیگران دور افتاده که حالا فقط به زلف تو وابسته شده و از حلقهٔ آن بیرون نمیآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
[...]
ز دل بر آمدم و کار بر نمیآید
ز خود برون شدم یار در نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف درازت به سر نمیآید
بَسَم حکایت دل هست با نسیم سحر
[...]
زبان به وصف جمال تو برنمیآید
که خوبی تو به تقریر در نمیآید
هزار صورت اگر میکشد مصوّر صُنع
یکی ز شکل تو مطبوعتر نمیآید
چه وصف جلوهٔ گلهای ناشکفته کنم
[...]
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
که پندگوی به دیوانه بر نمیآید
به است پایی کز وی برآید آبلهای
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.