گنجور

 
سعدی

دل دیوانگیم هست و سر ناباکی

که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی

سر به خمخانه تشنیع فرو خواهم برد

خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی

دست در دل کن و هر پرده پندار که هست

بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی

تا به نخجیر دل سوختگان کردی میل

هر زمان بسته دلی سوخته بر فتراکی

أَنتَ رَیّانُ وَ کَمْ حَولَکَ قَلْبٌ صادٍ

أَنتَ فَرْحانُ وَ کَمْ نَحْوَکَ طَرْفٌ باکی

یا رب آن آب حیات است بدان شیرینی؟

یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی؟

جامه‌ای پهن‌تر از کارگه امکانی

لقمه‌ای بیشتر از حوصله ادراکی

در شکنج سر زلف تو دریغا دل من

که گرفتار دو مار است بدین ضحّاکی

آه من باد به گوش تو رساند هرگز؟

که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی

الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی

زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی

سعدیا آتش سودای تو را آبی بس

باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۵۸۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۸۹ به خوانش فاطمه زندی
اشکالات خوانش

بیت پنجم کلمات قلب و طرف به صورت مجرور خوانده شده است در حالی که باید مرفوع باشند. قَلْبٌ طَرْفٌ
بیت ششم هر دو مصرع باید به صورت استفهامی خوانده شوند

اشکالات خوانش

بیت پنجم مصرع اول: حولَکَ ل باید با فتحه خوانده شود چون ظرف زمان و مفعول فیه است و منصوب – قلب باید مرفوع باشد اما مجرور خوانده شده است
بیت پنجم مصرع دوم: فَرْحان به صورت فُرْحان خوانده شده که بی معنی است – نَحْوَکَ به صورت نَحْوُکَ خوانده شده باید با فتحه خوانده شود چون ظرف زمان و مفعول فیه است و منصوب - طرف باید مرفوع باشد (طَرْفٌ) اما مجرور خوانده شده است.
بیت 11 مصرع دوم باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی – باد باید ساکن باشد اما با کسره خوانده شده است. یعنی بیهوده باد مفروش، مغرور نباش – اما بادِ بی‌فایده بی معنی است یا معنی کامل ندارد.

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۱۰

الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی

زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی

خواجوی کرمانی

سر برای تو که هم دردی و هم درمانی

جان فدای تو که هم زهری و هم تریاقی

آشفتهٔ شیرازی

آفت عرصه خاکی و مه افلاکی

با چنین لطف که گوید که زآب و خاکی

گر کست خواند پریزاد نه چندین عجب است

کادمیزاده ندیدیم بدین چالاکی

دام کوته نظران چون شدی ایحلقه زلف

[...]

محیط قمی

حبذا شیوهٔ رندی و خوشا بی‌باکی

خرقه آلودگی و مستی و دامن پاکی

خویشتن را هدف تیر ملامت کردن

شهره شهر شدن در صفت بی باکی

خرقه بر تن درم از شوق چو یادم آید

[...]

صغیر اصفهانی

چشم مستت همه مردم کشد از بی باکی

ایعجب مست که دیده است بدین چالاکی

خو از آن کرد دلم با غم عشقت که ندید

عشرتی در دو جهان خوشتر از این غمناکی

نه همین تیره گی از بخت من‌ آموخته شام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه