فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱
... برق و رعدی گر هوس داری نفس را دم دهم
بند از پای فغان و ناله دل وا کنم
هرچه خواهی میتوانم خویش را گر آنچنان ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۶
... گشادم ره طبع و بستم خرد
فغان از گشاد من و بست من
مگر حق گشاید دری فیض را ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۱
... در روز حشر چون ز عمل جستجو کنند
گویم بآه رفت و فغان روزگار من
غم از دلم دمار بر آورد و آن نگار ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۴
... ندارد در دلش تاثیر فریاد
فغانم بی اثر شد چون کنم چون
چسان امید بهبودی توان داشت ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۳
... برهش سلاح داران همه جابجا نشسته
بتو چون رسد فغانم چو پر از صداست کویت
ز فغان داد خواهان که براهها نشسته
همه رنج و محنت و غم همه درد و سوز و ماتم ...
... چو ملک چو حور بینی بدر دعا نشسته
چو ز دست فیض آید به جز از فغان و ناله
چکنم بغیر زاری من در بلا نشسته
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۷
... دلم را که با زاری و استغفار افتاده
ندارم آب و تاب و زاری و برگ فغان کردن
زبان و دیده هم چون من بحال زار افتاده ...
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱
... عاقلان را کار دنیا کرده یار
عاشقانرا در فغان افکنده ای
در دل من شوق خود جا داده ای ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... از در و گوهر آن بحر گرفتم مشتی
دل چو دید آن به فغان آمد و زدنا می کرد
تشنه تر شد دل و جان در طلب شاه زمان ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
... که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
فغان که در طلبش عمر رفت و یک ساعت
ز وصل دلکش او خواستیم کام و نشد ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
نفس برآید و مقصود بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب بر نمی آید
کسی ز مهدی هادی نشان نمی بخشد ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
... سرآمد عمر من بی حضرت تو
فغان از این تطاول آه از این زجر
من از شوقت نخواهم گشت فاتر ...
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
... عقده در بند کمر ترکش جوزا فکنم
شور و غوغا و فغان در ملکوت اندازم
غلغل ولوله در گنبد مینا فکنم ...
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۱۵ - صفت خبّاز
خباز کزو بود فغانم
زان حسن برشته سوخت جانم ...
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۳۸ - صفت طبّاخ
... دل در بر و من ز حیرت او
هر لحظه کنم فغان که کوکو
دارم چشمی به روی جانان ...
... چون شعله بود بزیر آن دیگ
دل را افزود از فغان درد
این آش نگشت از نفس سرد
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۵۲ - صفت اهل دفتر
... صد محشر نقد گشته بیخرج
در مفرده ی فغان من درج
از ناله ی دل خراب مشتاق ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
... رسواترست نالة لب بستگان بیم
ما را خمش مکن که فغان می کنیم ما
طفل سرشک بر مژه فریاد می کند ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
... چه آتش است که تا آب و خاک آدم سوخت
فغان که عاشق از اهل هوس نشد ممتاز
که عشوة تو بد و نیک جمله درهم سوخت ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
... ز بلبلی که به او بلبلی همآوازست
اگرچه بلبل آمل فغان کند فیاض
ولی نه همنفس عندلیب شیرازست
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
... به بزم دوست مرا ناله شادیانة اوست
بلی فغان نی از بهر دیگران سازست
ز هر چه غیر تو عمریست بی نیاز شدیم ...
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
... ز زخم های تن خسته خون دل همه رفت
فغان که تیغ تو آب مرا به جو نگذاشت
هزار مطلب سرگشته در کشاکش بود ...