گنجور

حاشیه‌ها

شیرازی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

با سلام تمامی برداشتها زیبا و به نوعی صحیح بودن و میشه گفت به نوعی تفکر شاعر بوده برداشت من هم نزدیک است از نظر من چون خصلت سگ در حالت عادی به قولی پاچه گیری است و گاهی ما به افرادی این صفت رو میدیم به نوعی شاعر خواسته بگوید که این خصلت زشت سگی رو کنار بگذار (سگی بگذار...مثل سگ نباش...مثل سگ رفتار نکن... بد اخلاقی نکن...یا مثل همون سگ اصحاب کهف خصلت سگی خود را گذاشت کنار) و رفتارش رو اصلاح کند.

مهدی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

دلیل اینکه نظرات ما بخطا میروند در این است که هنوز عادت نکرده ایم قوانین خلقت را انطور که هستند درک نماییم. بلکه بادید ظاهری و متافیزکی همه چیز را ثابت و غیر قابل تغییر میبینیم. جهان در حال تغییر و سمت و سوی تکاملی داشته و در این مسیر در حال حرکت است. این تغییر و تحول را نه تنها  در تمام پدیدده ها بلکه خود افراد هم شاهد خواهیم بود حتی در انبیا. عزیزانی مانند حافظ و مولانا یک شبه خلق نشده و اثارشان هم یک شبه به ایشان نازل نشده است. مولانا خودش امثال همه متدینینی که میشناسیم بوده در برخورد با شمس تبریزی است که متحول شده و عشق واقعی را یافته است. عرفایی مانند حافظ و مولانا دورانی را طی کرده تا به مرحله کاملتری از زندگی و افکار و عقایدشان رسیده اند‌. این قضیه در مورد غیر متدینین نیز بدینگونه است. اگر حافظ در انتهای این غزل اشاره دارد به قران و ۱۴ روایت و عشق، ان را باید در این راستا و این تغییر و تحول جستجو کرد. که در نهایت اگر قران را با ۱۴ روایت هم خوانده باشی سرانجام این عشق است که بفریادت خواهد رسید، عشق به خداوند. مولانا و حافظ این تغییر و تحول و تکامل و تضادهای عامل حرکت را خوب میشناختند و بهش اگاهی داشتند و‌ در پی حل این تضادها بوده و خواهان پاک کردن ذهنیات دور افتاده از عینیت که همان خدایی بودن است، خواهان رهایی انسان از از خود بیگانگی و هر نوع بت سازی و بت پرستی بودند که متاسفانه در سالهای اخیر موج میزند.

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۳ - ۶ - النوبة الثانیة:

کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون‏

***

[یزدانپناه عسکری]

کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون‏ - الصف : 3

نادیده نمی گیرید تحریک ناگهانی موقت «مَقْت» را در نفس و جان خود و مستغرق فرامین حدود الهی نمی شوید، غرق تحریک ناگهانی آزاد هیجانی خودبینی خود هستید.

_____________

کبر: تمامی افعال مدح و ذم و هرآنچه در فهرست انسانی انسان است، ناگزیری از ادراک (خودبینی در نفس).

از من اثری نماند این من از کیست – چون من همه معشوقه شدم عاشق کیست (ابو سعید ابوالخیر)

مَقْتا : هیجان شدید ناگهانی قلبی مدفق در دقت مُلک به اسراف و تجاوز از حدود الهی و مستغرق در خودبینی بودن است. کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب‏ - غافر : 34

تَقُولُوا : آنچه که در نفس و جان آدمی قبل از بیان کردن با لفظ متصور می شود. 3 + 79 : 1+5+1

 

مهدی پیرهادی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۸ در پاسخ به محمدرضا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳:

سلام بعله دقیقا درست میگین ،حالا معنی بسم چی میشه؟ 

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۲۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید » شمارهٔ ۱ - قطعه:

اجرای بی نظیر استاد شجریان در فراق نامه ❤️❤️✋

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

دوش وقتِ سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آبِ حیاتم دادند

در زیباییِ این غزل در هر دو بعدِ محتوا و فُرم سخنها فراوان گفته اند و قلم فرسایی ها کرده اند که هنوز هم کافی نیست اما از طرفی بیشتر از این نیز موجبِ اطاله کلام خواهد شد، دوش در بیانِ صوفیانه یعنی فاصله بینِ گذشته و آینده یا لحظه ای که فارغ از زمان و مکان است، سحر طلیعه صبح و نوید بخشِ نور ، آگاهی و بینش بوده، و وقت فرارسیدنِ هنگامه بیداریِ سالکِ عاشق را گویند، پس حافظ می‌فرماید او که همه عُمر تا پیش از این لحظه در بند و اسیرِ غم و غصه بوده است را در چنین وقتی آبِ حیات نوشانیده اند،‌ آبی که به او زندگیِ جاودانه می‌بخشد و آن نامیرایی را که قابلیتش در ذاتِ هر انسانی وجود دارد به فعل در می آورد، آن هم در ظلمتِ شبِ و در میانه تاریکی یا جهلی که او را از هر جهت احاطه کرده بود، اما سؤال اینجاست که چه کسانی او را از این غصه نجات داده و به وی آبِ حیات و جاودانگی داده اند که حافظ خود، پاسخ را در بیتِ پایانی  بیان می کند.

بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جامِ تجلیِ صفاتم دادند

سؤالِ دیگری در ذهنِ انسان شکل می گیرد که چگونه این کار را به انجام رسانیدند؟ و حافظ می‌فرماید بوسیله جدا شدن از خودِ توهمی و ذهنیش یعنی نیستی، و این کار میسر نیست مگر اینکه تشعشعِ پرتوِ انوارِ حق، که ذاتِ حق تعالی ست با لطف و عنایتش بر دل و وجودِ عاشق بتابد، ذات دارای ایهام است که معنیِ نزدیکِ آن ذکر شد و مفهومِ دیگری که برای ذاتم تداعی می شود یکی بودنِ ذاتِ خداوند با جوهر و ذاتِ اصلیِ انسان است، در مصراع دوم نیز صفات دارای ایهام است، پس وقتی که ذات یکی ست صفاتِ خداوند نیز بالقوه در هر انسانی وجود دارد و حافظ ادامه می دهد در لحظه ای که خداوند در صفاتِ خود در او یا انسانِ عاشقِ واصل جلوه کند،‌ پس‌ کُلِ وجودِ عاشق جامی خواهد شد که آن را از باده و شرابِ عشق پُر می کنند، این اتفاقِ مبارک برایِ او  رقم خورد و برای دیگر عاشقان نیز امکان ِ وقوعش وجود دارد، و شرطِ تجلیِ صفاتِ خداوندی در عاشق دوری از صفاتِ زشتِ شیطانی ست. مولانا  می فرماید:  چون بجویی تو بتوفیقِ حَسَن   باده آبِ جان شود ابریق تن

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند

حافظ می‌ فرماید عجب سحرِ مبارک و پر از فیوضات الهی بود آن سحر و تلألو نور، و عجب شب یا لحظه فرخنده ای بود آن شب، آن شبِ قدری که قدرِ هر چیز و هر کس بوسیله انوارِ سحری روشن شد و این همه را تازه برات ( تضمین) داده اند به حافظ یا عاشقِ سالک، پس باش تا صبحِ دولتت بدمد کین هنوز از نتایجِ سحر است، یعنی در چنین لحظه ای که برکات و نزولاتش برتر از هزاران ماه عبادت است هزاران برکتِ دیگر توسطِ فرشتگانِ رحمتش در همه امور بر چنین انسانی جاری و ساری می گردد که تا ابدیت نفعش به جهان و جهانیان نیز خواهد رسید.

بعد از این رویِ من و آینه وصلِ جمال

که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

روی در اینجا یعنی صورت یا فُرمِ انسان، و می‌ فرماید پس از این است که عاشقی چون حافظ در حالیکه در همین قالبِ جسمانی ست روی و صورتش همچون آینه می گردد، بگونه ای که حق تعالی با نگاه بر وی جمالِ خود را در چنین انسانی می‌بیند و این‌ شب یا لحظه وصل است،‌ یعنی یکی شدنِ عاشقِ با حضرتِ معشوق، اما حافظ در مصراع دوم به نکته مهمی اشاره کرده، می‌ فرماید در آنجا و در چنین حالتِ وصلی به عاشق خبر از جلوه ذات دادند، یعنی به او خبر دادند که چیزی که اتفاق افتاده است جلوه ذات و صفاتِ حضرتش در عاشق بوده است تا حریمِ خود را بداند و بقولِ مولانا "تا که  کژخوانی نخواند بر خلاف " و کسی گمانِ بیهوده مَبَرَد که راهی به ذاتِ ذات وجود دارد، زیرا ذاتِ احدیت و خالق برای هر مخلوقی دست نیافتنی ست، البته که عارفِ واصل خود به این امر واقف است و حافظ برای آگاهیِ ما و دیگر مخاطبین خبر را واگویه می‌ کند.

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

کام روا یعنی نیک سرانجامی و خوشبختیِ ابدی و خوشدل یعنی شادیِ درونی و انبساط، پس حافظ می‌فرماید اگر او به چنین درجاتی رسیده است جایِ تعجب نیست، در مصراع دوم مستحق دارای ایهام است که بنظر میرسد هر دو معنی موردِ نظر باشد، یعنی سالکی که آینه وصلِ جمالِ خداوند شده و دلش به عشق زنده شود بدونِ شک استحقاقش را دارد زیرا با همتِ بلند و کارِ بسیار است که می توان رشد کرد و به تعالی رسید، از طرفی مستحق به انسانِ فقیر گفته می شود، یعنی سالک پس از رسیدن به مرتبه فقر است که می تواند زکات دریافتِ کند و مشمولِ لطفِ خداوند قرار گرفته، آب حیات و باده ای را که در ابیاتِ قبل ذکرِشان رفت به او بدهند.

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

حافظ در ادامه بیتِ قبل چگونگی و پروسه مستحق شدن را شرح می دهد، جور و جفایی که عرفا از آن نام برده و به معشوق نسبت می دهند ظلمی ست که بدواََ بنظر می رسد بر انسان وارد می شود اما درواقع ضرری ست که با خواستِ معشوقِ ازلی بر پوسته و هم هویت شدگی هایِ انسان وارد می شود تا او با ناکامی های متعدد در زندگی مواجه شده و سرانجام دریابد که معشوقِ حقیقیِ او هم اوست و نه هیچ یک از دلبستگی یا عشق هایی که به چیزهایِ این جهانی داشته است و حافظ ثبات و پایداری در پذیرشِ این جور و ستم را مقدمه ندایِ غیبی و سروشِ آسمانی می داند که به او مژده دولت و سعادتمندی ذکر شده و پر کردنِ جامِ وجودش از باده تجلی صفات را دادند، جفایِ دیگر این است که عاشق با وجودِ پذیرشِ چیزی که انسان بوسیله ذهنِ خود ستم تلقی می کند بارها در بوته آزمون قرار می‌گیرد تا ثباتش در عشق ثابت شود، این ثبات و پایداری کلید و رمزِ موفقیتِ عاشق است در زنده شدن به عشق و رسیدن به دولتِ ذکر شده.

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجرِ صبری ست کز آن شاخِ نباتم دادند

بیتی ست شگفت انگیز که چند معنی را در نظر دارد، زنده یاد شاملو مصراع اول را اینطور می خواند که " این همه شهد و شکر کز نیِ کِلکَم ریزد" یعنی حافظ نیز همچون مولانا خود را نِی می داند که خداوند در آن دمیده و از طریقِ او شکر و شیرینی یا برکاتش را به جهان هدیه‌ می کند و اگر چنین خوانشی را بپذیریم شاخ نبات در مصراع دوم می تواند سیرِ تغییر و تحولی باشد که گیاهان از میلیونها سال پیش تا امروز طی کرده اند و سرانجام شاخه ای از نباتات با صبر و خاموشیِ خود توانسته است تبدیل به گیاهی به نامِ نیشکر گردد که از آن شیرینی و قند و نبات تهیه می کنند، همچنین می تواند شاخه درختی باشد که با صبر سرمایِ زمستان و بادهایِ بهاری را‌ تحمل نموده و تابشِ آفتاب و گرما را نیز پشتِ سر گذاشته و اکنون  پاداشِ این صبر میوه هایِ شیرینی ست که بر این شاخه خودنمایی می‌کند، حافظ می‌فرماید او نیز از چنین فرایندی الگو گرفته است و صبر را پیشه خود ساخته، اجازه می دهد خداوند یا زندگی کارِ خود را به انجام برساند ( کارهایِ بیرونی و ذهنی مانعی برای این تبدیل هستند)، پس‌ زندگی برایِ هر صبری، اجری در نظر گرفته، پاداشِ شاخه نبات به بار نشستنِ شاخه و میوه هایِ شیرین و گوارا ست و اجرِ صبوریِ حافظ این  است که از سخنش اینچنین شهد و شکری به جهانیان افشانده شود. حافظ در ابیاتِ دیگری نیز  شاخِ درخت ، شاخِ گُل، شاخِ بهار و امثال آن را به معنیِ شاخه آورده است.

همتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود

که ز بندِ  غمِ ایام نجاتم دادند

سحر خیزان بزرگانی هستند که در سحرگاهِ زندگیِ خود از خواب بیدار شده و در بیدار کردنِ دیگران از خوابِ ذهن کوشیده اند، نفسهایِ بزرگانی همچون فردوسی، عطار، مولانا و حافظ نفسِ حق است و تعلیماتِ آنان موجبِ بیداریِ انسانهایِ خواب زده می‌گردد، پس‌ برایِ اینکه خاموشی و صبر و تسلیم در برابرِ کارِ خداوند یا زندگی را بی عملی و انفعال تعبیر نکرده و جبری نشویم، حافظ کامروایی و خوشدلیِ حاصل شده را نتیجه همتِ والای خود در کارِ معنوی و بهرمندی از انفاس و راهنماییِ بزرگان راهِ عاشقی بیان می کند، همتی که می‌تواند هر انسانی را از غمِ ایام یا روزگار نجات دهد، وقتی تا پیش از این حتی حافظ هم در بندِ غمِ ایام گرفتار بوده است پس هیچ انسانِ دیگری نیز مصون از این غم نخواهد بود، و راهِ رهایی نیز همین است که حافظ طی نموده و پس از بیداری و نجاتِ خود، بوسیله نفسِ خیرش در کمک به نجات دیگران می‌کوشد. 

 

 

 

 

 

 

 

 

هادی حسینی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ صامت بروجردی » کتاب نوحه‌های سینه زنی (به اقسام مختلفه و لحنهای متنوع و مخصوصه) » شمارهٔ ۲۶ - و برای او:

سلام بر یاران گنجور 

با سپاس فراوان لطفا تصحیح فرمایید.

در بیت ۲ 

به سر خاک سیه منزل و مأوای تو نیست

 

در شماره ۳

خاک عالم به سرم کز اثر تیر و سنان

ای شه تشنه لبان

در شماره‌ی ۵

شمر، لب‌تشنه‌ چه سان رشته‌ی عمر تو گسیخت

بی‌گنه خون تو ریخت

در شماره‌ی ۹

شمر نگذاشت پس از قتل تو معجر بسرم

ای شه خون جگرم

در شماره‌ی ۲۵

به جز از چشم من و چشمه‌ی زخم بدنت

جان به قربان تنت

در شماره‌ی ۳۰

کآرزویی به دلم غیر تمنّای تو نیست

و خیلی جاها جدانویسی و فواصل باید رعایت شود.

سپاس از سایت سودمند گنجور

علی میراحمدی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۱:

اساسا در وصف چنین اشعاری هیچ نتوان گفت و هیچ نتوان نگاشت. 

کار شاعر هنر در هنر است و حال خواننده حیرت در حیرت

سهراب منفردنیا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

مهدی اسماعیلی رخ در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۶:

سعی کردم تکمیل کنم شعر را

مهدی اسماعیلی رخ

--------

 

حالم از شرح غمت افسانه‌ایست

چشمم از عکس رخت بتخانه‌ایست

 

هر کجا بدگوهری در عالمست

در کنار آنچنان دردانه‌ایست

 

بر امید زلف چون زنجیر تو

ای بسا عاقل که چون دیوانه‌ایست

 

گفتم او را این چه زلف (ی پُر خم است ) 

گفت هان فی‌الجمله در ( آن شانه‌ایست )

 

از لبش یک نکته‌ای ( بحری مراست )

وز خمش یک قطره‌ای پیمانه‌ایست

 

با فروغ آفتاب حسن او

شمع گردون کمتر از پروانه‌ایست

 

نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من

آخر این مسکین کم از بیگانه‌ایست

 

از بت آزر حکایت‌ها کنند

بت خود اینست از ( برش بتخانه‌ایست )

 

دل نه جای تست آخر چون کنم

در جهانم خود همین ویرانه‌ایست

 

این نه دل خوانند کین ( سان شرحه است )

این نه عشق است از ( جفا الوانه‌ایست )

 

#سعدی

رضا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۸ در پاسخ به سید محمد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۶:

به خیال زاهدی رفتیم گوشه نشینی که یهو

عباس در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۳۷ در پاسخ به Sogand دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۰ - ای غنچهٔ خوابیده، چو نرگس نگران خیز:

سلام 

در قالب مسمط 

علی میراحمدی در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۴۴ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - هم در مدح سلطان محمود:

در صفت آینه

Khishtan Kh در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

آیا این غزل و اگر غیر از سعدی کس دیگری میگفت انقد تو نقدش پا فشاری میکردید؟به عنوان مثال اگ سلیم تهرانی میگفتش ؟یا اسیر شیرازی ؟

کسرا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ : باز این چه شورش است که در خلق عالم است:

گروه سرود بچه های آباده چقدر این شعر را زیبا اجرا کردند.

Sam Ariya در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۸ در پاسخ به شهرام دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۴:

چه زیبا و نیکو گفتید؛ این موضوع (توازن و میانه‌روی) در ایران باستان بسیار مهم بود. توازن بین نیکی و بدی.

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶:

وزن صحیح: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن  

می باشد 

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۳ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵:

رمل مثمن محذوف است 

رکن آخر فاعلن است نه فاعلاتن

لطفاً اصلاح شود 

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷:

وزن:  مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

لطفاً اصلاح کنید 

 

 

علی دادمهر در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۱۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵:

وزن : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن 

لطفاً اصلاح کنید 

۱
۷۴۴
۷۴۵
۷۴۶
۷۴۷
۷۴۸
۵۴۵۸