نفس برآید و مقصود بر نمیآید
فغان که بخت من از خواب بر نمیآید
کسی ز مهدی هادی نشان نمیبخشد
به سوی ما ز خیالش خبر نمیآید
به آب دیده شب و روز تربیت کردم
نهال گلبن شوقش به بر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
زمان محنت هجرش به سر نمیآید
صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش
که آب زندگیم در نظر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
وزان میانه یکی کارگر نمیآید
چه سعیها که نمودیم فیض در ره او
دریغ کار ز ما این قدر نمیآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حالتی از ناامیدی و اشتیاق شاعر اشاره دارد. شاعر از بخت بد خود و غفلت آن نام میبرد و به انتظار نشسته است تا مهدی هادی (شخصی محبوب) به او توجه کند، اما هیچ نشانهای از او نمیبیند. او با اشک و غم، آرزوی وصال را در دل میپروراند، ولی تلاشهایش به ثمر نمیرسد. زمان در حال گذر است و سالها میگذرد، اما ملاقات با محبوب همچنان دور مانده است. شاعر حسرت میخورد که با وجود دعا و کوششهای بسیار، موفقیتی حاصل نمیشود و کار از دست او خارج شده است. در مجموع، این شعر احساسی عمیق از longing و ناامیدی را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: نفس میکشم و به هدفم نمیرسم، آه که شانس من بیدار نمیشود.
هوش مصنوعی: هیچکس از وجود مهدی و نشانی از هدایت او به ما خبری نمیدهد و ما از خیال او آگاهی نداریم.
هوش مصنوعی: با اشک و حسرت در طول روز و شب، گل گلی که در دل دارم را پرورش دادم، اما هنوز احساس شوق و محبت او به من نمیرسد.
هوش مصنوعی: در این فکر و خیال گذر عمر به پایان رسید، ولی هنوز سختی و درد جداییاش به پایان نرسیده است.
هوش مصنوعی: نسیم به چشمان من خاکی از سرزمین محبوبم پرتاب کرد که باعث شد دیگر آب حیات برایم قابل دیدن نباشد.
هوش مصنوعی: از دل پاک و خالص خود، هزاران آرزو و دعا را به سوی آسمان روانه کردم، اما از بین آنها هیچکدام به نتیجه نرسید.
هوش مصنوعی: ما تلاشهای زیادی در مسیر رسیدن به او کردیم، اما متأسفانه کار از دست ما برنمیآید و نتیجهای نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
به جز خیال توام در نظر نمیآید
دمیم بیرخ جانان به سر نمیآید
منم به خاک رهش معتکف به امّیدش
ولیک سرو روان در گذر نمیآید
پریصفت ز دو چشمم نهان شده عمریست
[...]
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
فغان که بختِ من از خواب در نمیآید
صبا به چشمِ من انداخت خاکی از کویش
که آبِ زندگیم در نظر نمیآید
قدِ بلندِ تو را تا به بَر نمیگیرم
[...]
زبان به وصف جمال تو برنمیآید
که خوبی تو به تقریر در نمیآید
هزار صورت اگر میکشد مصوّر صُنع
یکی ز شکل تو مطبوعتر نمیآید
چه وصف جلوهٔ گلهای ناشکفته کنم
[...]
به راه عشق که هرگز به سر نمیآید
به غیر گم شدن از راهبر نمیآید
همیشه عقل در اصلاح نفس عاجز بود
که پندگوی به دیوانه بر نمیآید
به است پایی کز وی برآید آبلهای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.