گنجور

حاشیه‌ها

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان:

شعر با وزن دوری بر اساس تکرار است

ووزن مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن است

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹ - مطلع دوم:

پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید

کفن از روی پسر پیش پدر بگشایید

تصور این درخواستهای خاقانی چقدر دردناک وجانکاه است.

چنین سوزی چنین مرثیه ای را  اثر بخش کرده است

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - خاقانی این قصیده را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند.:

خبر مرگ جگر گوشه من گوش کنید

شد جگر چشمه خون چشم عبر باز کنید

در حیرتم که شاعر با چنین داغ دلی که داشته چطور اینگونه غرا داغ دل خود را بیان کرده.

در زبان فارسی مرثیه ای چنین جانسوز در مرگ فرزند سروده نشده است

 

لیدا طلایی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۴۵:

بنده یه چند ماهی میشه به موضوع ارتباط لورهای ایران با لورهای هندوستان و ماجرای وارد شدن لوریان به ایران در زمان بهرام گور ساسانی علاقه مند شدم! الان جدیدا به یه روستا توی شهرستان دِهلُران(دهلوران) برخوردم به اسم #چم_هندی!!! این روستا در شهرستانی به اسم دهلُران خودش میتونه قسمتی از پازل ارتباط بین لورهای هندی شاهنامه و لورهای ایران باشه! تازه اگه گور شنگلی شهرستان لُردگان یا لوردگان رو در نظر بگیریم این خودش میتونه دلیل متقنی باشه بر هندی بودن لورها و صحت گفتمان فردوسی مبنی بر ورود لورهای هندی به ایران در زمان بهرام گور ساسانی پادشاه ایران و شنگل پادشاه هندوستان! قبلا روستاهایی مثل دره هندیان پاپی و حسن هندو بختیاری یا هنده بختیاری هم توجه منو به خودش جلب کرده بود. این که اسم #الوار_گرمسیری اندیمشک(هندیمشک) با #الوار راجستان هند یکی هستن بازم مارو به قطعیت ارتباط لورها با هندوستان می رساند! اینا سرنخ هایی هستن که لورهای ایران رو به لورهای هندوستان مرتبط میکنه! شهر بنگلور هندوستان هم میتونه مرتبط باشه! 

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۲ - این قصیدهٔ به نام کنز الرکاز است و خاقانی آن را در ستایش پیغمبر اکرم و در جوار تربت مقدس آن حضرت سروده است:

هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایه هیچ

شاعر میگوید اگر هیچ سایه داشت ( که ندارد) من سایه آن هستم.مسلم است چیزی که وجود ندارد سایه ندارد

تواضع شاعر را نشان می دهد

 

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۹ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - قصیده:

تا دل من دل به قناعت بداد

ملک جهان را به جهان باز داد

عجب نقش ونگارس با کلمات دل  داد و جهان ساخته

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۱ - آغاز سخن:

در بیت اول هیچ مشکلی از لحاظ وزن وجود ندارد

بایدتمام کلمات بسم الله رحمن الرحیم با کسره خوانده شود

جلال ارغوانی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده:

وزن شعر 

مفعول مفعاعلن فعولن 

پرویز شیخی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۲۲ در پاسخ به کوروش گرامی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۴۷ - تشبیه کردن قرآن مجید را به عصای موسی و وفات مصطفی را علیه السلام نمودن بخواب موسی و قاصدان تغییر قرآن را با آن دو ساحر بچه کی قصد بردن عصا کردند چو موسی را خفته یافتند:

دوست محترم ... در اشعار مولانا منظور از مصطفی حضرت موسی است... چون در قرآن و در کتاب مقدس تنها کسی که از او بعنوان مصطفی و برگزیده برای تمام انسانها نام برده شده ... حضرت موسی روح القدس می‌باشد که خلیفه خدا در این دنیاست 

سوره اعراف آیه ۱۴۴

سفرمزامیر باب ۱۰۶-۲۳

 

محمد صادق ترجمان در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۶ در پاسخ به محمد رضا حمزه دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲:

شیعه از دل اهل سنت در نیامده

کتاب‌هایی مثل کافی و من لا یحضره الفقیه که از کتب اصلی حدیثی ما است مال بیش از هزار سال پیش هستند

در کتاب های خود اهل سنت هم به این مطلب اشاره شده که شیعه از اول اسلام بوده و با سنی ها مخالفت داشته

می توانید به کتاب های جاحظ یا فخر رازی و طبری که سنی هستند مراجعه کنید

و البته می توانید مقداری به این حدیث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فکر کنید که بهترین انسان ها را، علی و شیعیان آن حضرت معرفی کرده

قَالَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ حَدَّثَنِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَنَا مُسْنِدُهُ إِلَی صَدْرِی قَالَ أَیْ عَلِیُّ أَ لَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اَللَّهِ تَعَالَی: إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلْآیَةَ أَنْتَ وَ  شِیعَتُکَ وَ مَوْعِدِی وَ مَوْعِدُکُمُ اَلْحَوْضُ إِذَا جَثَتِ اَلْأُمَمُ لِلْحِسَابِ تُدْعَوْنَ غُرّاً مُحَجَّلِینَ . 

آصف در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

پس از سلام

من بسیار دیدم که در میان عزیزان بحث‌هایی در خصوص برداشت مذهبی از شعر. سعدی شده و برخی با تعصب آنچه که خود از آن استدراک می‌کنند را حتمی و یقینی قلمداد می‌کنند که چنین است و غیر ازین صحیح نیست و برخی که بر ایشان می‌تازند امکان هر نوع برداشت مذهبی از شعر حضرت شیخ اجل را منتفی دانسته نظیر شخصی که گفته بود دیگر مذهب را به سعدی ربط ندهید.البته من شخصاً به این شخص حق میدهم چرا که از بس با ما به دین حداکثری رفتار کرده‌اند که مردم به حق خسته شده‌اند که از هر امری برداشتی مذهبی شود و یا دین را در تمام شئون زندگی مردم وارد کنند در حالیکه مقصود شارع خود این نبوده ، ازین مطلب بگذریم که البته بحث بسیار مهمی است در جای خود و در جایی که مناسب باشد باید هرچه بیشتر در این مورد سخن گفت. اما اولا در دنیای امروز امورات یقینی آنقدر کم هستند که واقعاً تعداد آنها شاید از تعداد انگشتان دست فراتر نرود چه رسد به اینکه برداشت من از غزل سعدی حتما همانی است که مراد حضرت شیخ اجل بوده ، نخیر اینطور نیست و البته من میتوانم داوری خود را و نظر خود را ارائه دهم و من شخصاً در این غزل خوانشی بدان معنا برداشت نمی‌کنم ولیکن اینکه چنین امری که اشاره به واقعه کربلا کرده باشد از سعدی بعید است ، نخیر نه اینکه در پس پرده الفاظ به کنایه بگوید بلکه در سرآغاز قصاید فارسی شیخ پس از نعت و مدح پیامبر اکرم و خلیفه اول و دوم و سوم وقتی به مدح امیرالمومنین می‌رسد چنین گفته‌است که :

کس را چه زور و زهره که وصف علی کند

جبار در مناقب او گفته هل اتی

زورآزمای قلعهٔ خیبر که بند او

در یکدگر شکست به بازوی لافتی

مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود

تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا

شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود

جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا

دیباچهٔ مروت و سلطان معرفت

لشکر کش فتوت و سردار اتقیا

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

پیغمبر، آفتاب منیر است در جهان

وینان ستارگان بزرگند و مقتدا

یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه

یارب به خون پاک شهیدان کربلا

اینجا به صراحت تمام هم شفاعت و هم عصمت را برای امیرالمومنین ذکر می‌کند و هم خداوند را به امامان از نسل طاهر اولاد فاطمه قسم داده است و اینها هم الحاقیات و اینطور چیزها نیست. 

البته برخی هم این اشعار را دلیل بر شیعه بودن شیخ گرفته‌اند که از نظر من آن ادعا هم باطل است ، چرا که اینها دلیل نمیشود خصوصاً در مورد اندیشمندان طراز یک این سرزمین که سپهر اندیشه و افق فکری آنها بسیار بالاتر از این دعواها بوده است. البته که اینها هم نظرات این بی بضاعت است و الزاما و قطعاً صحیح نیست و امکان خطا در آن وجود دارد

امین قلی بیگیان در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۰ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵:

مضمون این شعر این است که از آنجا که ما به دنبال مهر و محبت هستیم برخی بر آن قیمت گذاشتند و بازاری براه انداختند که نتیجه ای بجز رنج و محنت برای دل ما نداشت

علیرضا غفاری حافظ در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۵:

بس سال گذشت، زین خواهش و دعوت

یا عزم ضیافت کن، یا فاصله کن

علیرضا غفاری حافظ 

ر.غ در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۵ - حکایت:

پیوند به وبگاه بیرونی

محمد سلماسی زاده در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۹:

در بیت ششم :

چون گشادی یافت چشمی در رضا

از سخط هر لحظه اخفش چون بود

 

مفهوم والای "رضا" موجب گستردگی دید ( شناخت ) و مانع تنگ نظری ( اخفش به معنای تنگی دید است ) معرفی شده است.

در کتاب " آزمون تسلیم " اثر مایکل سینگر مطالب مشابهی ارایه شده است.

برمک در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:

شاهکار فردوسی در  چوگان باختن سیاوش

به شبگیر گردان به میدان شدند

گرازان و تازان و خندان شدند

چنین گفت پس شاه توران بدوی

که یاران گزینیم در زخم گوی

تو باشی بدان‌روی و زین‌روی من

بدو نیم هم زین نشان انجمن

سیاوش بدو گفت کای شهریار

کجا باشدم دست و چوگان به کار

برابر نیارم زدن با تو گوی

به میدان هم‌آورد دیگر بجوی

چو هستم سزاوار یار توام

برین پهن میدان سوار توام

سپهبد ز گفتار او شاد شد

سخن گفتن هر کسی باد شد

به جان و سر شاه کاووس گفت

که با من تو باشی هم‌آورد و جفت

هنر کن به پیش سواران پدید

بدان تا نگویند کاو بد گزید

کنند آفرین بر تو مردان من

شگفته شود روی خندان من

سیاوش بدو گفت فرمان تراست

سواران و میدان و چوگان تراست

سپهبد گزین کرد کلباد را

چو گرسیوز و جهن و پولاد را

چو پیران و نستیهن جنگجوی

چو هومان که بردارد از آب گوی

به نزد سیاووش فرستاد یار

چو رویین و چون شیدهٔ نامدار

دگر اندریمان سوار دلیر

چو ارجاسپ اسپ افگن نره شیر

سیاوش چنین گفت کای نامجوی

ازیشان که یارد شدن پیش‌گوی

همه یار شاهند و تنها منم

نگهبان چوگان یکتا منم

گر ایدونک فرمان دهد شهریار

بیارم به میدان ز ایران سوار

مرا یار باشند بر زخم گوی

بران سان که آیین بود بر دو روی

سپهبد چو بشنید زو داستان

بران داستان گشت هم داستان

سیاوش از ایرانیان هفت مرد

گزین کرد شایستهٔ کارکرد

خروش تبیره ز میدان بخاست

همی خاک با آسمان گشت راست

از آوای سنج و دم کره نای

تو گفتی بجنبید میدان ز جای

سیاووش برانگیخت اسپ نبرد

چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد

بزد هم چنان چون به میدان رسید

بران سان که از چشم شد ناپدید

بفرمود پس شهریار بلند

که گویی به نزد سیاوش برند

سیاوش بران گوی بر داد بوس

برآمد خروشیدن نای و کوس

سیاوش به اسپی دگر برنشست

بیانداخت آن گوی خسرو به دست

ازان پس به چوگان برو کار کرد

چنان شد که با ماه دیدار کرد

ز چوگان او گوی شد ناپدید

تو گفتی سپهرش همی برکشید

ازان گوی خندان شد افراسیاب

سر نامداران برآمد ز خواب

به آواز گفتند هرگز سوار

ندیدیم بر زین چنین نامدار

ز میدان به یکسو نهادند گاه

بیامد نشست از برگاه شاه

سیاووش بنشست با او به تخت

به دیدار او شاد شد شاه سخت

به لشگر چنین گفت پس نامجوی

که میدان شما را و چوگان و گوی

همی ساختند آن دو لشکر نبرد

برآمد همی تا به خورشید گرد

چو ترکان به تندی بیاراستند

همی بردن گوی را خواستند

ربودند ایرانیان گوی پیش

بماندند ترکان ز کردار خویش

سیاووش  برآشفت از ایرانیان

سخن گفت بر پهلوانی زبان

که میدان بازیست گر کارزار

برین گردش و بخشش روزگار

چو میدان سرآید بتابید روی

بدیشان سپارید یک‌بار گوی

سواران عنانها کشیدند نرم

نکردند زان پس گسی اسپ گرم

یکی گوی ترکان بینداختند

به کردار آتش همی تاختند

سپهبد چو آواز ترکان شنود

بدانست کان پهلوانی چه بود

چنین گفت پس شاه توران سپاه

که گفتست با من یکی نیک‌خواه

که او را ز گیتی کسی نیست جفت

به تیر و کمان چون گشاید دو سفت

سیاوش چو گفتار مهتر شنید

ز قربان کمان کیی برکشید

سپهبد کمان خواست تا بنگرد

یکی برگراید که فرمان برد

کمان را نگه کرد و خیره بماند

بسی آفرین کیانی بخواند

به گرسیوز تیغزن داد مه

که خانه بمال و در آور به زه

بکوشید تا بر زه آرد کمان

نیامد برو خیره شد بدگمان

ازو شاه بستد به زانو نشست

بمالید خانه‌کمان را به دست

به زه کرد و خندان چنین گفت شاه

که اینت کمانی چو باید به راه

مرا نیز گاه جوانی کمان

چنین بود و اکنون دگر شد زمان

به توران و ایران کس این را به چنگ

نیارد گرفتن به هنگام جنگ

بر و یال و کتف سیاوش جز این

نخواهد کمان نیز بر دشت کین

نشانی نهادند بر اسپریس

سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس

نشست از بر بادپایی چو دیو

برافشارد ران و برآمد غریو

یکی تیر زد بر میان نشان

نهاده بدو چشم گردنکشان

خدنگی دگر باره با چارپر

بینداخت از باد و بگشاد پر

نشانه دوباره به یک تاختن

 چو پرویزنش کرد از  انداختن

دگر باره  پیچید بر دست راست

بزد بار دیگر بران سو که خواست

کمان را به زه بر ببازو فگند

بیامد بر شهریار بلند

فرود آمد و شاه برپای خاست

برو آفرین ز آفریننده خواست

وزان جایگه سوی کاخ بلند

برفتند شادان دل و ارجمند

محمد مهدی فتح اللهی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۴ در پاسخ به محمود طاهری دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

البته ایگیت به معنای جوانمرد و پهلوان هم میتونه باشه

برمک در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۴ دربارهٔ عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز:

واژه دزمال/دژمال  میتواند بدوگونه باشد یکی نامجا و یکی ستای  پهلوان بچم ویرانگر دژ یا  انکه دژ را درهم میمالد
 و درباره نامجا بودن دزمال باید دانست که مال بچم میهن است مال/مول(از مولش)  واژگرد  ماد ، بنواژ  ماندن است مال همان مال است که امروزه لران و کردان نیز انرا بکار میبرند  بدین گونه مال   برابر مان است انرا برای خانه میهن ده شهر و یا هرجایگاهی میتوان کاربرد - هر ماندگاه که مردم در ان میمانند .

برمک در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز:

گو اینکه مصحح بناراست همه جا کنارنگ را کنازنگ خوانده که بیگمان ناراست است در پارسی واژ کنازنگ نداریم  راست آن کنارنگ است و بویژه  این نام در نوشته های کوشانی و هیتالی آمده این نام در  سنگنبشته کانیشکا  نیز آمده  این نام را پیشتر کنارگ و سپس کنارنگ میگفتند  این نام در نوشته های سریانی نیز بسیار امده و سریانی انرا قنارگ و قنارنگ میگفتند . از آنجا که  مصحح کتاب  غلامحسین بیگدلی  زیر این واژه هیچ چیزی ننوشته اند  پیداست که این واژه را نشناخته اند  وگرنه واژه ای  بدین اوازه اگر آنرا شناخته بودند  باید  درباره ان مینوشت و اگر  درباره  واژه ای که در شهریارنامه امده گمان بر  کنازنگ بودن ان داشت  باید پس از  روشنگری درباره  چرایی  ثبت کنازنگ  مینوشتند -

پیداست که در منبع همه جا کنازنگ آمده  و اصل امانتداری در هر منبعی بسیار مهم است  اما نیاز به یک روشنگری است
 برای روشن شدن مثالی میزنم   واژه  و نامی چون  مرزبان  را همه میشناسیم اگر در نوشته ای  بجای مرزبان همه  جا مزربان بود  و مصحح هم چیزی  درباره ان ننوشته بود  میشد گفت که اگرچه مصحح توضیحی نداده  نام مرزبان را همه میشناسند و امکان ندارد که مصحح انرا نشناخته  باشد  پس  حتما میدانسته و از انجا که همه نام مرزبان را میشناسند مصحح نیاز به توضیح ندانسته  و واژه مصحح خود را  مزربان  دانسته . چرا که  در پارسی  شاید که   در گویشی مرزبان را مزربان گویند  - اما درباره  کنارنگ  نمیتوان چنین گفت  چرا که کنارنگ   را همگان نمیشناسند مگر  اهل فن  و نمیتوان  گفت مصحح انرا میشناخته و توضیح نداده چرا که  اگر هم مصحح انرا میشناخت همگان انرا نمیشناسند و  بیگمان مصحح در چنین موردی  توضیح میدهد  و در همین تصحیح میبینیم که مصحح برای واژگانی ساده تر از این توضیح داده  . همچنین در زبان پارسی امکان انکه  کنارنگ را کنازنگ گویند نیست . و در زبان پارسی (زبانهای ایرانی ) نامی که گنازنگ باشد نشاید ، چرا که  همانگونه که در کنارنگ میبینیم  ساده  این واژه   کنار است  گنارنگ  در بخشی از زمان ساسانیان برابر  مرزبان بوده  و برای همین برخی انرا از کنار - کران برابر مرز دانسته اند و با اینهمه این درست نیست چرا که در پارسی(بخوانید زبانهای ایرانی) بدینگونه نام  مردم نمیسازند( بدین گونه و با واژه کنار میشود نامجا ساخت و نه نام مردمان -چون چثرنگ =شطرنج - چثر همان چهار است  و چثرنگ مربع است )  وانگهی کنارنگ /کنارگ  همیشه برابر مرزبان نبوده  و در دربار کوشانی  برابر دستور(دستور نیز از ان گفته اند که  مانند دست شاه کار انجام میداده)  بوده  ازینرو   انرا از  کنا و  کن آر (انجام دهنده)  دانسته اند  و افزودن  ن / گ / نگ در پایان واژگان در پارسی( شما بخوانید زبانهای ایرانی) بسیار است  . باری واژی که در پارسی  به کناز ماند نداریم جز گناه /گناس که گناز شده
جهانا، همانا کزین بی گناهی
گنه کار ماییم و تو بی گنازی
رودکی

و از آنجا که گناه هیچ واژ خوبی نیست که  در نام کسی باشد  نام  گنازنگ  در پارسی نشاید مگر انکه  دشمنان پاژنام کسی را بگوید که   آنسان   انرا تنها بر  ناماوران شناخته مینهند  و نه  بر  کسی  که هیچ شناختی از ان نیست مانند ماردوش و  افراسیاب  که بسیار شناسایند  و  در این داستان  اینگونه نیست .

باری  از دست اندرکاران گنجور خواهشمندم بصلاح‌دید خویش  و یا مشورت با دگران  در این باره  بیندیشند ( تا خدای ناکرده افزون بر واژگان آذرکیوانیه  باز به ناراست واژگان  و نامهای ناراست دیگری  به پارسی  افزوده نشود) و برای چنین موردی  استثنا قایل شوند و برای  امانتداری ذیل صفحه یاد اوری کنند  و منبع کاغذی نیز هست ..این موارد بسیار اندک هستند و خللی در امانت داری  پدید نمی اورد  بلکه بر عکس نشان از دقت است .-  و اگر اینهمه را نپسندید  دست کم  خود زیر  این صفحه درباره  کنارنگ  بودنش بنویسید -

 با مهر و سپاس جاودان از شما  برای  پدید اوردن این گنجخانه . دستان شما را در گرامیداشت این کار میبوسم

وحید نجف آبادی در ‫۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷:

آشنایان اگر ز ما گشتند

غرقه را آشنا در آن دریاست

چه بی خویش است آن بی چون عجب با این دل پرخون، 

که ببریدست آن خویشی ز خویشانم به جان تـــُ

۱
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۵۲
۵۲۶۳