گنجور

 
حافظ

ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی

وان گه برو که رستی از نیستی و هستی

گر جان به تن ببینی مشغول کار او شو

هر قبله‌ای که بینی بهتر ز خودپرستی

با ضعف و ناتوانی همچون نسیم خوش باش

بیماری اندر این ره بهتر ز تندرستی

در مذهب طریقت خامی نشان کفر است

آری طریق دولت چالاکی است و چستی

تا فضل و عقل بینی بی‌معرفت نشینی

یک نکته‌ات بگویم خود را مبین که رستی

در آستان جانان از آسمان میندیش

کز اوج سربلندی افتی به خاک پستی

خار ار چه جان بکاهد گل عذر آن بخواهد

سهل است تلخی می در جنب ذوق مستی

صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز

ای کوته‌آستینان تا کی درازدستی؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۳۴ به خوانش پریا حضرتی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال‌الدین اسماعیل

دریا دلا تو آنی، کز فیض طبع روشن

گرد سواد شبهت، از روی دین بشستی

پیشت نهاد گردون، هر ارزو که کردی

زان پیشتر که گفتی، زان بیشتر که جستی

در نوبت بزرگی، هر چند چون فذلک

[...]

مولانا

ای آنک امام عشقی تکبیر کن که مستی

دو دست را برافشان بیزار شو ز هستی

موقوف وقت بودی تعجیل می‌نمودی

وقت نماز آمد برجه چرا نشستی

بر بوی قبله حق صد قبله می‌تراشی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حافظ

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

[...]

فیض کاشانی

نامحرمان بسازید با جاهلی و پستی!

ای کوته آستینان تا کی دراز دستی‏

با خارجی مگوئید حرف خروج قائم

بگذار تا بمیرد در عین خودپرستی

قدر امام بشناس ورنه جهان سرآید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشتاق اصفهانی

رهبر باوست هر نقش از کارگاه هستی

آغاز حق پرستیست انجام بت‌پرستی

قانع بقطره‌ای چند از بهر بی‌نیازی

همچون صدف نداریم پروای تنگدستی

هر مشت خاک از این دیر گاهی سبوست گه خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه