گنجور

حاشیه‌ها

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰۹:

11- گفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشت - گفتا که: بنشناسم من خویش ز بیگانه 

***

[یزدانپناه عسکری]
وضعیت قلب چگونگی رفتار و احساس انسان را تعیین می‌کند.


_______
7:96-7:207 

مشتاق در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۵۰ دربارهٔ امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱ - استقبال از سعدی:

"به ریشم" باید "بریشم" باشد که مخفف ابریشم است. تار های ساز تنبور در قدیم از جنس ابریشم بوده و اشاره به آندارد که دائم هنگام نواختن در تب وتاب است

منوچهر قربانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۰ دربارهٔ فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰:

درود  ها بر شما 

 لذت بردم  

خداوند همه  رفتگان موسیقی و شاعر گرانقدر فرخی یزدی و  عزیزان برنامه گلها را بیامرزد 

و ماندگان عالم خاکی زنده باشند و خدا حفطشان کند 

قربانی شیراز

پری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۸ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۰ در پاسخ به نیما دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۲:

در اصل چولگان بوده که معرب به لام بوده (فتحه ) مانند صولجان که به مرور زمان دستخوش دگرگونی شده و لام ازش افتاده 

اسماعیل ونکی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸:

بیت آخر اینگونه است :

گدایی درت ار فیض را شود روزی

وحید دهرم و بر هر دو کون پادشهم

حسن بردستانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۸ - مقالت پنجم در وصف پیری:

بیت ۳۰ زنگی بجای رنگی صحیح است.

حسن بردستانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۸ - مقالت پنجم در وصف پیری:

بیت ۱۳ عیب بجای غیب صحیح است.

حسن بردستانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۷ - داستان پیر زن با سلطان سنجر:

بیگنه از خانه به رویم کشید.....و در ادامه به کویم کشید درست است چراکه حداقل دوحرف آخر کلمه باید هم قافیه باشند.دوستی فرمودند:بیگنه  سیلی به رویم کشید.اخه این با وزن شعر نمیخونه.به نظامی عزیز رحم کنید

کنعان متین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰:

گوشِ کران یا گوشه کران.

گوشه کران منظور چیست؟ 

 

بس دودلی  میان دل  زابر گمان .

راهم توضیح دهید. لطفا. سپاس.

دوستدار حافظ در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۰۱ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱:

تفسیر بسیار دلنشینی بود🙏🌷

آرش ثروتیان در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۲۹ در پاسخ به عباس جنت دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲۹:

جناب آقای جنت

فرموده‌اید :خیلی‌‌ها معتقدند که "پذیر صدق"  درست است نه "پنیر صدق"

بنده در چاپهای دیوان کبیر و نسخ اینترنت همه جا پنیر صدق دیدم  و به گمانم نخستین کسی هستم که پذیر صدق را پیشنهاد کردم. علاقه‌مندم بدانم اگر خیلی‌ها چنین اعتقادی داشته‌اند کجا مطرح کرده‌اند؟

Mahmood Shams در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۱ در پاسخ به Polestar دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴:

با سلام و درود 

بنظر بنده ( قلب) با توجه به مصرع دوم ( خالصی باید )

سکه و سیم ناسره و تقلبی صحیح تر باید باشه 

محمدامین احمدی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۲۱ در پاسخ به قاسم پور دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند:

سلام برادر حکیم مولانا اهل تسنن بوده و به امیر مومنان اعتقادی نداشته و تنها برای توصیف برزگی آن شخص از صفت مجتبی و مرتضی استفاده کرده 

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۳۹ - فی مناجاته:

6- چونست حال او که او را نیافت. این وجودست و آن شهود. ادراک درین نرسد و دران رسد.

***

[ادموند هوسرل]

هوسرل، در پدیدارشناسی خود، از ابزار شهود استفاده کرد و آن را به مثابه یک نظریه مطرح نمود. وی برای اینکه بتواند از صور و مفاهیم کلی ، تحت عنوان صور مقولی، شناخت پدیدار شناسانه داشته باشد، نیاز داشت که تأثیر شهودی را از شهود حسی فراتر ببرد و مفهوم شهود را به گونه ای گسترش بدهد؛ چنان که در پژوهش ششم کتاب پژوهش های منطقی تمام کوشش خود را صرف تحلیل و بررسی ساختاری مفهوم شهود کرد تا اثبات نماید که شهود فراحسی، که او آن را شهود مقولی نامید، می تواند صورمقولی را به نحو پدیدارشناسانه مورد شناخت قرار دهد. (1)

[یزدانپناه عسکری]

در ادراک معمول همه واقعیت نمایان نمی‌شود. لازمه‌ی گسترش ادراک، فاصله گرفتن از ذهن و تفکر خطی، سکوت درون، تعقل قلب و معطوف شدن آگاهی و رشته‌های نور وجود به اراده در عمل می‌باشد.

________

1- پدیدارشناسی هوسرل، حمیدرضا آیت اللهی/فهیمه دهباشی - نشریه معرفت فلسفی ،شماره 24

رؤیا مرادی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷:

معنی و تفسیر این رباعی چیست ؟ 

Persian Poem Lover در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۰ - وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دست‌بوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده هم‌چون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان می‌دانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون:

من علاقه مند به مولاناهم و مولانا خوانم ولی این داستان خشونت بار و زننده است. کشتن یک اسیر دست بسته فقط به دلیل اعتقاداتش که کافره! –لابد اس.لا.م هم دین رافت‌هه – من رو بسیار شوکه کرد. متاسفانه برخلاف حرف بعضیها –که مولانا از زمانه خودش جلو بوده– مولانا هم یک متعصب دینی بود. در اینجا مشهوده؛ تمجید و ستایش از یک کنش خشونت بار

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

دوش از جناب ِ آصف پیکِ بشارت آمد

کز حضرتِ سلیمان،  عشرت اشارت آمد

دوش در اینجا یعنی در دَم یا همین لحظه، جنابِ آصف رمزِ اولیای خدا و پیامبران است و پیکِ بشارت کنایه از بزرگانی همچون مولانا و عطار و حافظ، که با واسطه یِ پیامبران از سویِ حضرتِ سلیمان که پروردگار ِ یکتا و پادشاهِ جهان است انسان را بشارت می دهند به عشرت، این اشارت و جهت دهیِ انسان بسویِ عشرتِ حقیقی وقتی ست که این بزرگان مشاهده می کنند انسان یکسره در غم و رنج و درد بسر می بَرَد و حافظ در ابیات بعد به همین مطلب می پردازد. 

خاکِ وجودِ ما را از آبِ دیده گِل کن

ویرانسرایِ دل را گاهِ عمارت آمد

حافظ ادامه میدهد علتِ نیازِ انسان به عشرتِ پایدار این است که وجود یا دلِ انسان بدلیلِ اینهمه رنج و درد و غم همانندِ گِل و خاک خشک و تبدیل به ویرانسرا شده، چونان کلوخی فرو پاشیده است، پس‌ نیازمندِ آب دیده یا طلب است که با اظهارِ نیاز به درگاهِ احدیت حاصل می شود و فقط به این وسیله است که انسان می تواند آن کلوخ و خاکِ خشکیده را بار دیگر تبدیل به گِل و سرشتِ اولیه نموده، آن معماریِ نخست و روزِ ازل را عینا بازسازی نماید، پس‌می‌فرماید هنگامِ این عمارت فرا رسیده است زیرا چیزی از آن دلِ اولیه که لبریز  از جامِ میِ الست بود برجای نمانده است. 

این شرحِ بینهایت کز زلفِ یار گفتند

حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد

زلفِ یار نمادِ زیبایی و جلوه خداوند در هر چیزِ مادی و جذابِیت هایِ بیشمارِ این جهانی ست که اندیشمندان و گذشتگان بسیار به شرحِ آن پرداخته اند، پس حافظ تبدیل شدنِ دلِ انسان  که در اوانِ کودکی آبادان بوده اما بتدریج با رشدِ او و افزایشِ سن مبدل به ویرانسرا می گردد را نتیجه دل بستنِ او به زلفِ یار و غفلت از رویِ او دانسته، معتقد است اینهمه که راجع به آن صحبت شده بسیار کم است و شاید تنها یک حرف از هزاران عبارتی که می توان گفت را گفته اند، یعنی ریشه تمامی درد و غمها یا ویران شدن دلها، توجه انسان به زلفِ یار و قرار دادنِ جذابیت هایِ این جهانی همچون پول، زیبایی و جوانی،  قدرت بدنی، مقام، شهرت و محبوبیت،  علم و دانش، باورها و اعتقاداتِ گوناگون، همسر و فرزندان، و عشقِ بسیاری از چیزهای لذت بخش دیگر را که در دل قرار داده است و اگر انسان ورایِ این زلف رخسارِ زیبایِ یار را نبیند و بر مبنایِ ذهن بخواهد از زلف بهره ببرد بدونِ هیچ شکی آن لذات مبدل به غم و درد شده و دل ویران خواهد شد.

عیبم بپوش زنهار ای خرقه می آلود

کان پاکِ پاکدامن بهرِ زیارت آمد

 در ادامه بیت قبل می فرماید همه آن دلبستگی ها به چیزهایِ جذابِ این جهانی که ذکر شد به یکدیگر وصله شده و انسان بوسیله جمیعِ این وصله ها که خرقه ای از تعلقاتِ وی را تشکیل داده اند قصدِ شراب کشیدن و نوشیدنِ میِ تاییدِ دیگران و خوشبختی از چیزها را دارد که عرفا و بزرگان تشکیلِ چنین خرقه می آلوده ای را عیب یا گناه و خطابی بزرگ می دانند ، زنهار در اینجا به معنیِ حمایت و پشتیبانی آمده است و اکنون که گاهِ دیدار و زیارتِ آن یار یا اصلِ خداییِ انسان و عمارتِ دلِ ویران شده بر اثرِ این خرقه می آلود آمده و قرار است آن پاکِ پاکدامن جایگزینِ آن درد و غمها شود حافظ از چنین خرقه ای می خواهد تا آبرویِ وی را نزدِ آن پاکِ پاکدامن که بهرِ زیارت می آید حفظ کند زیر اگر آن یار تشخیص دهد که حافظ یا سالکِ عاشق هنوز قصدِ نوشیدنِ شراب از اینگونه تعلقات را دارد بدونِ شک قیدِ این زیارت و دیدار را زده و از همان راهی که آمده بازخواهد گشت.

امروز جایِ هر کس پیدا شود ز خوبان

کان ماهِ مجلس افروز اندر صدارت آمد

خوبان همه آنانی هستند که با آبِ دیده و طلب می خواهند خاکِ دلهاشان را گِل کرده و بارِ دیگر آن ویرانسرا را عمارت کنند، با توجه به بیتِ مَطلعِ غزل و همچنین اشاره به معراج در بیتِ بعد، احتمالآ حافظ این بیت را در روزِ بعثتِ پیامبرِ اکرم سروده، و می‌ فرماید امروز آن ماه که نورِ خود را از آن یگانه خورشیدِ عالم برگرفته و در اختیارِ خاکیان می گذارد و مجلسِ این جهان را می افروزد و روشنی می بخشد به صدارت آن یگانه پادشاه جهان مبعوث شده است، پس‌ خوبان می توانند با بکارگیریِ آن پیغامهای الهی خاکِ خشکِ وجودشان را تبدیل به گل نموده، و با عمارتِ دل منزلت و جایگاهِ حقیقی  خود را بدست آورند .

بر تختِ جم که تاجش معراجِ آسمان است

همت نگر که موری با آن حقارت آمد

تختِ جم همان تختِ پادشاهی و سلطنت است و حافظ ضمنِ اشاره به معراجِ پیامبر اکرم می‌فرماید هر یک از خوبان که با بکارگیری پیغامهایی که از طرف خداوند آمده است وجودِ خاکیِ خویش را عمارت نموده و به جایگاه اصلی خود بازگردد بز تختِ جم یا سلطنت تکیه خواهد زد و تاجِ چنین سلطنتی به بلندایِ معراج (عروج)تا آسمان بینهایتِ یکتایی خواهد بود، حافظ می‌فرماید رسیدن به چنین منزلتی از عهده هر انسانی ساخته است حتی اگر به اندازه مورچه ای حقیر و ناتوان باشد، اما با همتِ مثال زدنی که همان مور دارد می تواند با کار و تلاش مستمرِ معنوی به چنین تختِ پادشاهی برسد. حقارتِ انسان اشاره ای ست به سوره نساء که در آن به حقارت و ضعفِ آدمی در مواجهه با زلف یار و جاذبه هایِ این جهانی تاکید شده است.

از چشمِ شوخش ای دل ایمانِ خود نگه دار

کان جادویِ کمانکش بر عزمِ غارت آمد

چشمِ شوخِ و زیبایِ حضرت معشوق با نظرِ لطف و عنایت به خوبان و عاشقانِ دارایِ طلب می نگرد، پس‌ حافظ می‌فرماید ایمانِ خود را نگه دار و گمان مبر که نگاهِ لطفِ او از سرِ نیاز است، بلکه چشمانِ جادویِ خداوند یا زندگی با نظرِ عنایتِ خود حکمِ کمانکشی را دارد که تیر در چله نهاده و آماده هدف قرار دادنِ انواعِ دلبستگی های ذهنی و دنیویِ تو می باشد و عزمِ خود را برای غارتِ آن خرقه می آلود و توهمیِ تو جزم نموده است، یعنی سالکِ عاشق حتی اگر سر مویی از وصله هایِ ذهنیِ خرقه می آلوده خود را بخواهد حفظ کند از کارِ معنوی و رسیدن به تختِ پادشاهیِ جم خود را محروم خواهد نمود.

آلوده ای تو حافظ فیضی ز شاه درخواه

کان عنصرِ شماحت بهرِ طهارت آمد

در ادامه می فرماید حافظ نیز خرقه ای آلوده به می دارد و از چیدمان هایِ این جهانی و ذهنیِ خود طلب خوشبختی و برتری نموده است،‌ پس‌ ای حافظ از پادشاهِ عالم تقاضایِ فیضِ بنما تا با آن جادویِ کمانکشِ خود تیرها را بر وصله هایِ رنگارنگِ خرقه ات زده و با از میان برداشتنِ آنها راه  را برای رسیدن به تختِ جم و سلطنت تو هموار کند، در مصراع دوم عنصرِ سماحت یعنی آن ذاتِ بخشنده و جوانمرد که می تواند اشاره ای باشد به پیامبرِ اکرم ، هم او که رسالتش مطهر و پاک نمودنِ ابنایِ بشر  بوده است .

دریاست مجلسِ او دَریاب وقت و دُر یاب

هان ای زیان رسیده وقتِ تجارت آمد

مجلس یا مجالست با پیامبر یعنی همنشینی و اُنس با قرآن و آموزه هایِ آن که دریایِ معرفت است و حافظ می‌فرماید وقتِ گرانبها را دریاب و از دست مده، در این دریا غواصی کن و دُر یا گوهرهایِ ارزشمندِ آن را بیاب و در زندگی بکار بند، زیرا همه انسان‌ها بنا بر سوره والعصر زیان دیده هستند که تنها با این غواصی ست که می توان جبرانِ ضرر و زیانِ یک عمر غفلت و اتلافِ وقت را نمود، حافظ خود چنین کرد و از متنعمان و بهرمندانِ این دریا شد.

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ؟ 

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

 

 

 

یزدانپناه عسکری در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۵ - حکایت در معنی اهل محبت:

شنیدم که بر لحن خنیاگری - به رقص اندر آمد پری پیکری 

ز دلهای شوریده پیرامنش - گرفت آتش شمع در دامنش 

پراکنده خاطر شد و خشمناک - یکی گفتش از دوستداران، چه باک؟

تو را آتش ای دوست دامن بسوخت - مرا خود به یک بار خرمن بسوخت 

اگر یاری از خویشتن دم مزن - که شرک است با یار و با خویشتن 

[ملک‌الشعرا بهار]

چون دم از تقدیر و از توحید یزدانی زند - روح را هر نغمه‌اش سازد یکی خنیاگری 

[یزدانپناه عسکری]

خنیاگری، تنها متعلق به انسان است. هیچ موجود دیگری قادر به خنیاگری نیست. فُن (خُن) و فنومنولوژی، پدیداری و تابش نور آگاهی چنگ نواز است به تیغ قصد.

حریفان خلوت سرای الست - به یک جرعه تا نفخهٔ صور مست

به تیغ از غرض بر نگیرند چنگ - که پرهیز و عشق آبگینه‌ست و سنگ

_________

2+5:65

Hashem Torabi در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:

امشب و هیچوقت فراموش نمیکنم با این اهنگ 

۱
۵۶۳
۵۶۴
۵۶۵
۵۶۶
۵۶۷
۵۲۶۱