گنجور

حاشیه‌ها

nabavar در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۵ - حکایت روزه در حال طفولیت:

دگر دستها تا به مرفق بشوی

ز تسبیح و ذکر آنچه دانی بگوی

دگر مسح سر، بعد از آن غسل پای

همین است و ختمش به نام خدای

این دو بیت  نشان  سنی بودن سعدی ست

چون سُنیان از مچ دست تا آرنج را می شویند و پاها را غسل میدهند« کاملاً می شویند» ولی شیعیان از آرنج، رو به مچ میشویند  و پا را  مسح  می کشند.

گویا در سرمای زمستان و یخبندان حوض شستشوی پا زجر آور بوده و شیعیان به مسح کشیدن رضایت داده اند.

 

nabavar در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۷ در پاسخ به سید حسین اخوان بهابادی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۵ - حکایت روزه در حال طفولیت:

جناب پهبادی

درم = مرا  در

به طفلی درم یعنی در طفلیِ «کودکیِ» من

در، اینجا به معنای زمان است و میم به معنای من و مرا

توضیح بیشتر می خواهید به دیده ی منت

زروان سخندان در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۶ در پاسخ به زروان سخندان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:

و شاید منظور از سینه ها همان بستر دریا باشد. 

هفت اب نیز منظور هفت دریا می باشد. 

یعنی اینکه سینه ات را همچون بستر هفت دریا که همیشه با اب دریا در حال شست و شو هستند بشوی. 

چون در مصرع بعد نیز مولوی میگوید

وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو. 

یعنی همانطور که *سینه ها و هفت اب دربرابر کینه هاست*، *شراب عشق نیز دربرابر پیمانه* به موازات آن است. 

یعنی سینه ها و پیمانه، هر دو در حکم ظرف یا جایگاه هستند. 

سید حسین اخوان بهابادی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۵ - حکایت روزه در حال طفولیت:

به طفلی درم رغبت روزه خاستن

ندانستمی چپ کدام است و راست (سعدی)

به طفلی دَرَم، دَرَم یعنی چه؟ آیا دَرَم یعنی، در هستم؟ لطفاً خود کلمه دَرَم را معنی کنید.مفهوم به طفلی دَرَم را نمی خواهم بدانم. فقط کلمه دَرَم که چگونه درست شده است و به چه معناست؟

زروان سخندان در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۱:

*رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها*

در باب تفسیر این مصرع توضیحاتی باید عرض کنم

دوستان در تفاسیر قبلی اشاره داشتند که هفت اب اشاره به هفت بار شستن  برای طهارت ‌ظرف دارد که باید اشاره کنم سه بار شست و شو با آب قلیل  صحیح است. 

و به نظرم هفت آب اشاره به هفت دریا دارد. و بحث طهارت اسلامی مطرح نیست. و به نوعی هفت آب شستن کنایه از پاکسازی کامل و عمیق است. به بیان تحت اللفظی یعنی با تمام اب های هستی بشوی کینه را. 

درمورد *سینه ها* نیز در قدیم سنگ‌هایی برای شستشو و کیسه کشیدن بدن استفاده می‌شدند و "سنگ سینه" نامیده می‌شدند.

شاید  هم به  جایگاهی در حمام‌های قدیمی اشاره دارد ، سکوهایی وجود داشت که به آن‌ها "سینه" می‌گفتند و مردم روی آن‌ها می‌نشستند.

شعر توصیه می‌کند که انسان باید خود را از کینه و نفرت پاک کند، درست مانند شستشوی کامل جسم در حمام.

نبی پلویی امیرآبادی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳:

ملای رم یا خون آشامی مهین مرتبه ،؟؟؟مولوی ؟یا اژدهای پری سیما  چه بنامیمش تا توانیم دریابیم این همه شگفتی و زیبایی و دریایی از خردورزی عارفانه و عاشقانه و دیندارانه و سلوکانه ...براستی مولانا کیست ؟؟عاشق است یا معشوق ..عابد است یا معبود ...من می‌گویم او پیامبری بود با هفتصد من کتاب اما آنقدر ابهت داشت که نیامد به مانند دیگر ادیان سیاست اندازی کند ...و چه بسا اگر با شمس آشنا نمیشد .... دم شما گرم شمس عزیز 

برگ بی برگی در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:

کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی

بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی

از مُلَمَّع های زیبا و عرفانیِ حافظ است، پس حافظ به کتابتِ قصهٔ شوق پرداخته و می‌فرماید با بُکاء و چشمِ گریان قصهٔ شوق و عشقِ خود را بیان می کند به امیدِ بازگشتِ آن معشوق، بیا همچنین می تواند ندایِ آگاه باش باشد که عاشقی چون حافظ از غمِ فِراق و بسر بردنِ اوقات بدونِ معشوق به جان آمده و بی تاب شده است.

بسا که گفته‌ام از شوق با دو دیدهٔ خود

أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟

بسا در اینجا یعنی چه بسیار و سلمی استعاره از معشوقِ الست یا خداوند است،، حافظ ادامه می دهد با شوقِ دیدارِ معشوق چه بسیار با دیدگانِ اشکبارِ خود سخن گفته و از او پرسیده است منزل به منزل در جستجویِ سلمی یا معشوقِ سفرکردهٔ خود بوده ای اما او را ندیدی، کجاست آن سلمی و معشوقِ گمگشته ات؟ چرا پس از اینهمه کوشش و منازلی که طِی کرده ای او را نمی یابی؟

عجیب واقعه‌ای و غریب حادثه‌ای

أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی

منظور از کشته شدن در اینجا قتلِ خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ ذهن است پس حافظ به علتِ استمرارِ فِراق و عدمِ بازگشتِ یار پرداخته و می فرماید مادامی که این خویشتن یا نفسِ انسان کشته و از میان برداشته نشود هرچند منزلی را هم که سالکِ طریقت با دیدگانِ اشکبار طی کند به سلمی و دیدار و وصلش نایل نخواهد شد. اما عجیب و غریب بودنِ این ماجرا آنجاست که معشوق پیوسته در کار است تا بوسیلهٔ تیرهای مژگانش دلِ دلبستگی هایِ عاشق را هدف قرار داده و به این شیوه خویشتنِ توهمیِ انسان را بکشد تا زمینه و شرایطِ دیدار و وصل فراهم گردد اما انسان با مقاومتِ شدید قصدِ حفاظت از او را دارد که خویشِ اصلیش می پندارد، پس معشوق متعجب و شاکی می شود که مگر نه اینکه قصدِ دیدارِ سلمی را داری، پس از چه روی اجازه نمی دهی تا این خویشتنِ ساخته شده بوسیلهٔ ذهن کشته شده و از میان برود تا حجاب برداشته شود و سلمی یا همان خویشِ اصلیت را ببینی و به وصالش برسی؟

که را رسد که کند عیب دامن پاکت؟

که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی

حافظ ادامه می دهد چه کسی را یارایِ آن باشد تا بر دامنِ پاکِ معشوق عیب گذاشته و او را قاتل بنامد، حاشا که تو همچون قطره ای که بر رویِ برگِ گُلی بچکد پاکی و منزه از چنین الفاظی‌ و حافظ بمنظورِ تبیینِ علتِ نیافتنِ سلمی و معشوقی چون تو در منازلِ مختلف است که از چنین عناوین و تمثیل هایی استفاده می کند.

ز خاکِ پایِ تو داد آب رویِ لاله و گُل

چو کِلکِ صُنع رقم زد به آبی و خاکی

خاکِ پایِ حضرت دوست استعاره از بینهایتِ خداوندی و آسمانِ یکتاییِ اوست، پس‌حافظ آن قطره‌ی پاک را که بر رویِ گلبرگِ لاله و گُلِ سرخ افتاد همان نقطهٔ عشقی توصیف می کند که به این جهانِ جسمانی رنگ و آب و رونق داد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد آن هنگامی که کِلکِ صُنع و قلمِ آفرینشِ خداوندی آب و خاک را رقم زد و اراده اش بر آفرینشِ جهانِ ماده قرار گرفت آن قطره‌ی عشق را نیز از خاکِ پا و بینهایتِ خود بر رویِ گُلِ وجودِ انسان چکانید. مولانا در این رباعیِ معروف همین مطلب را شرح می دهد؛

از شبنمِ عشق خاکِ آدم گِل شد     صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

سر نشترِ عشق بر رگِ روح زدند   یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

 صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز

و هاتِ شَمسَةَ کَرْمٍ مُطَیَّبٍ زاکی

عبیر افشان شدنِ صبا در اینجا استعاره از عطرآگین شدنِ فضا بوسیلهٔ نَفَسِ گرمِ حافظ و شعر و غزل هایی اینچنین است، شرابِ طَیِّب و طاهر و زکی استعاره از شرابِ بهشتی ست که در  کنارِ شرابِ کَرم و انگوری قرار گرفته است، پس‌حافظ که خود نیز از این مُلمع سُرایی به وجد آمده است ساقی را فرا می خواند تا بنا به طلب و درخواستِ هر کسی و به فراخورِ حالش شرابِ مورد نظر را در جامِ او بریزد، یعنی گروهی نیز هستند که در محفل و مجلسِ خود همراه با شعرِ عطرآگینِ حافظ طلبِ شرابِ انگوری می کنند که با حضورِ ساقی کامروا می گردند و آنانی هم که شرابِ درخشان و طَیب و پاکیزه را طلب می کنند با شعرِ حافظ به آن دست یافته و از آن می نوشند.

دَعِ التَّکاسُلَ تَغْنَمْ فَقَد جَری مَثَلٌ

که زادِ راهروان چُستی است و چالاکی

ترجمه‌ی مصراع اول این است که اگر کاهلی و تنبلی را رها کنی متنعم و بهرمند خواهی شد و این ضرب‌المثل شده است، پس حافظ در مصراع دوم با تأکید بر همین امر ادامه می دهد زاد و توشهٔ راهروانِ طریقتِ عاشقی چُست و چالاکی ست و دوری از تکاسل، پس‌ برای عاشقانی که در راه و طریقتِ عشق پای گذارند نیز باید که چنین باشد و پیوسته در سعی و کوشش باشند تا بهره ای از شرابِ ذکر شده در بیتِ پیشین ببرند.

اثر نماند ز من بی شمایلت آری

أرَی مَآثِرَ مَحیایَ مِن مُحَیّاکِ

شمایل یعنی تصویر، پس حافظ که معتقد است انسان پای در این جهان گذاشته است تا تصویر و آیینه ای باشد از رخسارِ خداوند در جهانِ فُرم و ماده، صراحتاََ می فرماید در صورتیکه او کاهلی و تنبلی نموده و سود و تغنمی از این حضور نبرد و به شمایلش زنده و جاودانه نگردد اثری از چنین انسانی در دو جهان برجای نمی ماند و با تأکید ادامه می دهد مآثر و نشانهٔ هایِ خوبِ حیات و زندگی در رویِ حافظ متأثر از مُحَیّآک و رخسارِ زیبایِ خداوند است، درواقع بدونِ نشانهٔ زندگی یا خداوند روی و رخسارِ انسان بدونِ علائمِ حیات است و مُرده ای بیش نخواهد بود. 

ز وصفِ حُسنِ تو حافظ چگونه نطق زند؟

که همچو صُنعِ خدایی، ورایِ ادراکی

اما انسانِ عاشقی که از شمایلِ خداوند یا زندگی برخوردار و به او زنده و جاودانه شد حُسن و زیباییِ او در رخسارش نمایان می شود که حافظ نیز با همهٔ توانایی هایی که در نُطق و سخن دارد قادر به وصفِ آن زیبائی نخواهد بود، زیرا چنین عاشقی که با خداوند به یگانگی رسیده است همچون صُنع و آفرینشِ خداوند ورایِ ادراکِ عقلی می باشد، یعنی او با عشق یکی شده است پس بوسیلهٔ ادراک و حس و الفاظ قابلِ توصیف نیست.

 

 

 

 

 

Faraj Rafiei در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۳:۳۵ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۵ - تمثیل تن آدمی به مهمان‌خانه و اندیشه‌های مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان اندیشه‌های غم و شادی چون شخص مهمان‌دوست غریب‌نواز خلیل‌وار کی در خلیل باکرام ضیف پیوسته باز بود بر کافر و مؤمن و امین و خاین و با همه مهمانان روی تازه داشتی:

این ترجمه به انگمیسی از Coleman Barks است که در سال 1995 میلادی در آمریکا کتاب The Essential Rumi وبعدها  کتاب The Soul of Rumi را انتشار داد. 

مولانا, Rumi, nv در حال حاضر پر فروشترین شاعر در آمریکا است بعد ازانتشار آن کتاب ها.

حبیب شاکر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

خداراشکرتمام شد.واقعا دنیای جذابیست دنیای خیام سرشار از عبرت و درس و زیبایی و رندی و ... است.سپاس از برنامه فاخر گنجور.ارزوی سلامت و سعادت برای همه عزیزان فعال در این عرصه را دارم.

حبیب شاکر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۸:

سلام بر یاران عزیز 

در گردش ایام چو دقت کردم 

کاهد ز سلامت و فزاید دردم 

ساقی قدحی ده که فراموش کنم 

درد سر و داغ دل و آه سردم 

سپاس بیکران

عمید س در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۳۳:

ابتدای بیت چهارم "خیل عشاق" است.

پیمان قریب در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۹ - در اسرار شریعت:

با سلام و عرض ادب خدمت بزرگواران این سکو 

علامه اقبال مقام و منزلت غیر قابل انکار دارد جاییکه علی شریعتی در مورد ایشان کتابی دارد به عنوان ما و اقبال

این بنوک این فکر چالاک یهود 

نور حق از سینه آدم ربود 

حسین مرکزی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۱ دربارهٔ غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸:

بیت دوم مصرع اول، گویا بجای "گر برد" باید "برد گر" باشد تا وزن درست درآید:

غم عشق تو گر برد ز تنم تاب و توان...

Rahmanism در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۴:

البته که من تخصصی در ادبیات ندارم، اما به نظرم اگه به همون شکلی که در تصاویر پیوست شده منبع کاغذی از گنجینه گنجور اومده، نوشته می‌شد (به عبارتی مثل بقیه غزل‌ها)، بهتر بود و خواندنش هم راحت‌تر بود.

جواد مظفری در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴:

در بیت: "کعبه‌مان عجب شد و لاشه در آن قربان

وای و صد وای برین کعبه و قربانش"

به نظر میاید در مصرع اول به جای "قربان" "قربانی" باید باشد.

 

 

بهزاد دماوندی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گرشاسپ » بخش ۳:

در یکی از حاشیه ها خوار ری به شکست ری معنا شده بود که به نظر می رسد نام برکه یا مرغزاری ست که در ری بوده است . 

Sarina Ahmadi در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۴۵ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹:

خیلی شبیه شعر حافظ است 

 

فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۵:

دوستان اگر امکان دارد این ۳ بیت را معنی کنید تا دقیق بفهمیم که هنر بهرام در شکار این شترمرغ ها چه بوده است.

سپاسگزارم 

همی برشکافید پرشان به تیر

بدین سان زند مرد نخچیرگیر

 

به یک سوزن این زان فزون‌تر نبود

همان تیر زین تیر برتر نبود

 

برفت و بدید آنک بد نامدار

به یک موی‌بر بود زخم سوار

سیده فاطمه حسینی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » مستزادها » مناظرهٔ ادبی (در جواب صادق سرمد از ادبای زمان):

صادق سرمد شعرش را در 1309 خطاب به ملک الشعرا بهار سروده  و بهار در 1311 پاسخ او را داده است.

شعر صادق سرمد این است:

رسم سخن شد خراب ای ملک ملک شعر/ نوح صفت زن بر آب کاین فلکی فلک شعر

بحرش بحران فزاست طوفانش ناخداست

عالم و هرچه دروست جوهریست / زیر و زبر مغز و پوست در طلب برتریست

وز پی کسب کمال جمله به جنگ و جدال

اصل سخن نیز هم پیرو این قاعده است / هر که جز این زد رقم حرفش بی فایده است

به که نگوید سخن به که ببندد دهن

منکر این ادعا در خور توبیخ ماست / شاهد این مدعا صفحه تاریخ ماست

هر عصر و هر زمان یک سبک و یک زبان

چون ز دم مروزی شعر عجم تازه شد / هر که نوین کرد زی صاحب آوازه شد

شد چو «شهید» و «شهیق» شعر «دقیقی» دقیق

طفل رضیع سخن از نفس رودکی / برد دل انجمن با همۀ کودکی

طفل و حدیث از بلوغ؟ اینست اصل نبوغ

تا به مرور دهور چرخ فلک قوسی است / زیر فروزنده هور صحبت فردوسی است

کاو سخن آورد نو برد ز یاران گرو

هر کس از شاعران اصل سخن نو نهاد / لاجرم از همسران سر شد و شد اوستاد

شد به سخن آوری فرخی و عنصری

باز به دور زمان عصر نظامی رسید / تازه سرایی بدان شاعر نامی رسید

لاجرم ایام او تازه شد از نام او

بیخود در شاعری سعدی، سعدی نشد / زآن به سخن دیگری سعدی بعدی نشد

کو سخن از تازه گفت تازه به اندازه گفت

از پس سعدی سخن باز به حافظ رسید / حافظ خواجو شکن سحر سخن آفرید

زد به کمال و جمال سکۀ سحر حلال

این دو چو بستند لب لب نگشادست کس / بر تو نیاید عجب کآنهمه از پیش و پس

با همۀ ما و من هیچند اندر سخن

هیچند آری که خیر ز آنهمه آثار نیست / تکرار آثار غیر غیر از نشخوار نیست

خود چه بود کارشان حاصل نشخوارشان

آری یک صائب است در همه طول قرون / کو به سخن صاحب است سبکی هندی نمون

وز پی سبک نواش جمعیتی پیرواش

سر بقا ای «بهار» نیست به جز نوشدن / حاصل کهنه شعار چیست به جز هو شدن

چون به سخن سروری بر تو سزد رهبری

پیشقدم شو که من همقدمی ثابتم / گر تو کنی انجمن من به سخن ساکتم

ور تو گریزی ز رزم من نکنم فسخ عزم

بهمن ماه 1309

دیوان صادق سرمد ، 1347 ش، به کوشش جمیله سرمد، ص 174- 175.

علی رضا نیک پی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۳:

در کتاب "دیروز تا امروز، شرق تا غرب" نوشته فرانکلین دی لوئیس به ترجمگی حسن لاهوتی آمده که این شعر مربوط به اندیشیدن جلال‌الدین برای سفر سوم خود به دمشق هستش که البته افلاکی اشاره میکنه که در راه دمشق سروده شده. (ص. ۲۵۶)

 

که هردو مربوط به اخرین غیبت شمس بوده که گفت غیبتی میکنم که هیچ کس نتواند مرا پیدا کند.

 

نقل قول از کتاب (ص. ۲۵۷):

«حُسْنا» (پریان) شاید به واقع تحریف کاتب باشد به جای «حَسْیا» که منزلی است در راه دمشق به حمص؛ «چشمهْ بونواس» نیز ممکن است از تحریفات کاتب باشد به جای «باناس» یا «بانیاس»، که نام رودخانه‌ای یا قناتی بوده جاری در زیرزمین و از جانب شمال‌غربی به دمشق وارد می‌شده است؛ همچنین، «سُوَیْدا» شاید در اصل «شُوَیْکا» نوشته شده است - «شُوَیْکَه» از نواحی شمال خاوری دمشق.

 

 

۱
۵۰
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۲۶۳