گنجور

 
فیض کاشانی

سال‏‌ها دل طلب وصل تو از ما می‏‌کرد

به دعا دست برآورده خدایا می‌‏کرد

گر که بودم بر او یافتمی راه سخن

تا کی اسرار نهان جمله هویدا می‏‌کرد

هاتفی گفت اگر قابل آن می‏‌بودی

حق تعالی به تو این دولت اعطا می‌‏کرد

مشکل خود به احادیث نبی کردم عرض

که به آن گفته خدا هر گرهی وا می‏‌کرد

دیدم آن‏جا ز علوم نبوی شهری بود

بر درش بود امامی که سلونا می‏‌کرد

داخل شهر شدم زان در و بحری دیدم

که ملک غوص در آن بحر تمنا می‌‏کرد

از دُر و گوهر آن بحر گرفتم مشتی

دل چو دید آن به فغان آمد و زِدنا می‌‏کرد

تشنه‏‌تر شد دل و جان در طلب شاه زمان

تا به حدی که چو فیض این همه غوغا می‌‏کرد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبید زاکانی

دوش عقلم هوس وصل تو شیدا می‌کرد

دلم آتشکده و دیده چو دریا می‌کرد

نقش رخسار تو پیرامن چشمم می‌گشت

صبر و هوش من دل‌سوخته یغما می‌کرد

شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم می‌سوخت

[...]

حافظ

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

[...]

جامی

دوش در حلقه زلف تو دلم جا می‌کرد

هردم از هر شکن آن گرهی وامی‌کرد

هر گره را که از آن حلقه گشادی می‌داد

پرتو دیگر از آن روی تماشا می‌کرد

چشمش از نور جمال تو جلایی می‌یافت

[...]

امیرعلیشیر نوایی

دل اگر میل سوی ساغر صهبا می‌کرد

بهر عکس رخ آن ساقی زیبا می‌کرد

آن چه روی است که چون عکس به می می‌انداخت

عکس خورشید در آب خضر افشا می‌کرد

همچو می مست و چو آن عکس همی‌شد بی‌خود

[...]

صائب تبریزی

آن که منع من مخمور ز صهبا می‌کرد

لب میگون ترا کاش تماشا می‌کرد

عشق در کف ز دل سوخته خاکستر داشت

حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد

دل پرخونم اگر آبله بیرون می‌داد

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه