گنجور

 
ترکی شیرازی

ای همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقا!

ای خطت چون ظلمات و دهنت آب بقا!

سرو اگر دم زند از راست قدی پیش قدت

چون قدت را نگرد می شود از شرم دو تا

این نه خود رای صواب است خطاییست بزرگ

که دهم نسبت زلفین تو با مشک خطا

ترک چشمت به کفش خنجر مژگان از چیست

با من بی سر و پا بر سر جنگ است چرا؟

به دعا خواسته ام تا که مرا یار شوی

از پی وصل تو تجدید کنم باز دعا

نه مرا طاقت این تا که ببوسم دهنت

نه تو را عادت آن تا که کنی بوسه عطا

دوستی کردن «ترکی» به تو کاری عجب است

حاصلی نیست در این کار بجز رنج و عنا

 
sunny dark_mode