خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:
✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۵۳
✨ ای خرم از فروغ رخت لالهزار عمر / بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
وابستگی طراوت زندگی به حضور یار
تشبیه چهرهٔ یار به خورشید و تأثیر آن بر سرسبزی عمر
اشاره به پژمردگیِ بهار بیحضور معشوق✨ از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست / کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
توجیه بارش اشک، بهسبب تندی اندوه فراق
تصویرسازی عمر شتابنده چون برق
پیوستگی بین غم، اشک و سرعت فرسایش عمر✨ این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است / دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر
فرصتهای اندک را دریاب پیش از آنکه دیر شود
ابهام در سرنوشت و آیندهٔ زندگی
دعوت به همت در لحظههای کوتاه دیدار✨ تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد / هشیار گرد، هان! که گذشت اختیار عمر
نکوهش غفلت و تنآسایی
دعوت به بیداری و هوشیاری پیش از آنکه فرصت از دست رود
پایانیافتن اختیار و تسلط انسان بر عمر خویش✨ دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد / بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر
شخصیسازی گذر زمان: «دی» همچون رهگذری بیمهر
حسرت از بیحاصلی روزهای گذشته
غم دل بینصیب مانده از لذت حیات✨ اندیشه از محیط فنا نیست هر که را / بر نقطهٔ دهان تو باشد مدار عمر
تمثیل هندسی عاشقانه: مدار و نقطه
فناگریزی عاشقِ لب یار
حلقهٔ حیات عاشقانه، حول محور زیبایی محبوب✨ در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست / زانرو عنانگسسته دواند سوار عمر
زندگی به میدان حادثه و خطر تشبیه شده
عمر به اسب بیمهار در حال فرار از خطرها
ناپایداری و ناآرامی پیوستهٔ زندگی✨ بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار / روز فراق را که نهد در شمار عمر؟
پارادوکس معنوی: زنده بودن بیعمر
فراق، نفی زندگی است نه بخشی از آن
سؤال بلاغی برای تأکید بر ارزش نداشتن فراق✨ حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان / این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
خودآگاهی هنری حافظ نسبت به جاودانگی سخن
کلام بهعنوان یادگار حقیقی عمر
تبدیل عمر فانی به اثری باقی با هنر شعر⬅️ خلیل شفیعی( مدرس ادبیات فارسی)
خرداد ماه ۱۴۰۴
خلیل شفیعی در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:
✅ نگاه اول: شرح بیتبهبیت غزل ۲۵۳ حافظ
بیت ۱
ای خُرَّم از فروغِ رُخَت لالهزارِ عمر
بازآ که ریخت بی گلِ رویت بهارِ عمر
✦ ای که چهرهات چون خورشید، دشت عمر را چون لالهزار پرگل و باطراوت کرده، بازگرد! که بیرخ زیبای تو، بهار عمر از طراوت افتاده و پژمرده شده است.
بیت ۲
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگارِ عمر
✦ اگر از چشمانم اشک، چون باران فرو میریزد، رواست، چراکه در اندوه فراق تو، همچون برق، عمرم با شتاب نابود شد.
بیت ۳
این یک دو دَم که مهلتِ دیدار ممکن است
دریاب کار ما که نه پیداست کارِ عمر
✦ اکنون که شاید فقط لحظاتی اندک برای دیدار باقی مانده، به حال ما برس، چراکه آینده عمر روشن نیست و کار این زندگی در ابهام است.
بیت ۴
تا کی میِ صبوح و شکرخوابِ بامداد؟
هشیار گرد، هان! که گذشت اختیارِ عمر
✦ تا کی مستیِ بامدادی و خواب شیرین صبحگاه؟ بیدار شو! آگاه باش که اختیار و فرصت تصمیمگیری در زندگی از کف رفته است.
بیت ۵
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذارِ عمر
✦ دیروز گذشت و در آن گذر، به ما نظری نکرد. دل بیچاره نیز از این عبور، هیچ بهرهای و دیداری نیافت.
بیت ۶
اندیشه از محیطِ فنا نیست هر که را
بر نقطهٔ دهانِ تو باشد مدارِ عمر
✦ هرکس که مدار زندگیاش بر نقطهٔ لب تو باشد (یعنی همه هستیاش وابسته به لب معشوق باشد)، دیگر از دریای نیستی و فنا بیمی ندارد.
بیت ۷
در هر طرف ز خیلِ حوادث کمینگهیست
زانرو عنانگسسته دواند سوارِ عمر
✦ از آنجا که در هر سو، حادثهها در کمین انساناند، اسب عمر بیمهار و شتابان میتازد؛ یعنی عمر در گریز از خطرات دائمی بیوقفه میگذرد.
بیت ۸
بی عمر زندهام من و این بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمارِ عمر؟
✦ من بیآنکه واقعاً عمر کنم، زندهام؛ و از این شگفتزده نشو، چراکه روز فراق را نمیتوان در شمار روزهای واقعی عمر به حساب آورد.
بیت ۹
حافظ سخن بگوی که بر صفحهٔ جهان
این نقش مانَد از قلمت یادگارِ عمر
✦ ای حافظ، سخن بگو! زیرا تنها اثری که از عمر تو بر صفحهٔ هستی باقی خواهد ماند، همین نقشهایی است که با قلم شعر و سخن خود ترسیم کردهای.
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس ادبیات فارسی
خرداد ماه ۱۴۰۴
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۰۹ دربارهٔ ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۲۵ - وسوسه:
در بیت شماره 53، «گل و گردن» را باید به شکل زیر تلفظ کرد:
gal'o gardan
مقایسه کنید با «کل و کشتی» و «گل و گشاد»
«گَل و گردن» از مجمومعه مفهومهایی است که در واژهنامهها (از جمله لغتنامه دهخدا) به نام توابع شناخته شدهاند. اما شاید بهترین نامگذاری، «جفت مرتب» باشد.
علیرضا در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۸ در پاسخ به کریم دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
یه اشاره دارم برات خانه خمار همان کربلاست بخون تاآخرش .
علیرضا در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
شرابی که حافظ می خواهد و مینوشیده شرابیست که از دست ساقی کوثر می رسد این چرندیات چیه ؟ اگه حافظ شراب خوار انگوری بود غزلیاتش مفت نمی ارزید آخه مگه در می انگوری راز دهر می نمایانند که حافظ میگه بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم تو را به خدا دل را به سمت حقیقت سوق دهید بلکه از کور دلی و تاریکی بیرون ایید سر دهر امیرالمومنین و ولایت اوست تمام راز دهر در گرو شناخت اهل بیت علیهم السلام است و نقطه عطف آن ولایت امیرالمومنین (ع) می باشد.حافظ مرد نکته ها و ظرایف و لطایف دین است و ایهامش هم به خاطر نگهداری اشعارش از دست صاحب منصبان و سلاطین سنی مذهب و متعصب زمان بود که نابودش نکنند اما دانایان به اشاره از حافظ بهره ها برده اند خلاصه اینکه خداوند به یک فرد شرابخوار خودسر اینقدر عنایت نمی کنه که 800 سال کتابش نقل و نبات مجالس باشد و شاعری مثل گوته و دیگر اندیشمندان در سراسر جهان را مسحور خود سازد حافظ وصل است به سرچشمه ولایت.
علیرضا در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۶ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:
شرابی که حافظ می نوشد شرابیست که از دست ساقی کوثر می نوشد چرندیات تحویل مردم ندید والسلام .
آصف در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۱ - فی مدح الشیخ گرز الدین ابوالعباس رومی دامت دولته:
جندانکه در آغاز شعر عنوان آن را آورده این چنین است که: در مدح شیخ گرزالدین ابوالعباس رومی که شاید بسیاری ندانند که مراد خواجو از این نام کیست یا چیست ؟!! البته که هوش مصنوعی هم از آنجا که تقریبا تا جایی که من مرور کردم بیتی را صحیح معنا نکرده و لذا اینجا هم متوجه ماجرا نشده، با عرض پوزش از اهل ادب و علاقمنان به آن مراد خواجو از این نام ،آلت تناسلی خودش بوده و تمام توصیفات و اینهمه ابیات را صرف این موضوع کرده که در ردیف مطایبات هم آمده. البته گنجور تمام تلاش خود را کرده تا با نقطه چین های بسیار کلمه رکیکی را که او در انتهای شعر آورده را طوری نمایش دهد و هم از نوشتن آن پرهیز کند که البته کار بسیار صحیحی هم کرده. اما مرادم از بیان این مطلب این است که در ادبیات فارسی گاهی با مطالبی مواجه میشویم که درک و پذیرش آنها برایمان دشوار است مانند اینجا که متوجه بشویم خواجو شاعری که حافظ التفات بسیاری به اشعار او داشته و غزلهایش بسیار متاثر از غزلهای خواجو بوده و البته که شعر حافظ لونی دیگر است و طرزی ورای دیگر اشعار فارسی اما غزلهای خواچو نیز به قول ادبا به عذوبت آب گوارا و لطافت ابر بهاری میماند و اگر نبود شاعری چون حافظ ، کسانی که همعصر او بودند و او از شعر ایشان تاثیر پذیرفته و البته چندانه که اشارت رفت تاثیر پذیرفته اما کلام را از زمین به عرش رسانده (از نظر مرتبت نه عرفانی و ...) و شاعرانی چون خاوجو و سلمان ساوجی و دیگرانی در سایهسار غزل حافظ نادیده مانده اند اما اشعار بسیار لطیف و ظریفی دارد اما یک چنین شعری آن هم از برای شوخی و مطایبه ؟؟؟!!!
بسیاری را دیدهام هم که بر مثنوی مولانا جلال الدین تاختهاند و آن داستانها و ابیات رکیک را شاهد و مثال آوردهاند برای بی اعتبار کردن مثنوی !!! اگر این چنین اشعاری را ببینند چه خواهند کرد ؟ مولانا در مثنوی اگر از آن الفاظ و داستانها استفاده کرده ، غرض و هدفش شوخی و سرودن داستانهای اروتیک قطعا نبوده و آنها را ظرفی قرار داده برای بیان مطلب خودش. البته یاد آور می شوم که من در پی توجیه آنها نیستم و با وجود آنکه در سلک ارادتمندان آن ابر مرد عرصه تحقیق و تجربههای عارفانه و قدسی هستم و عمده عمر من به تحقیق و مطالعه در باره این کتاب شریف الهامی گذشته اما این ابیات را نمی پسندم و آنها را علیرغم توجیهاتی که شده نمیپذیرم و البته چون جوابی برای آنها یافتم از آنها عبور کردهام و به دیگر معارف مثنوی شریف مشغولم و مالایدرک کله ، لا یترک کله.
آصف در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - پیغام بخاقانی شروانی:
این قصیده را جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی در پاسخ شعری از خاقانی سرود که مطلع آن این است :
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان، ملک سخنراندن مسلّم شد مرا
و در ادامه به فخر و مباهات پرداخته و ازین روی جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی که از قصیده پردازان و شاعران فحل زبان پارسی است ، در جواب او نوشته و البته این شعر بسیار عجیبی است که سراینده از آغاز هم به خاقانی تاخته و هم او را ستوده و در یکی از ابیات هم خود و هم خاقانی را دیوانه خوانده که ما شعرا چنین تفاخرات و فضل فروشیها میکنیم و یکجا هم نسبت نامحترمانهای به خود و خاقانی میدهد و هم خود و هم خاقانی را دچار کبر و غرور بی جا دانسته و چندانکه عرض شد کلا در ابیات این شعر مشخص نیست جمالالدین عبدالرزاق خاقانی را میستاید یا هجو میکند، در همان بیت که بعدها ملک الشعراء بهار آن را تضمین کرده گوید :
شاعر زرگر منم ساحر درگر توئی
کیست که باد بروت ز ما دو کشخان برد
در مصراع نخست هم شاعر زرگر ایهان دارد و هم ساحر درگر ، از یکسو شغل جمالالدین عبدالرزاق، زرگری بوده و نیز خاقانی هم مدتی نجاری میکرده و این نسبت زرگر و درگر اشاره به حرفه آنان دارد و از دیگر سو این معنی متبادر میشود که اشعاری که من میسرایم مانند طلا و جواهر است و از اینرو نسبت زرگری به خود داده و نیز میتوان چنین حمل کرد که خاقانی را تخفیف کرده که اشعار خاقانی را با همه تواناییاش بر شاعری در مقابل اشعار خود نسبت اجناس چوبی به طلایی کرده و بدو فخر فروشی کرده، اما طرفه مطلب اینکه در بیت دوم وقتی گوید : باد بروت بردن ، باد بروت کنایه از تکبر بیجا است و کشخان هم به معنای بیغیرت و قلتبان هست. حاصل مصراع دوم این است که چه کسی است که بیاید و این غرور نا به جا را از ذهن ما دو قلتبان بیرون برد که هر یک خود را خداوندگار و مالک اقلیم سخن میداند و البته در نهایت هم به ستایش خاقانی پرداخته است.
البته بر اهل ادب و نظر پوشیده نیست ، با وجود آنکه جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی از شاعران بسیار توانمند خصوصا در قصیده سرایی است اما بی شک قصاید خاقانی از حیث فخامت و استواری و سلاست و جزالت قابل قیاس با دیگران نیست، هر چند مردان بزرگ شعر پارسی خصوصا در خطه خراسان فرهنگی در سبک خراسانی بسیار چیرهدست و نام آورند و سخنانشان نیز پخته و اشعارشان بسیار سخته است ، اما بازهم در قصیده سرایی به قول سعدی این شیوه ختم است بر دیگران(خاقانی)
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۵ در پاسخ به مهات دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸:
ضرورت شعر چرت و پرتی هست که معاصرین ساختن هیچ جا هیچ ضرورت شعری وجود ندارد
فرامشت خود درست است
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۱۰ در پاسخ به بنده حقیر دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸:
چه اندازه باید پررو بود که سروده سخنوران بزرگ را بی وزن بخوانی
این سروده هیچ مشکل وزنی ندارد
چون تیغ بدست اری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت
مصطفی امیری در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱:
اگر موضوع رو از نظر حقوقی بررسی کنیم، موضوع جالبتر هم خواهد شد.
از نظر حقوقی، عاریه (عاریت)، یک عقد هست که طبق اون، یک طرف عقد (یعنی معیر)، مالی رو به طرف دیگهی عقد (یعنی مستعیر) به عاریه میده، تا مستعیر بتونه از نفع مال بهرهمند بشه؛ اونم به صورت مجانی.
این عقد، جایز هست؛ یعنی هر کدوم از طرفین، هر وقت بخوان، میتونن عقد رو فسخ کنن و مال باید برگرده (البته به شرط اینکه برای عقد، مهلتی تعیین نشده باشه یا منع قانونی وجود نداشته باشه).
در طول دوران عقد هم مستعیر به عنوان «امین» فرض میشه؛ یعنی هر اتفاقی که برای مال بیفته، اصولاً مستعیر مسئول نیست، مگر اینکه تعدی یا تفریط (در واقع تقصیر یا قصور) کرده باشه.
در اینجا هم حافظ داره میگه این جان که خدا به صورت مجانی به من به عاریه (عاریت) داده، که بتونم ازش نفع ببرم، مشتاقم که زمانی برسه که بتونم به اختیار خودم، این عقد رو فسخ کنم و برای برگردوندن جان هم که شده، بتونم خود معیر رو ببینم و اینجوری به «ملاقات خدا» برسم.
داود شبان در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۵۷ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:
من سالها پیش دیوان حافظ میخوندم و تقریبا هیچی متوجه نمیشدم،به لطف گنجور و شرحیات شما الان یه چیزهایی داره دستگیرم میشه،با اینکه برام مجازی هستین ولی حقایقی برام گشودین که هیچ معلمی نگشود،رحمت خدا برتو باد ساقی عزیز.
محمد هادی حسینی در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - در مدح آقا محمد هاشم زرگر:
با سلام متاسفانه صفحه ویرایش عمل نمی کند در هر صورت بیت هشتم بین «واو» و «راء» در کلمه «ورقت» به معنای ورقه و صفحه کاغذ جدایی افتاده و «رقت» به معنای لطافت خوانده میشود .
طنین در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۸ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰:
تشکر از شما. چقدر عالی که هنوز برداشت هایی عمیق تر از اشعار بزرگان تاریخمان می شود نه صرفا برداشت های ظاهری و سطحی. گرچه به اندازه انسان هایی که این شعر را می خوانند برداشت متفاوت وجود دارد و محدود کردن و به بند کشیدن افکار انسان ها ناممکن و نادرست است.
برمک در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۷:
نشنیده ای که زیر چناری کدو بنی
بر جست و بردوید براو بر بروز بیست
پرسید از چنار که تو چند روزه ای؟
گفتا که هست سال من افزون تر از دویست
خندید و پس بگفت من از تو به بیست روز
برتر شدم بگوی که این تنبلی ز چیست؟
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ
کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
انگه شود پدید که نامرد و مرد کیست
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۵ - اتمام اذان مرحوم میرقدس سره و احرام بستن به نماز:
1-مصرع دوم بیت شمارۀ 6، به شکل زیر درست اشت:
«از زمین و سقف و اُستُنهای زر»
«اشتیها» کاملا بی معنی است. «اُستُن» به معنی ستون میباشد.
2-«اِستمند» یعنی «ایستاده، بی حرکت»
*این حاشیه پس از ویرایش، حذف نخواهد شد تا به عنوان سندی برای پژوهشگران باقی بماند.
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۶ - رجوع به تتمه حکایت مرد شوریده ی هروی و اهل کلیسا:
مصرع نخست بیت آخر به شکل زیر درست است:
«با ندامت خاست از جا در پگاه» = بامدادان با پشیمانی از جا برخاست
جای بسی شگفتی است که چرا واژه «خاست» که در نسخه خطی بوده به «خواست» تبدیل شده است.
*این حاشیه پس از ویرایش، حذف نخواهد شد تا به عنوان سندی برای پژوهشگران باقی بماند.
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۸ - در بیان طریق تحصیل علم و معرفت و رسیدن به اجتهاد و یقین:
«مُغتَفَر» از «غَفِر» = بخشوده
رحمان صحراگرد در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶:
در مصرع دوم، هوش مصنوعی کلمه درد را متوجه نشده چون با ضمه است و آنرا با فتحه خوانده و تفسیر کرده.
ابوالقاسم افشاری در ۱ ماه قبل، جمعه ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰: