گنجور

حاشیه‌ها

پسرک بی نام و نشان در ‫۱ ماه قبل، دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۱:

درود بر عزیزان.

مصرع اول یک کسره اضافه دارد و شکل صحیح:

بر تافت عنان ، صبوری از جانِ خراب!

علیرضا شریان در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۶ در پاسخ به مانی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:

سپاس از نوشته خوب شما.

اگر شیطنت‌های حافظ رو هم در نظر بگیریم، "عکسِ روح" رو میشه "برعکس روح= حور" هم تأویل کرد.

برمک در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۹ در پاسخ به مصطفی قباخلو دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳:

هوش بچم مرگ است و این واژه  در نوشته های پهلوی بسیار امده  و همچنین اهوش نیز بچم نامیرا است
 میگوید بنگر که مرگ تو به دست کیست ایا بدست مردمان است یا بدست پریان

برمک در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳:

بشاید=شایسته است

به خورشید رویان جهاندار گفت

که چونین شگفتی بشاید نهفت

که گر از من این داستان بشنوید

شودتان دل از جان من ناامید

-

برمک در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ دقیقی » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵:

 

دقیقی چار خصلت برگزیده‌ست

به گیتی از همه خوبی و زشتی

لب یاقوت‌رنگ و ناله چنگ

می چون زنگ و کیش زردهشتی

زهیر در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۰ در پاسخ به مسعود پارسی دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸:

اینم صدای «بابک حمیدیان» در دکلمۀ انتهایی فیلم سینمایی «غریب»:

wisgoon.com/v/1000Y5LKML

کمال رحمانی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰:

لطفا معنی بورم را بنویسید.

عطاءالله فرهی منش در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

بیت چهارم: 

باده درده؛ چند از این باد غرور

خاک بر سر نفس نافرجام را

دو جمله است. 

۱- باده درده:  باده را در پیاله بریز و به گردش درآور!(جمله امر یا خواهش و دعا) 

۲- چند از این باد غرور، خاک بر سر نفس نافرجام را؟: 

تا کی نفس نافرجام به سبب این باد غرور، خاک بر سر باشد؟ 

به نظر می رسد که فعل جمله (باشد) به قرینه معنوی حذف شده و حرف اضافهٔ "را" علامت فک اضافه است. 

"خاک  بر سرِ نفس نافرجام"  =  "خاک بر سر نفس نافرجام را". 

 

تفسیر: 

باده: استعاره برای آن عنایت الهی که انسان  به مدد آن از مرحله نفسانیت می رهد و به کمال می رسد. 

باد غرور: نفسانیت و خودپرستی ای که حاصل ناپختگی در مسیر سیر و سلوک روحانی است. 

خاک بر سر بودن یا شدن:  کنایه از تحمل خفت و خواری است. 

نفس نافرجام:  نفس و ذاتی است که در مراحل سلوک به تکامل و رهایش از خویشتن نرسیده و پخته نیست. 

مفهوم کلی: 

می فرماید ای واسطهٔ لطف الهی، اکسیر عنایت در کام ما بریز، تا به مدد آن به مرحلهٔ رهایش از نفسانیت نائل شویم و از خواری و خفت حاصل از واماندگی در مراحل سیر و سلوک نجات یابیم.  

nabavar در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

غزلی بر همین اوزان
    زر ناسره        
 به  در  میکده ی  عشق  گدا گونه نشست
نظر از هرچه به جز ساقی  میخانه ببست
گفت ما و سر لطف تو و یک جرعه ی مهر
اگرت باده به کف نیست ته ِخمره که هست
ما  رضاییم  به  دُردی  و   نخواهیم   مگر
آنچه  از مهر تو  بر دایره ی  جام نشست
چون به  آیینه ی  دل ها  نظر  انداخته ای
بنگراین لوح دل ماست که گیریش به شست
صیقلی خواسته ام از توکه با باده ی ناب
بزدایی ش  ز هر  هرزه  گناهی که بجست
چون صلایی ز نهان  محفل عشاق  رسید
خاطرم   آمده   آن  حکم  بلا  عهد الست
دل  و جام تو و آن باده ی نوشین که مرا
بال  پرواز  دهد تا سر عهدی  که گسست 
دانمت  جام  بر آری   و  به  کامم  ریزی
هیچ ساقی به سر می زده ساغر نشکست
کیمیایی ست ” نیا “ دامن  ساقی  برگیر  
تا  زر ناسره ات ناب شود  در کف دست

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۲۲ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹:

بُنگهِ عقلت کند زیر و زبر - با سلام، بُنگهِ را بُن گهِ تایپ کرده‌اید لطفا تصحیح کنید.

 

nabavar در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول:

هرچه درین تراوشات ذهن شیخ بیشترعمیق شدم، کمتر به نیّات او پی بردم، کاش هوشمندی و ادیبی ازین راز پرده بردارد.

اکثر اشعار بی وزن و بسیاری بی قافیه و گنگ هستند که سواد من را به چالش می کشند.

کاوان اسلامی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۶۴:

از GPT‌خواستم برام باتوجه به شاخص هایی که تعریف کردم براش معنا کنه این رباعی زیبا رو - در این ایامی که دارم پادکست رواق رو گوش میکنم:

🔸اضطراب مرگ: گذر از "جمع" و "خویش" به معنای روبه‌رو شدن با مرگ نمادین "خویش" و رها کردن هویت قبلی است. تنها با پذیرش مرگ است که فرد می‌تواند به معنای واقعی زندگی دست یابد.
🔸اضطراب آزادی: وقتی شاعر به "بی‌سر و پا شدن" اشاره می‌کند، نشان‌دهنده آزادی مطلق است، اما با پذیرش این آزادی مسئولیت‌های سنگینی هم همراه است.
🔸اضطراب تنهایی: عبور از جمع به فرد، یعنی پذیرفتن تنهایی در جستجوی معنا.
🔸اضطراب بی‌معنایی: دردی که شاعر به آن اشاره دارد، دردِ مواجهه با بی‌معنایی جهان است، و در نهایت، تنها از طریق تحمل آن است که می‌توان به معنا دست یافت.

🔴این شعر در کل به فرآیند خودشناسی و رشد وجودی اشاره دارد. در مسیر شناخت واقعی خویش، باید از تاثیرات و فشارهای جمع و دیگران عبور کرد تا به فردیت رسید. همچنین، باید از محدودیت‌ها و ترس‌های درونی خود گذشت تا به بلوغ و مردانگی معنوی دست یافت. برای دستیابی به معنای واقعی زندگی و عشق اصیل، باید آمادگی پذیرش بی‌ثباتی و خطرات را داشت. رنج و درد نیز در این مسیر ضروری‌اند، زیرا همین رنج‌ها باعث رشد و دستیابی به معنا و درک عمیق‌تر از زندگی می‌شوند.

غلامرضا باقرزاده در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:

آواز تو چون نای شکرخا بادا

غلامرضا باقرزاده در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹۲:

مهتاب بداد و باز مهتاب ببرد

امیررضا نیک خو در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۰ دربارهٔ وحشی بافقی » خلد برین » بخش ۹ - حکایت:

فوق العادس این شعر

درود بر وحشی بافقی بزرگ بخاطر این شاهکار ادبی

فرانسوا کاظمی‌نیا در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵:

عالی، با ایماژ‌های درجه‌ی یک!

محمد سلماسی زاده در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸:

در بیت :

گرچه فرعون به در ریش مرصع دارد

او حدیث چو در موسی عمران چه کند

 

در هر دو مصرع واژه "در" با ضم دال خوانده می شود . دُر = گوهر

برگ بی برگی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:

خوش کرد یاوری فلک روزِ داوری

تا شُکر چون کنی و چه شُکرانه آوری

با هر کسی که نامِ فلک را بگویی بر او لعن و نفرین گفته و از بی وفایی هایش شکایت می کند اما حافظ می فرماید اینگونه نیست و اگر خوب بنگری فلک یا روزگار در برهه هایی از زندگی بسیار هم خوب و خوش یاوری کرده است، این یاوری از سوی فلک یا روزگار غالبن در بارهٔ جوانان اِعمال می شود یعنی اوضاع بر وفقِ مراد بوده و روزگار به کامِ اوست، با سعی و کوشش در کار و تحصیل موفق می شود، شغل و موقعیت می یابد، همسر اختیار می کند و تشکیلِ خانواده می دهد و در رسیدن به بسیاری از خواسته های خود موفق می شود، (داوری در اینجا یعنی کوشش و کار)، پس حافظ می فرماید فلک با یاریِ خود تو را به موفقیت های بسیار ارزشمندی می رساند و پس از آن در انتظار می نشیند تا ببیند تو چگونه شُکرِ این یاوری را بجا می آوری و به شکرانهٔ این موفقیتها برای فلک و جهانیان چه به ارمغان می آوری.

آن کس که اوفتاد خدایش گرفت دست

گو بر تو باد تا غمِ افتادگان خَوری

پس‌حافظ برای تبیینِ مطلب مثالی زده و می فرماید اگر کسی بر زمین بیفتد و برای مثال ورشکست گردد، پس‌آنگاه خداوند دستِ او را گرفته و بارِ دیگر بر پا می داردش، و این کارِ خدا پیغامی ست تا آن شخص نیز دستِ افتادگان را بگیرد و روزی به یاریِ کسی بشتابد. این را قانونِ جُبران نامیده اند، یعنی اگر فلک در جوانی به تو یاری می رساند که در تحصیل یا کار و درآمدِ معاشت و یا ازدواجت موفق باشی باید قانونِ جبران را رعایت کرده و شکرگزارِ چنین یاری و همراهی باشی و شُکرِ حقیقی این است که با وفای به عهدِ خود، خویشِ زیبا و اصلیِت را برای جهان به ارمغان آوری و از جنسِ عشق شوی.

در کویِ عشق شوکتِ شاهی نمی خرند

اقرارِ بندگی کن و اظهارِ چاکری

شوکت در اینجا یعنی کِبر و غرور، اما تقریباََ همهٔ ما انسان‌ها با ناشکری که ناشی از بادِ غرورِ ماست موفقیت های بدست آمده را صِرفاََ بواسطۀ کوشش و شایستگیِ خود دانسته و بی ارتباط با یاریِ فلک یا روزگار می دانیم، پس‌حافظ می فرماید در کویِ عشق و در راهِ منزلِ جانان کِبر و غرورِ پادشاهی را به پشیزی هم نمی خرند، یعنی هیچ ارزشی برایش قائل نیستند، پس اگر بخواهی همچنان در مدارِ موفقیت باشی باید که شکرِ خداوند را بجای آوری زیرا که فلک نیز تحتِ امر و ارادهٔ خداوند است و با اشاره اوست که به جوانان یاری می رساند، و چنانچه گفته شد شکرانه ای را که باید به ارمغان آورد همان وفای به عهدِ الست است که اقرار و تاییدِ دوبارهٔ بندگی و چاکریِ انسان است نسبت با رَبّ و پروردگارِ خویش.

ساقی به مژدگانیِ عیش از دَرَم درآی

تا یک دم از دلم غمِ دنیا به دربری

اما حافظ مژدهٔ عیشی بسیار بزرگتر از توفیق های ذکر شدهٔ انسان را داده و در ادامه حضورِ ساقی و پیری راهنما بمنظورِ وفای به عهدِ انسان در اقرار به بندگیِ معشوقِ الست را ضرورتی اجتناب‌ناپذیر می داند، ساقیانی چون حافظ و مولانا و دیگران می‌توانند از دریچهٔ قلبِ انسان وارد شده و مژدگانیِ عیشِ مُدام را به او بدهند که اگر چنین توفیقی حاصل شود همهٔ غمهای او را در دُمی از دل و جان انسان بیرون می کنند. پس می‌بینیم که با وجودِ موفقیت هایی که انسان با یاوریِ فلک بدست می آورد قادر به شادیِ مُدام و فراغتِ او از غمِ دنیا نیستند، پس لازمه‌ی به در بردنِ غم از دل مژدهٔ حضورِ ساقی و شرابِ منحصر بفردِ اوست. 

در شاهراهِ جاه و بزرگی  خطر بسی ست

آن به کز این گریوه سبکبار بگذری

حافظ می فرماید شاهراهی که انسان را به جاه و بزرگی می رساند همان طریقتِ عاشقی ست و چنانچه بارها تأکید نموده راهی ست پر خطر و در اینجا نیز آن را "گریوه" یا راهی ناهموار و صعب‌العبور می داند و نیز توصیه می کند که بهتر است از این راه سبکبار بگذری تا موفق شوی به آن عیشِ موعود دست یابی.

سلطان و فکرِ لشگر و سودای تاج و گنج

درویش و امنِ خاطر و کُنجِ قلندری

پس‌حافظ در اینجا خود به معنیِ سبکباری پرداخته و مثالی می زند تا ببینیم چگونه می توان سبکبار بود، می فرماید پادشاهان را ببین که پیوسته در فکرِ لشگر و وسواسِ از دست دادنِ تاج و تخت هستند و دَمی نیز از گنج و خزانهٔ خود نمی توانند فارغ و آسوده خاطر باشند، در مقابل درویشی را ببین که خاطرش امن و راحت است زیرا چیزی ندارد که بخواهد از دست بدهد و کُنجِ قلندری بر گزیده است، قلندر در اینجا یعنی درویش و بی نیاز، پس‌ رهپویانِ طریقتِ عاشقی نیز باید درویش و فقیر باشند، البته که این به معنیِ برباد دادنِ اندوخته های مادی و معنوی که در جوانی با کوشش و همیاریِ فلک به دست آورده و پس از این نیز حتی بیشتر بدست می آورد نیست و حافظ بارها تأکید نموده ضمنِ بهرمندی از امکانات و مواهبِ دنیوی قرار ندادنِ این دارایی ها در دل و مرکزِ انسان است که او را درویش مسلک می کند.

یک حرفِ صوفیانه بگویم اجازت است؟

ای نورِ دیده صلح به از جنگ و داوری

حافظ برای بیانِ یک حرفِ صوفیانه اجازه می خواهد زیرا در معنایِ عام بسی واضح و مبرهن است که صلح بهتر از جنگ است و ممکن است اعتراضِ خواننده را برانگیزد، اما در معنای مورد نظرِ صوفیان صلح یعنی اقرارِ بندگی و چاکری بنا بر عهدِ الست با رضایت و خوشنودی که اگر هرانسانی از چنین اقرار و وفای به عهدِ الست در شاهراه و طریقتِ عاشقی قدم نگذارد معشوقِ الست با جنگ و اجبار او را ملزم به وفای به عهدِ خود می کند، به این‌صورت که از فلک می خواهد تا یاریِ خود را در همهٔ امور از چنین شخصی دریغ دارد و اگر جنگ مغلوبه شود حتی ممکن است چیزهایی که پیش از این فلک با یاوری به انسان هدیه داده است را یک به یک از او باز ستاند تا او را آگاه و بیدار کند که چاره ای جز اقرارِ بندگی و وفای به عهدِ الست وجود ندارد. به این ترتیب می بینیم برای مثال زوجی که در ابتدایِ پیوندشان مملو از عشق بودند بنا بر بی مهریِ فلک و اتفاقاتی که رقم می زند اکنون پس از چند سالی به دشمنِ یکدیگر تبدیل شده اند و زوجین در بهت و حیرت که چگونه ورق برگشت و اوضاع چنین شد. حافظ با خطاب به همهٔ انسانها که آنها را نورِ دیده و فرزندِ خود می داند داوری و قضاوتِ اتفاقات بر مبنای ذهن را نیز در حکمِ جنگ دانسته و در کنارِ هم قرار می دهد و از نورِ دیدگان می خواهد تا صلح را به جنگ ترجیح دهند. ضمنِ اینکه در خوانش "و داوری" را می توان به بیتِ بعد متصل کرده و در معنایِ مثبتِ آن گرفت.

چون به پرسیدنِ اربابِ نیار آمده ای

                                         پیشِ بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ

نیلِ مراد بر حسبِ فکر و همت است

از شاه نذرِ خیر و ز توفیق یاوری

اگر " و داوری" را متصل به این بیت بخوانیم جمله ای که حاصل می شود تعریفِ داوری از زبان صوفی یا در اینجا عارف است که می فرماید داوری و قضاوتِ حقیقی نیل و رسیدنِ به مراد که همان وفای به عهدِ الست و بندگیِ پروردگار است و بر حسبِ فکر یا اندیشه و تعقل و همچنین کار و کوششِ معنوی در طریقت و شاهراهِ عاشقی می باشد. همچنین از منظرِ صوفیانِ حقیقی داوری از آنِ شاه یا خداوند است که هرچه برای انسان نذر یا  مقرر می کند خیرِ انسان در آن نهفته است، یعنی اتفاقاتی که به داوریِ ما بَدَند نیز بنا بر خیر و مصلحتِ ما رقم می خورند، همانطور که وقتی فلک رویِ خوش به ما نشان می داد و در هر کاری توفیق می یافتیم یاوری و همکاریِ او بود که موجبِ موفقیت‌های ما می شد، از نگاهِ حافظ و صوفیان( در اینجا عارفان) همهٔ این اتفاق‌ها در معنای مثبتِ داوریِ خداوند لحاظ می شوند.

حافظ غبارِ فقر و قناعت ز رُخ مشوی

کاین خاک بهتر از عملِ کیمیاگری

فقر و قناعت در اینجا به معنیِ احساسِ فقر نسبت به هر چیزِ بیرونی جز معشوق آمده است، و این به معنیِ از دست دادن و یا بهر نبردن از چیزهایی که انسان با کوشش و با یاوریِ فلک به آنها دست  یافته است یا می یابد نیست،‌ بلکه حسِ بی نیازی از قرار دادنِ آنها در دل است که قناعت و فقر نامیده می شود، یعنی عدمِ دلبستگی به آنها، و حافظ می فرماید گرد و غبارِ چنین فقری را از رخسار مشوی چرا که خاک بهتر از عملِ کیمیاگریست و تو با دست یافتن به گنجِ حضورش ثروتمندِ حقیقی خواهی شد.

 

 

 

 

 

 

 

ادیب ارسبارانی در ‫۱ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹۰:

با سلام 

در بیت اول، صبحت از سیری (و بی اشتهایی) نیست (سیر seer)

بلکه منظور، سیر ( و سلوک)، سیر (و سیاحت) می باشد. (سِیر seyr)

۱
۶۶
۶۷
۶۸
۶۹
۷۰
۵۲۶۶