در دیار دل که کس جز حسن جولانی نداشت
عشق غیر از ناتوانی مردِ میدانی نداشت
عشرت بیطالعان هرگز تمام اجزا نبود
دامنی گر داشت این خلعت گریبانی نداشت
عشق اگر دارد خطر از شومی کامست و بس
تا هوس پیدا نشد این ره بیابانی نداشت
مشت خاکم بر هوا میرفت پیش از عشق یار
لیکن از بهر نشستن طرف دامانی نداشت
عشق غارت کرد هر جا دین و ایمانی که دید
زاهد بیچاره مفتی زد که ایمانی نداشت
نالة من شاخ گل در آستین میپرورد
عندلیبی همچو من هرگز گلستانی نداشت
عالم از عشق تو گفتی نسخة تصویر بود
هر که را انگشت بر لب میزدم جانی نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات عمیق خود اشاره میکند. او از ننگ و شرم صحبت میکند که کسی به او نهگفته، اما او خوشحال است که دست محبت و دوستی به او رسیده است. حتی وقتی آینه به او بیمحلی کرده، اما تصویر محبوبش را فراموش نکرده است. شاعر از زخمهای عاطفی خود سخن میگوید و میگوید که تیغ محبوبش باعث شده که نمیتواند به آرامش دست یابد. در نهایت، او از آرزوها و خواستههایش میگوید و اشاره میکند که نگاه گرم محبوبش او را از دیگر خواستهها و افکارش باز داشته است.
هوش مصنوعی: در سرزمین دل، هیچکس جز زیبایی حسن جولانی وجود ندارد و عشق چیزی جز ناتوانی مردی که در میدان است، به همراه نداشته است.
هوش مصنوعی: زندگی خوشبختی نیاکان بیدستآورد هرگز کامل نیست؛ اگرچه زیباییهایی در آن وجود دارد، اما بهطور کلی از برکت و فایده خالی است.
هوش مصنوعی: عشق اگرچه با خطراتی همراه است، تنها باعث بدشانسی و حوادث ناخوشایند میشود. تا زمانی که آرزوها و خواستههای نفس به وجود نیامده، این مسیر عشق بیپایان و ویران کننده نخواهد بود.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه عاشق یار شوم، مثل خاکی بودم که به باد میرفت و هیچ جایی برای نشستن نداشتم.
هوش مصنوعی: عشق باعث شده است که هر جا که نشانهای از دین و ایمان دیده شود، آن را تحت تأثیر قرار دهد. زاهد بیچاره، که در ظاهر خود را عالم میداند، در واقع ایمان واقعی ندارد و فقط از روی ظاهر قضاوت میکند.
هوش مصنوعی: من در دلم عشق و احساس را مانند شاخ گل پرورش میدهم، اما همچون من، پرندهای چون عَندلیب هرگز جایی برای شکوفایی و زندگی نداشته است.
هوش مصنوعی: دنیا از عشق تو سخن میگفت، اما هر کسی که به او اشاره میکردم، روح و زندگی نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ابر را دیدیم چون ما چشم گریانی نداشت
برق هم کم مایه بود از شعله سامانی نداشت
با مسیحا درد خود گفتیم پر سودی نکرد
زانکه چون بیماری چشم تو درمانی نداشت
سینهٔ ما هیچگه بیناوک جوری نبود
[...]
دست ما چون سرو هرگز بخت دامانی نداشت
هرگز این بی حاصل از ایام، سامانی نداشت
حلقهٔ زلفت به روی گرم عالم را گرفت
خاتم دولت به این خوبی سلیمانی نداشت
داغ، آب زندگی را در سیاهی غوطه داد
[...]
مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت
هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت
بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود
جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت
از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.