اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸
... ز بسکه خون جهانی بریخت دوری او
کجاست کز غم هجرش فغان و ماتم نیست
در آفتاب رخش کم ز ذره یی اهلی است ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
... آمد شب و آسوده خوابند جهانی
فریاد و فغان سگ شبگرد همان است
من زنده و تو سوخته یی مدعیان را ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
... خلق را در حق من چشم وفاداری ازوست
ایکه دستم بدهان می نهی از باب فغان
بر دل چاک نهم دست که این زاری ازوست ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
... بحسن دلبر من پادشاه ایشانست
شب از فغان دل همسایگان کباب کنم
بلای من همه از دود آه ایشانست ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
... شاید که دل کوه بفریاد در آید
امروز که اهلی ز غم عشق فغان کرد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲
رسید یار و دلم بی قرار خواهد کرد
فغان که گریه مرا شرمسار خواهد کرد
باعتقاد قدم نه چو کوهکن در عشق ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴
... که یوسف دل مسکین اسیر چه تا چند
دلا چو نشود آن بت فغان و زاری تو
ز شوق اینهمه فریاد و آه و وه تاچند ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۵
خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند
دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱
... مردم خیال بوسه و آغوش میکنند
آه و فغان بر آرم از این سنگدل بتان
زین جورها که با من خاموش میکنند ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵
... حدیث آتش انگیز تو ای شیرین دهن گویند
فغان بلبلان اهلی نه بیوجهی بود گویا
که شرح داغ من گلها بمرغان چمن گویند
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۱
... که ناتوان تو در خانه آنچه بود آورد
فغان که مطرب مجلس ز نشتر مضراب
خراش در رگ و جان از خروش عود آورد ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲
... که همچو غنچه ز شوقش هزار دل خون شد
فغان که دمبدم آن نازپیشه چون مه نو
بحسن روز فزون ناز حسنش افزون شد ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳
... که سر بلند نشد هرکه تن به پستی داد
فغان من چه عجب زان دهان که پیدا نیست
ز نیستی است فغان کس نزد ز هستی داد
خدا پرستی اهلی کنون چه سود دهد ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶
... صد خانه بفریاد شب از من که درین کوی
تا چند فغان این سگ شبگرد برآرد
خامست دل صومعه پرورد و خوش آن دل ...
... مرد از غم یوسف چو زلیخا نزند آه
افغان ز محبت دل نامرد برآرد
مشکل که نسوزد دل آزاده اهلی ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹
... باشد از سیل فنا نام و نشانم نرود
او که رنجد ز فغان گو لبم از خاتم لعل
مهر کن تا بفلک آه و فغانم نرود
اهلی آن سرو روان مونس جان است مرا ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳
... قصه از حد گذشت و کار از صبر
اهلی القصه در فغان آمد
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷
... نا آشنای من کو نا دیده کرد دیده
گر بشنود فغانم هم ناشنیده داند
گستاخ پا نهادن نتوان بخاک کویت ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰
... چه غم از هلاک باشد اگر این هوس برآید
تو گرم نه دل خراشی نکنم فغان و ناله
به خراش زخمی افغان زدل جرس برآید
ببلند همتی جو بر شاخ وصل اهلی ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴
... نخیزد سبزه زین وادی وگر خیزد زبون خیزد
نباشد خوش فغان و گریه بی جایگه لیکن
چه درمان چون مرا اینها ز زخم اندرون خیزد ...
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۵
... که ناوکی نه به قصد شکار من بگشود
فغان که گوشه چشمی بمن ز ناز نکرد
بتی که نرگس او در کنار من بگشود ...