گنجور

 
اهلی شیرازی

خلق از سگت نه از بد دشمن فغان کنند

دشمن چه سگ بود گله از دوستان کنند

ز نار عشق رشته جان شد مرا چو شمع

بر خود نبسته ام که مرا منع از آن کنند

دانم یقین نه مستی و از عشوه آندو چشم

ترسم که با یقین خودم بد گمان کنند

خوبان بروی ما نگشایند در مگر

روزی که نوبهار جوانی خزان کنند

مرغ دل از بتان نبرد ره بزیرکی

کاین قوم صید دل نه به تیر و کمان کنند

اهلی ز وصف آن شکرین لب غریب نیست

گر طوطیان حدیث تو ورد زبان کنند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

گفتم کِی ام دهان و لبت کامران کنند؟

گفتا به چشم هر چه تو گویی چُنان کنند

گفتم خَراجِ مصر طلب می‌کند لبت

گفتا در این معامله کمتر زیان کنند

گفتم به نقطهٔ دهنت خود که بُرد راه؟

[...]

امیرعلیشیر نوایی

رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند

دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند

ایمان چو باختند به زنار زلف او

آنگه سبک نشاط به رطل گران کنند

سرخوش چو بهر عیش کله گوشه بشکنند

[...]

فیض کاشانی

گفتم کیم به طلعت تو شادمان کنند؟

گفت آن زمان که وقت شود فکر آن کنند

گفتم که چیست سرّ نهان بودن شما؟

گفت این حکایتی است که با نکته‏دان کنند

گفتم که جان دهند و رضای شما خرند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
یغمای جندقی

تا بو مگر به سنگدلی مهربان کنند

سنگین دلت که سنگ به سنگ امتحان کنند

خواهم ز مردمی به در آیم به جلد سگ

وانگه در آستان توام پاسبان کنند

غیر و رقیب و مدعی آنگه به اتفاق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه