سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱:
صبر نماند وقت را ، کز همه کَس برآورَد،
Mahmood Shams در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۲۴ در پاسخ به زهیر دربارهٔ حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:
با درود و احترام
بنده معنی دیگری برداشت کردم که به زبان ساده بیان شده
دولت ( بزرگی و ثروت ) داشتن در این دنیا به این نمی ارزد که به کسی ستم و ظلم کنی و اگر دولت و دنیا را داشته باشی نمی ارزه و ارزشی نداره که به کسی ستم کنی و با ستم به کسی به دولت برسی ، و همچنین لذت و شادی مستی از شراب کاذب و موقتی است و به رنج و عذابش نمی ارزد !
بهروز میرزایی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۲:
درود و مهر. به باور بنده، واژه "یک نفس" باید جوری اداء و تلفظ بشود که به مخاطب این مطلب را برساند که در ذهنش اندکی از زمان، لختی، لحظه کوتاهی تجسم شود. بسیاری از دکلمه کنندگان محترم یک نفس را به معنای استمرار و پیوسته ادا نمودند. گویی که فلانی دارد یک نفس میدود، یعنی پیدرپی. به گمان بنده منظور شیخ اجل سعدی بزرگ این بوده که همان مقداری از زمان که حاکم ظالم خوابش میبرد همان یک لحظه هم، خلق از او در امان و آسایش هستند
عارف سماعی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۳ در پاسخ به امیرعلی خداخواه دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوسنامه » باب پانزدهم: اندر تمتع کردن:
خداوکیلی کف کردم😂تازه اون موقع خیلیم ادعای دین و پیغمبرشون میشد ولی جالبه اکثرشون اهل مباشرت با امردان و پسر بچه های نوجوان بودن و البته که از خیر بانوان سفید رو هم نمیگذشتن
امیر آدینه لو در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶:
سلام و احترام حضور آقا یا خانم هیچ.
عقل منهای وحی = دادن چراغ به دست دزد.
شواهدش را در دنیا ببینیم.
مصطفی صالحی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:
این غزل با صدای استاد شجریان و ساز استاد موسوی و مشکاتیان شنیدن داره
اجرای سرو آزاد
پیشنهاد میکنم حتما بشنوید
رضا از کرمان در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ منظومهٔ «حسن منظر» » شمارهٔ ۱:
سلام
در مصرع دوم علاوه براینکه، خویش وزن را بهم زده معنای درستی را هم القا نمیکنه باید خوش باشه احتمالا .مضافاً در مصرع دوم بیت نهم زمن درسته وزمی معنی ندارد در اینجا .
شاد باشید
رضا از کرمان در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۵ - مکرر کردن کافران حجتهای جبریانه را:
سلام
سده در اینجا به معنی آتش میباشد.
شاد باشید .
عباس جنت در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۵:
در اینجا مولانا از مقام بلند انسان صحبت میکند این مقام بقدری بلند است که فرشتگان باید جلو انسان سجده کنند
نفخت فیه من روحی رسیدهست
غم بیش و غم کم را رها کن
اشاره به آیه مبارکه قرآن:
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۲۹﴾
پس وقتی آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید (۲۹)
سوره ۱۵: الحجر
برآ بر چرخ چون عیسی مریم
خر عیسی مریم را رها کن
اصل و هدف دین را بگیر و فرع و خرافات را رها کن
hvd m dv m در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۴۰ در پاسخ به سارا سارا دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۰ - یاد کردن بعضی از گذشتگان خویش:
بله، استاد اینجا به داستان معروف "مرحوم شکر خورد" اقتدا کردن و علی رغم حرف خود نظامی، استاد به دلیل نبود مخرج گاف در حلقوم انسان قرن شش هجری، نتیجه گرفته که کلا در گنجه کرد وجود نداشته
همچنین طبق متد استاد بیت:
چون آب ز روی جان نوازی با جمله رنگها بسازی
هم در اصل "با جمله رنکها بسازی" بوده
و منظور از رنک همون رتبه و رنکینگ بوده، یعنی رنکینگ طرف مقابل برای نظامی مهم نبوده و با همه یه جور برخورد میکرده و به اصطلاح شل نمیگرفته
از مسئولین خواهشمندیم رسیدگی کنن
برگ بی برگی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:
من که باشم که بر آن خاطرِ عاطر گذرم؟
لطف ها میکنی ای خاکِ دَرَت تاجِ سرم
حافظ که در غزلِ پیشین جانِ انسان را امتداد و برآمده از جانان توصیف نمود در اینجا بمنظورِ رفعِ شائبه ی هرگونه قیاس و برابری تأکید می کند که انسان کجا و آن گوهرِ یگانه کجا؟ خاطرِ عاطر کنایه از فیضِ دائمِ خداوند است که همچون عطری در فضا منتشر شده و همهٔ باشندگانِ جهان را به نسبتِ ظرفیتشان از این فیض بهرمند می کند، پس در مصراعِ دوم خطاب به معشوقِ ازل ادامه می دهد ای که خاکِ درگاهت موجبِ تاج و فرّ و شکوهِ ایزدی می گردد و هر که توفیقِ راهیابی به آستانت را بیابد تاجِ پادشاهی بر سرش گذاشته، او را به عنوانِ خلیفه یا جانشینِ خود در زمین قرار می دهی، همهٔ اینها از رویِ لطف و عنایتی است که به انسان داری وگرنه تو را هیچ حاجت و نیازمندی نیست. این مطلبِ فقرِ انسان و بی نیازیِ خداوند در سوره فاطر و آیاتِ دیگر بیان شده است .
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظن به رقیبانِ تو هرگز نبرم
منظور از دلبر در اینجا همان جانِ اصلی و امتدادِ جانان است، در قدیم غلامان را بنده می نامیدند که در خدمتِ خواجگان و سروران بودند و هرگاه خواجه نظرِ لطفی مادی و یا عاطفی به بنده می داشت اصطلاحن بنده نوازی می کرد، پس همین معنا بتدریج در رابطهٔ انسان با خداوند در ادبیات فارسی و دربینِ عموم فرهنگ سازی شد، در قرآن واژه عبد آمده است که معنایی متفاوت از بنده دارد. رقیب نیز در قدیم معنایی دیگر داشت و هنگامی که دلبری زیباروی قصدِ خروج از منزل را داشت بانویی وی را همراهی می نمود تا از نزدیک شدنِ جوانان و اظهارِ عشقشان ممانعت و اصطلاحن از آن دلبر مراقبت کند، پس این معنا نیز در ادبیاتِ عارفانه وارد شد و به هر چیزِ بیرونی که مانعی برای ایجادِ ارتباطِ سالک با خداوند به عنوانِ معشوقِ ازلی می باشد رقیب می گویند، حافظ به خوبی می داند که رقیب هیچگونه ملاطفت و ملایمت نسبت به عشاق ندارد که آن دلبرِ زیباروی نیز از وی تاثیر پذیرفته و با عاشقان مهربان باشد پس به رقیب ظن و گمانِ آموزشِ بنده نوازی نمی رود ، در اینصورت جایِ سؤال از آن دلبر است که اینچنین بنده نوازی که چون می گذرد و لطفش همچون عطری دلانگیز بر همگان جاری می گردد را از چه کسی آموخته است، حافظ خود پاسخ را به خوبی می داند و در اینجا هدف تلنگری به ذهنِ مخاطب است تا لحظاتی به آن بیندیشد.
همتم بدرقه راه کن ای طایرِ قدس
که دراز است رَهِ مقصد و من نوسفرم
همت در طریقت یعنی کوششِ حداکثری بنحوی که سالک اندیشهٔ دیگری جز رسیدن به مقصد در سر نداشته باشد و تنها با عشق است که شاکله ی چنین همتی پی ریزی می شود، طایرِ قدس کنایه از عارف و بزرگی ست که مسیر را یافته و در حالِ پرواز به قدس یا آسمانِ بینهایت و یکتاییِ پاکِ خداوند است. حافظ پس از بستر سازی در بیتِ پیشین و بیانِ این نکته که بمنظورِ نزدیک شدن به معشوقِ ازل نیز سالکِ عاشق می بایست از مانع و سدِ رقیبانِ بسیاری عبور کند، اکنون ادامه می دهد که مقصدِ این راه دور و دراز است و سالک نو سفر و بی تجربه، پس ای طایرِ قدس از تو طلبِ یاری می کنم تا دعایی بدرقه راهم کنی و چه دعایی بهتر و مؤثر تر از اینکه مرا به همت و کوششِ خود در این راهِ دراز و پر نشیب و فراز توصیه کنی. طایرِ قدسی چون هُدهُد در منطق الطیرِ عطار نیز کارش تشویقِ مرغان به همتِ والا و کوششِ حداکثری در راهِ رسیدن به سیمرغ بود. درواقع حافظ میفرماید تنها و تنها همت و کوششِ سالکِ است که می تواند عاشقِ نوسفر را به مقصدِ طریقتِ عاشقی و دیدارِ معشوق برساند.
ای نسیمِ سحری بندگیِ من برسان
که فراموش مکن وقتِ دعای سحرم
بندگی در اینجا به معنیِ قرار گرفتنِ عاشق در راهِ دراز است که تا رسیدن به مقصد ادامه دارد، نسیمِ سحری نسیمی ست که قدما معتقد بودند بر گیاهان وزیده و موجبِ باز شدنِ و تبدیلِ غنچه به گُل می شود و بر همین مبنا در شعرِ عارفانه از آن با عنوانِ بادِ صبا یاد می کنند که پیغامهایِ معشوقِ ازل را از طریقِ شعر بر زبانِ عارفان جاری و منتقل می کند تا بر اثرِ آن گُلِ وجودِ معنویِ دیگر عاشقان نیز شکفته شود. بعضاََ این پیغام رسانیِ بادِ صبا از جانبِ عاشقان است به معشوق و در اینجا حافظ از او می خواهد تا خبرِ بندگی یا قرار گرفتنش در طریقتِ عاشقی را به سمع و نظرِ معشوق برساند، و ضمنِ آن به حضرتش یادآوری کند تا در وقتِ دعایِ سحر به یادِ حافظ بوده و از دعایِ خود بهرمندش کند، کنایه از اینکه علاوه بر همتِ سالکِ عاشق در طیِ طریق، لطف و عنایتِ خداوند نیز لازمهی پیشرفتِ کارِ عاشق و شکوفا شدنش می باشد، ضمناََ وقت در فرهنگِ صوفیانه تغییر و تحولِ درونیِ سالک را گویندکه با دعایِ سحر یا کوشش در راهِ عاشقی آنهم در ابتدایِ دورانِ جوانی که بهترین اوقاتِ سفرِ معنوی ست قرابتِ معنایی دارد.
خُرَّم آن روز کز این مرحله بربندم بار
و از سرِ کویِ تو پُرسند رفیقان خبرم
خُرَّم یعنی شادمان و سرسبز، مرحله همان راهِ درازِ مقصد است که نوسفر دعایِ سحرگاهیِ خود را آغاز می کند و رسیدن به مقصد که سرِ کویِ حضرت دوست است پایانِ این مرحله از سلوکِ معنوی می باشد، پس حافظ آرزو می کند که چنان روزی فرا رسد و او خُرَّم و شاد از اینکه این مرحله از سلوکِ عارفانه را که مقصدش کویِ معشوق است به انجام رسانیده، بارِ خود را ببندد و آماده مرحله بعدی گردد، و هرکسی از دوستان و رفیقانِ راه که جویایِ حالش شوند پاسخ بشنوند که حافظ را در سرِ کویِ حضرت دوست دیده اند، یعنی به مقصدِ اولین مرحله از سلوکِ معنوی رسیده است و چه خُرَّم روزی برای حافظ و هر عاشقِ دیگری خواهد بود آن روز.
حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم
آرزویِ ذکر شده در بیتِ پیشین محال نیست، بلکه با انجامِ توصیه های ذکر شده امکان پذیر است و حافظ میفرماید شایسته است او در طلبِ گوهرِ وصلش که ( می تواند مرحلهٔ دیگری پس از رسیدن به سرِ کویِ دلدار و یا پایانِ همین رسیدن به سرِ کوی معشوق باشد )، آنقدر اشک بریزد که دیدگانِ خود را دریا کند و در آن دریا غوطه ور گردد و غوص کند تا شاید به گوهرِ وصل در اعماقِ این دریا دست یابد، گوهری که آسان بدست نمی آید و رسیدنِ به وصالِ آن یگانه دلدار نیازمندِ سعی و همتی دوچندان است، رسیدن به وصال یعنی پیوستنِ دوبارهٔ جان به جانان یا رسیدن به وحدت ویگانگیِ سالک، اشکِ رهپویانِ راهِ درازِ عاشقی در دو معنی آمده است، یکی بواسطه غمِ فِراق از معشوق و دیگری بدلیلِ تحملِ آگاهانه ی رهایی از دردهایِ ناشی از دلبستگی و هم هویت شدگی ها با هرچه غیرِ معشوق است که هر دو همچون گوهر ارزشمند هستند.
پایهٔ نظم بلند است و جهان گیر بگو
تا کند پادشهِ بحر دهان پُر گُهَرَم
غزل در حقیقت با بیتِ قبل که بیتِ تخلص است پایان می یابد و محتمل است این بیت به منظورِ مدحِ مقامی درباری سروده و افزوده شده باشد، اما در اینجا نیز حافظ در سرایشِ مدح زیرکی و رندی از خود نشان داده و بگونه ای سخن می گوید که می توان آنرا به پادشاهِ بحرِ یکتایی نسبت داد، ضمنِ اینکه جهانگیر هم ایهام داشته و می تواند در معنیِ دیگرش مُراد شعرِ حافظ باشد که عالمگیر شده است.
احمدرضا نظری چروده در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۱۵:
لفچ در مصراع دوم بیت چهارم به معنی لب است. درلغت نامه دهخدا درمعنی لفچ آمده است:
لب سطبر. لب درشت آویخته . لغتی است در لفج . به معنی لب حیوانات مخصوصاً شتر و گاو و خر استعمال میشود :
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
به کردار قیر و شبه کفچ و لفچ .
فردوسی
لفچهائی چو زنگیان سیاه
همه قطران قبا و قیر کلاه .
نظامی
فروهشته لفچ و برآورده کفچ
همه لفچ کفچ و همه کفچ لفچ .
شیوای طوسی
سر زنگیان را چو آرد به بند
خورد همچو لفچ سر گوسفندامیرخسرو.
درزبان تالشی ازگویشهای گیلان لفچ را برای انسانها به کارمی برند.مثلا اگر کسی قهرکرده باشد وکمی خود را ناراحت نشان دهد می گویند لفچش را آویزان کرده است. یعنی قهر کرده است.کاربردش برای حیوانات مثل اسب وگاو هم درست است. مثل خری لفچ یا اسبی لفچ.یعنی لبش مثل لب خر واسب است ستبر وکلفت ورها کرده.این واژه بی کم وکاست درگویش مرکزی تالش کاربردش را حفظ کرده است
دراولین همایش بین المللی تالش شناسی درمقاله ای به نام"تالشی نگهبان یادگارهای کهن این بخش را توضیح دادم.رک کتاب همایش به کوشش دکترمحرم رضایتی کیشه خاله چاپ شده درانتشارات دانشگاه گیلان
دکتراحمدرضانظری چروده.
استایاردانشگاه عضو هیئت علمی
کوروش در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۲ - مخصوص بودن یعقوب علیه السلام به چشیدن جام حق از روی یوسف و کشیدن بوی حق از بوی یوسف و حرمان برادران و غیر هم ازین هر دو:
شهرهار یعنی چه ؟
محمد مقدم در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:
و باز در بیت۳ : حافظ میتونه حافظ و حفاظی باشه برای مهربانی و کیش مهر . رحیم هم در بسم الله الرحمن الرحیم معنی مهربان یا « نگهبان مهر » معنی میده ( به نقل از ویکی واژه)
بی سواد بی سواد در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۴:
M J گرامی
اگر آمدنم دست خودم بود، نمیآمدم
اگر رفتنم دست خودم بود، کی میرفتم؟! (نمیرفتم)
بهتر ازین نمیشد که تو این خراب شده
نه میآمدم، نه میرفتم، نه الان اینجا میبودم
همین 😊
کوروش در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۳۵ - مکرر کردن کافران حجتهای جبریانه را:
منظور از سده چیست ؟
محسن جهان در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸:
تفسیر بیت ۱۰ فوق:
خداوند برای آگاهی و بیدارشدن ذهن که همواره بسوی دلمشغولی ها و همانیدگی های این دنیا کشیده میشود، دائما انسان را با سختی و بلا مواجه میکند تا اینکه شاید هشیار شده و بسوی بی جهتی یا عدم که همان خدا هست رو آورد.
باران در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:
بیت دوم حذف شده است
نقدحال خویش را گر پی بریم
هم ز دنیا هم ز عقبی برخوریم
بیت پنجم هم حذف شده است
بهر صید می شد او در کوه و دشت
ناگهان در دام عشق او صید گشت
ابیات ذیل هم به اینصورت صحیح است
یک کنیزک دید شه در شاهراه
شد غلام آن کنیزک جان شاه
از هلیله قبض شد اطلاق زفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت
زفت: قوی جثه و فربه، محکم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۱ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ (در میکده میکشم سبویی - باشد که بیابم از تو بویی):
اصلاحیه این ترجیعبند اعمال شد و این هم ترجمه واژهها و متن عربی بند 14
جا دارد در همینجا از سرور ارجمندم استاد دکتر عباچی عزیز بابت راهنماییهای بیدریغشان بسیار سپاسگزاری نمایم.
بند 14 بیت 2
قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک
مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ
فاتَ: فوت شد، از دست رفت
الصَّبوح: شراب صبحگاه
اَدْرِک: دریاب (در واقع أَدرکْنی بوده است به معنی مرا دریاب که ضمیر ی به قرینه معنوی حذف شده است.)
فوات: از دست رفتن
غَبَقَ هُ: به او شراب شبانگاهی نوشانید - غَبَقَ الغَنَمَ: گوسفندان را شبانگاه آب داد و یا شیر دوشید. اِغْتِباق از همین ریشه است اما در باب افتعال آمده و فعل لازم است.
الْاغْتِباق: مثل الصبوح ولی شراب شامگاه است
شراب صبحگاه از دستم رفت پس مرا دریاب قبل از اینکه شراب شامگاه از دست برود.
بند 14 بیت 4
کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ
روحی بَلَغَت إلَی التَّراقی
کَم: استفهامی است به معنای «چقدر؟»
بَلَغَتْ: رسید
تراقی: استخوان ترقوه، کنایه از رسیدن جان به حلقوم است.
چقدر شکیبایی کنم؟ صبر کردهام تا این که جانم به لبم رسیده است.
بند 14 بیت 6
فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً
مُذْ طابَ بِذِکْرِکم مَذاقی
اِسْتَعْذَبَ: فعل ماضی به معنی گوارا شمرد، طلبِ شیرینی کرد
مَسمع: شنیدن، کنایه از گوش
مُذْ: ظرف زمان به معنی هنگامی که
طابَ: نیکو شد، شیرین شد
گوشم سخن را گوارا شمرد هنگامی که یاد شما به مذاقم شیرین آمد
(ترجمه آزاد: هنگامی ذکر شما به ذوقم خوش آمد گوشم سخن در باره شما را شیرین شمرد)
بند 14 بیت 8
أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ
لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ
أَشْتاقُ: مشتاق و علاقمند و شیفته شدم
لِقا: دیدار، ملاقات
اُنظر: نگاه کن (فعل امر)
نظرة: یک نگاه
الْإلاقِ: تند و تیز و سریع و برق آسا
فعل مضارع متکلم وحده (أنا) از باب افتعال از ریشه شوق
به دیدارت مشتاق شدم پس با رویت به من نگاه کوتاه و برق آسا کن.
بند 14 بیت 10
أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ
یَحْظَی نَظَراً بِکُم حِداقی
أَسْتوطِنُ: مسکن میگزینم (فعل مضارع متکلم وحده از باب استفعال)
یَحْظَی: حظ و نصیب و بهره میبَرَد
حداق: جمع حدقة، حدقههای چشم و کنایه از چشمان
در درگاه شما مسکن میگزینم تا شاید چشمانم از نگاه به شما بهرهای ببرد
بند 11 بیت 8
مولای توام، تو نیز مَفْروش
مولا دو معنای تقریبا متضاد دارد هم به معنای ارباب و سرور است هم به معنای برده وبنده. در اینجا معنای دوم مد نظر است.
سیدمحمد جهانشاهی در ۱ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم: