گنجور

 
حافظ

سحرگاهان که مخمور شبانه

گرفتم باده با چنگ و چغانه

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستی‌اش کردم روانه

نگار مِی‌فروشم عشوه‌ای داد

که ایمن گشتم از مکر زمانه

ز ساقیِ کمان‌ابرو شنیدم

که ای تیر ملامت را نشانه

نبندی زان میان طرفی کمروار

اگر خود را ببینی در میانه

برو این دام بر مرغی دگر نه

که عنقا را بلند است آشیانه

که بندد طرف وصل از حسن شاهی؟

که با خود عشق بازد جاودانه‌؟

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیال آب و گل در ره بهانه

بده کشتیِ می تا خوش برانیم

از این دریای ناپیدا کرانه

وجود ما معمایی‌ست حافظ

که تحقیقش فسون است و فسانه

 
 
 
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

به خود می‌بازد از خود عشق با خود

خیال آب و گل در ره بهانه است

حافظ

همین شعر » بیت ۸

ندیم و مطرب و ساقی همه اوست

خیال آب و گل در ره بهانه

حافظ

همین شعر » بیت ۶

برو این دام بر مرغی دگر نه

که عنقا را بلند است آشیانه

ایرج میرزا

چو عَنقا را بلندست آشیانه

قناعت کن به تخمِ مرغِ خانه

مشاهدهٔ ۱ نقل قول دیگر در همین شعر
قطران تبریزی

یکی گردد بپیروزی دو خانه؟

بمردی باشدش ملک شهانه

سپاهی پیش او شد بی کرانه

همه شیران جنگی و جوانه

جگرشان کرد پیکان را نشانه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
انوری

مرا دی یاسمن پیغام دادست

به تو ای صاحب و صدر یگانه

ز هر نوعی سخن گفتست پنهان

غرض را درج کرده در میانه

چه فرمایی کنون پیغام او را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه