موهبت بعل در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۶ در پاسخ به مسعود قانعی دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم:
البته دوست من، فخرالدین اسعد گرگانی متولد شهر گرگان(گنبد کاووس) است. اگر ایشان زاده استرآباد(گرگان امروزی) بودند آنگاه میشدند همشهری شما :))
بهتر است بگویید هم منطقه ای چون اهل منطقه گرگان هم به حساب می آیند. :))
حامد بابایی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۵۲ در پاسخ به مسعود دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷:
زَنَخدان= چانه معشوقه
چاه زَنَخدان= گودی در چانه معشوقه
آب حَیوان= آب زندگانی، آب حیات
معنی بیت:
وقتی در گودی چانه(چاه زنخدان) تو آب حیات نباشد
نمیتوان گفت که در این عالم هم آب زندگانی ای باشه.
مهدی فیضضض در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰:
اینقدر این شعر زیباست که در آنی آدم رو مسحور خودش میکنه . شاید هم درسته که از دل برامده و بر دل میشینه .
سروش در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
به قول استاد شفیعی کدکنی جایگاهی که استاد شجریان در موسیقی داره رو حافظ در ادبیات داره
احمد خرمآبادیزاد در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:
در بیت پایانی غزل شماره 290 دیوان شمس نیز با مفهوم «خواجۀ عُلْیانه» <راز مگو رو عجمی ساز خویش/یاد کن آن خواجۀ عُلْیانه را> روبرو میشویم که وزن شعر، تنها و تنها اجازه تلفظ olyane را از واژه «علیانه» به ما میدهد.
عبدالله مکان در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت بر ضعیفان و اندیشه در عاقبت:
انسان ، انسان جایگاه و موقعیت است و رفتار و تغیرهای انسانی بستگی ظریفی به جایگاه و موقعیت انسانی دارد و در نسبتی که بنا به تجربیات زیستی و ظرفیت فکری و انسانی در هر شخص انسانی متفاوت است ، این موقعیت، این «تلخی خواست»، صحنه های انسانی زیبا، کمیک یا تراژیک به بار می آورد.توانگر تندروی مغرور به گدا و درویش ضعیف حال به توانگری روشن نهاد تبدیل می شوند و غلام با چهره ای اشکبار و گدای عزت یافته و توانگر با خنده ی معنادار، راوی این تلخکامی و گردش دور روزگار و موقعیت ها می شوند
احمد رحمتبر در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:
طریق کام جستن چیست؟ ترک کام خود گفتن
محمدرضا شجریان، در آلبوم بهاریه (که قبلا روی کاست به نام گنبد مینا بود) با همراهی تار پیرنیاکان، این مصرع را به این گونه خوانده است.
هما ناظری در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۵ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲:
وقتتون بخیر عالی گفتین مچکر ازتون🌱✨️
مهدی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۱۷ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷:
این شعر را آهنگساز بزرگ تاجیکستان، زیادالله شهیدی، به سبک اپرا پرداخته است. خواننده هم «احمد باباقلوف» است.
برگ بی برگی در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جامِ مِی ام ده که به پیری برسی
"بی حاصلی"یعنی بی ثمری و بی نتیجه بودن، و بوالهوسی یعنی پرداختن به خواهشهای نفسانی، حافظ که پیش از این بارها منظور از حضورِ انسان در این جهان را بسیار بالاتر از پرداختن به عشرت های زودگذر و طی کردنِ ایام به بطالت ذکر کرده است در اینجا نیز رویِ سخنش با اکثریتِ ما انسانهایی ست که بهترین و باارزشترین اوقاتِ زندگی را در پیِ هوسهایی چون بدست آوردنِ اموالِ بیش از حد و یا هوسِ رسیدن به مقام و منصبی و کسبِ اعتبارهای این جهانی به بطالت میگذرانیم و ناگهان خود را در میانسالی و یا پیری و ناتوانی می بینیم در حالیکه اگر هم به برخی از خواسته های خود رسیده باشیم ثمرهٔ این حرص و هوس ها تقریباََ هیچ است. پسحافظ علاجِ حرص ورزی و هوس های بی مورد و بی حاصل را جامِ مِی و حضور در میخانه دانسته و از پسر یا مغبچه طلبِ شراب می کند، شرابِ خردِ ایزدی تا امورِ خود را بسامان کرده و از هرز رفتنِ عمرِ باارزش پیشگیری کند، پسدعایی بدرقهٔ مغبچه می کند تا اگر چنین شرابی را در پیمانه اش بریزد او نیز به پیری رسیده و همچون عارفان و ساقیانِ بزرگ پیر و راهنمای بوالهوسان در جهتِ ورود به طریقتِ عاشقی گردد.
چه شکرهاست در این شهر که قانع شده اند
شاهبازانِ طریقت به مقامِ مگسی
حافظ و عارفان کُلِّ باشندگانِ عالم از جماد و نبات تا حیوان و انسان را در طریقت می دانند که هر یک بنا به ظرفیتی که دارند بسوی کمال به پیش می روند، اما شاهبازِ طریقت انسان است که چون عشق را می شناسد دارای قابلیتِ ویژه ای در این راه بوده و همچون بازِ شاهی می تواند بر رویِ ساعدِ شاه باز گردد. اما چرا انسان روزگار و عمرِ باارزشِ خود را به هوس و خواستهای بی حد و حصر تلف می کند؟ حافظ تنوعِ شکر و جذابیت های این جهانی را از عواملی می بیند که مرتبهٔ شاهبازانِ طریقتیا همهٔ انسانها که سرور و قافله سالارِ هستی هستند و برای منظوری متعالی در این جهان حضور یافته اند را به مقامِ مگسانِ چسبیده روی این شکرها تنزل می دهد بگونهای که از اوجِ پروازِ خویش فرود آمده و بتدریج شاهبازیِ خود را فراموش می کنند.
دوش در خیلِ غلامانِ درش می رفتم
گفت ای عاشقِ بیچاره تو باری چه کسی
خیلِ غلامانِ آستان و درگاهش شاملِ همهٔ باشندگانِ هستی از عالمِ جسمانی گرفته تا عالمِ روحانی و معنا میباشند که حافظ دوش یا لحظهی پس از حضور در میخانهٔ عشق در مییابد ؛ " نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد☆ هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد"، پسخیلِ فرمانبرداران و غلامان روی به حافظ و یا شهبازی که قصدِ برخاستن از روی شکرها را دارد نموده و سؤال می کنند که ای عاشقِ بیچاره که چارهٔ رهایی از شکر را درگاه و میخانه اش یافته و به اینجا پناه آورده ای، باری تو چه کسی و از کدامین گروه هستی و با چه منظوری پای به میخانه اش گذاشته ای؟ یعنی آیا از بی حاصلیِ ناشی از شکرخواری ملول شده و بمنظورِ بهبودِ حالِ خود به اینجا آمده ای و یا واقعاََ قصدِ دیدارِ می فروشِ الست را داری؟ هر یک از ما نیز با هدفی خاص به درگاهِ میخانهٔ حافظ آمده ایم، گروهی عاشقِ ادبیات و جنبه های زیبایی شناسیِ شعرِ حافظ هستیم و بعضی هم خسته از روزمره گی و با نیتِ حظ بردن از آهنگ و موسیقیِ چنین غزلهایی پای به میخانه اش میگذاریم، گروهی با نیتِ اخذِ تایید از حافظ برای بوالهوسی ها و نوشیدنِ شرابِ مورد نظرِ خود و برخی نیز مانندِ این بندهٔ بی برگ و نوا برای معنی کردن و دلخوش شدن به تفسیرِ شعرش که گونه ای دیگر از بوالهوسی ست به درگاه و آستان او آمده ایم.
با دلِ خون شده چون نافه خوشش باید بود
هرکه مشهورِ جهان گشت به مُشکین نفَسی
اما رویِ سخنِ حافظ با آن گروه از مراجعین به درگاهِ میخانهٔ عشق است که از شکر خواری و بوالهوسی حاصلی جز خونِ دل بدست نیاورده اند و اکنون به منظورِ مُشکین شدنِ نفَسِ خویش پای به این درگاه میگذارند، حافظ از آن کسانی ست که به مُشکین نفَسی مشهورِ جهان شد و عطرِ مُشکینِ نفسش با هر بیت و غزلی سراسرِ جهان را معطر و زنده به عشق می کند، پسحافظ پذیرشِ همراه با خوشنودی و رضایتمندی ِتلخیِ شرابی را که مغبچه در این میخانه به عاشقانِ بیچاره و دردمند می دهد رمزِ مُشکین نفسیِ خویش دانسته و آنرا به دیگر عاشقانِ بیچاره توصیه می کند. رها کردنِ شکر خواری برای انسانی که عمری را به این کار پرداخته تلخ است و باید که خونِ دلها بخورد تا سرانجام مانندِ آهویِ خُتن نافه اش شکافته و بتواند از این بوالهوسی ها رهایی یافته، از رویِ شکر برخیزد و بارِ دیگر شاهبازِ طریقت و مُشکین نفس شود.
لمعَ البَرق من اَلطور و آنَستُ بِه
فلعلّی لَک آتِِ بشهابِِ قَبس
سخنی ست که موسی به همسرِ خود گفت و توضیح داد که درخششِ نوری را از جانبِ کوهِ طور دیده است پس می رود تا شاید بتواند پاره ای از آن آتش را برای روشنی و گرم شدنش بیاورد، درواقع حافظ می فرماید او و هر عاشقِ بیچاره ای باید با چنین نیتی پای در آستانِ میکدهٔ عشق بگذارد تا مگر با بدست آوردنِ شهاب و پارهای از این آتش، وجودِ سردِ مگس طبعِ خود را گرما بخشیده و از نورِ آن برخوردار شود تا بارِ دیگر به مقامِ شاهبازیِ خویش بازگردد.
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی خبر از غلغلِ چندین جَرَسی
در ادامه حافظ خطاب به همهٔ انسانها می فرماید کاروانِ عشق سکونی ندارد و پیوسته از منزلی به منزلِ دیگر در حرکت و رو به رشد و تعالی ست اما تو هنوز با بوالهوسی در خوابِ عمیقِ ذهن بسر می بری و آگاه نیستی که چه بیابانِ پر خطری را پیشِ رو داری، در مصراع دوم وَه کنایه از عجیب بودنِ این ماجراست پس فرماید که تو چه بسیار آسوده و بی خبر از سر و صدای زنگ و جَرَسِ کاروان های بسیاری که می آیند و می روند همچنان در خوابِ ناز بسر می بری و بنظر می رسد خیالِ بیدار شدن را هم نداری و از نظر حافظ این خیلی عجیب است چنانچه در جایی دیگر می فرماید با این خوابِ سنگینی که داری پس از حرکتِ کاروان؛ " کِی رَوی، رَه ز که پرسی، چه کنی، چون باشی؟". در قدیم بازماندن از کاروانی که در منزل گاه یا کاروانسرا توقف می کرد بدترین اتفاقِ ممکن برای هر مسافر بود و این جامانده از کاروان باید تا ورودِ کاروانی دیگر که با او همسفر می بود صبر کند چرا که به تنهایی خطرِ گم شدن در راه و گرفتار شدن در دامِ راهزنان قطعی بود.
بال بگشا و صفیر از شجرِ طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیرِ قفسی
حافظ میفرماید ای انسان که در حقیقت شاهبازی، بالهایت را بگشای و سخن از درختِ طوبی بگوی و صفیر و فریاد از آن روی بزن که "مرغِ باغِ ملکوتم نِیم از عالمِ خاک☆ چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"، پسحیف است که شهباز و مرغی چون تو که جایگاهِ حقیقیِ او رویِ ساعدِ شاه است اسیرِ قفسی از جنسِ حرص و هوس شده باشد و چونان مگس بر روی شکرها جست و خیز کند.
تا چو مجمر، نفسی دامنِ جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پیِ خوش نَفَسی
مجمر یعنی آتشدان که در آن عود میسوزانند تا هوا را معطر کنند، "نفسی" یعنی یک نفس، جان بر آتش گذاشتن استعاره از مشتعل کردنِ آتشِ عشق است، پسحافظ میفرماید از پِی و در دنبالهٔ خوش نَفَسی که استعاره از سرودنِ ابیات و غزلهایی چنین زیبا و خوش از نَفَسِ اوست آتشِ عشق در دلِ حافظ زبانه کشید، یعنی چنین نیست که حافظ فقط وصفِ عیش کند و خود از آن بی بهره باشد و یا آتشِ عشقی در مجمرِ وجودش زبانه نکشد، بلکه پس از این خوش نَفَسی و چنانچه پیشتر گفت "مُشکین نَفَسی ها"و سرودنِ شاهکارهایی که هم در فُرم و هم در محتوا بی نظیر هستند خود نیز با تمامِ وجود عاشق شده است و البته که منظور از چنین خوش نَفَسی ها که همچون عود در آتشدانِ دل که در دیوانِ شعرِ حافظ متجلی شده است جهان را عطرآگین می کند این است که این عطر یک نَفَس یا دَمی دامنِ جانان را بگیرد و بر آن نشیند چرا که گفته اند هر چیزی سرانجام به ذاتِ خود باز می گردد پس در حقیقت شعرِ حافظ که سخن جانان است و از زبانِ لسان الغیب بیان می شود نیز از این طریق بر دامنِ جانان نشسته و به او باز می گردد، علاوه بر این معنا می توان فرض نمود حافظ که ذاتاََ مُشکین نَفَس است در پی و جستجویِ خوش نَفَس یا پیرِ راهنمای معنوی ست که همچون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی نَفَسش خیر باشد تا مجمرِ وجودِ حافظ بتواند با بهرمندی از عطرِ آن بزرگان معطر شده و برای یک نَفَس هم که باشد بر دامنِ جانان نشیند.
چند پوید به هوایِ تو ز هر سو حافظ
یسر الله طریقاََ بِکَ یا مُلتَمِسی
حافظ خطاب به جانان یا معشوقِ الست ادامه می دهد چند و تا به کِی و از هر سوی و با هر شیوه ای این شاهباز به هوایِ نشستنِ دوباره بر ساعدت باید تو را پوید و جستجو کند، خداوندا این کار نیز تنها به خواستِ تو و با لطف و عنایتت امکان پذیر است، پس طریق و راهِ رسیدن به وصالت را آسان بگردان و در آن تسریع کن تا این مُلتمسِ درگاهت به عشق زنده شود. یعنی با وجودِ سوزاندنِ عود با آتشِ عشق در مجمرِ دل و سرودنِ چنین غزلهای ناب و طلبِ معشوق به معنای واقعی کسی چون حافظ هم نیازمندِ لطفِ خداوند در تسهیل و تسریع در پیمودنِ راه و طریقِ عاشقی می باشد.
نردشیر در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:
خسروا منظوز کی بوده؟
برمک در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۲ - آغاز داستان:
میامیز با مردم گاژ گوی
که او را نباشد سخن جز بروی
عرب عامری.بتول در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸:
جالبه، تفاوت دیدگاه حافظ و خیام در همین بیت اول میتونه باشه
حافظ نظرش اینه که حقیقت وجود داره و پیر مغان اون رو دیده
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
اما خیام میگه چون نیست حقیقت و یقین اندر دست...
رهرو در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۴ در پاسخ به مسعود رستگاری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
هو
اولا حمد و ثنای الهی میگویم برای او و زیبایی ها، که هرچه هست از او است. که «له ما فی سماوات و ما فی الارض». و ان شاءالله خداوند رحمان ، روح سعدی را قرین به غفران و رضوان خودش بکند که تجلی و تبلور زیبایی های الهی شد و به چند حروفی معین، کاری کرد که بعد از تقریبا ۸۰۰ سال هنوز عقل در آن حیران و مردم در آن متحیر و دیوانه در آن سر مست مانده اند! از آن دیباچهٔ به زر آمیخته و گلستان آباد تا ابد الآباد، تا غزلیات و ستایش های الهیِ محشرِ ناچیز تا آن قصاید به ضمیر آمدهٔ ایرانیان و حمد نبی و آل نبی! وهرچه از سعدی بگوییم کم است و اینجا هم شاید فرصتش نباشد.
دوم مطلب، اینکه خواستم نسبت به شعر آقای رستگاری بگویم؛ احسنت،احسنت، احسنت!
اهل مبالغه هم نیستم، اما ذوق و شوق ادبی رو نمیتونم پنهان کنم که ایشان واقعا، به انصاف، زیبا سرودند! بجا، برگرفته از دل و دقیق!
القصه که بنده هم خواستم لااقل در خیل به تحیرآمدگان سعدی اسم خودم رو ثبت کنم که خودش میگوید:
«همه گویند و سخن گفتن سعدی دگرست!»
سید دانیال حسینی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۸ - در ستایش صاحب دیوان:
برای من تا بیت هجدهم یک شعره، و از بیت هجدهم به بعد یک شعر دیگه.
اگر در مدح نبود واقعا وصف نشدنی بود برای من...
چقدر زیبا...چقدر زیباست.
فقط بیت دوازده رو ببینید.
چه شیطنت و چه شیرینیای... چه تصویری، چه بازیای کرده با کلمات.
نیلوفر کاردان در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:
بیت اول میتونه اشاره به یک عشقِ قدیمی باشه؟!
به این شکل: " در دوران پیری (پیری به معنا) عشقِ دورانِ جوانی به سرم افتاد"
به این شکل، مصرع دوم بیت اول هم بسیار معنادار میشه.که این عشقی که سالها خاموش بوده و پنهان، الان آشکار شده و به در افتاده. یا آن عشقی که در دلم پنهان بوده سالها، الان دوباره به سرم افتاده.
فاطمه زمانی در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۰۵ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
رضا
درودت ز من آفرین از سپهر...
حبیب شاکر در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۱:
سلام بر همراهان ارجمند
آن کوزه گر نیک سرشت با هوش
کز کوزه شکسته آب نوشیدی دوش
می گفت به کوزه من و تو همدردیم
بشکست فلک ز من دل،از تو سر و گوش
سپاس از همراهان
حسین طیبات در ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:
طراری یا دزدی روحانیت بین صوفیان حلال و زیاد رواج دارد مولانا در بیت اول هشدار میدهد که در شهر دست کم چند طرار هستند که با تدابیر و روشهای خاص میتوانند تو را تخلیه روحانی کنند
در بیت دوم برای فرار از دست طرار روش رندی را پیشنهاد میکند به ظاهر مست ژولیده باش به باطن هوشیار..مفلس همه چیز دار....ابیات دیگر نیز ویژگیهای رندانه یک صوفی است
Babak Radmehr در ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۳۴ در پاسخ به mary دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹: