چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه و پارسا
یکی نام ارمایل پاکدین
دگر نام گرمایل پیشبین
چنان بد که بودند روزی به هم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم
ز بیدادگر شاه وز لشکرش
و زان رسمهای بد اندر خورش
یکی گفت ما را به خوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری
و زان پس یکی چارهای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن
مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون
برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها و اندازه بشناختند
خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار دل در نهان
چو آمد به هنگام خون ریختن
به شیرین روان اندر آویختن
از آن روزبانان مردمکُشان
گرفته دو مرد جوان را کشان
زنان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا به روی اندر انداختند
پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر
همی بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین
از آن دو یکی را بپرداختند
جز این چارهای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسفند
بیامیخت با مغز آن ارجمند
یکی را به جان داد زنهار و گفت
نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر
تو را از جهان دشت و کوه است بهر
به جای سرش زان سری بیبها
خورش ساختند از پی اژدها
از این گونه هر ماهیان سی جوان
از ایشان همی یافتندی روان
چو گرد آمدی مرد از ایشان دویست
بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بدیشان بزی چند و میش
سپردی و صحرا نهادند پیش
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد
که ز آباد ناید به دل برش یاد
پس آیین ضحاک وارونهخوی
چنان بد که چون میبدش آرزوی
ز مردان جنگی یکی خواستی
بکشتی چو با دیو برخاستی
کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بیگفتگوی
پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ضحاک برای سیر کردن مارهایی که در جای بوسهٔ ابلیس بر دوشش روییده بود دستور داده بود که هر شب دو مرد جوان را بکشند و از مغز آنها به مارها بدهند. دو مرد فرزانه به نام ارمایل و گرمایل تصمیم میگیرند که برای نجات این جوانان کاری بکنند. چیزی که به فکرشان میرسد آن است که به آشپزخانهٔ پادشاه برای آشپزی بروند و به این طریق آنها را نجات دهند. همین کار را میکنند و مسئول پخت غذای مارها میشوند و به این طریق هر شب یکی از دو جوانی که باید مغزشان خوراک مارها بشود را فراری میدهند و به او میگویند که در شهر و دیار آفتابی نشود. از مغز دیگری و مغز یک گوسفند برای مارها غذا میپزند و میبرند. زمانی که تعداد جوانان نجات یافته به دویست رسید برای آنها گوسفند و بز و میش بردند تا آنها به زندگی کوچنشینی و عشایری بپردازند. رسم ضحاک آنطور بود که هر وقت دلش میخواست یکی از مردان جنگی را به جنگ دیوان میفرستاد و میکشت و هر جا دختر زیبایی بود او را از آن خود میکرد.
هر شب دو جوان، چه از خانوادههای ضعیف و چه از نامداران، گرفته و به آشپزخانه شاه برده میشدند.
آشپز آن دو جوان را به دربار شاه می برد و از آن دو برای درمان درد شاه، غذایی میپخت.
آشپز آن دو را میکشت و با مغزشان برای ضحاک خوراکی آماده میکرد.
دو انسان پاک از نژاد پادشاهان و دو مرد ارزشمند و باتقوا ...
... به نامهای ارمایل و گرمایل ...
... روزی با هم از هر دری سخنی میگفتند.
از ستم ضحاک و سپاهش و این رسم کشتن جوانان برای خوراک مارهایش حرف زدند.
یکی از آنها گفت که ما باید برای آشپزی نزد شاه برویم.
و وقتی رفتیم آنجا برای این مشکل چارهای پیدا کنیم.
شاید بتوانیم حداقل یکی از هر دو جوان را نجات دهیم.
رفتند و آشپزی یاد گرفتند.
تا توانستند وارد آشپزخانهٔ ضحاک شوند.
وقتی زمان کشتن آن جوانان میرسید ...
دو جوان را از نگهبانان میگرفتند.
در حالی که زنان به سمتشان هجوم میبردند و التماس میکردند.
در حالی که ارمایل و گرمایل دلشان پر از درد و چشمشان پر اشک بود و عصبانی بودند.
از ستم پادشاه به هم نگاه میکردند.
چون چارهای نداشتند یکی از آن دو جوان را میکشتند.
سپس مغز یک گوسفند را با مغز جوان کشته شده میآمیختند.
به آن که زنده مانده بود هشدار میداند که تو باید مخفی شوی.
حواست باشد که در شهر دیده نشوی. جای نو دشت و کوه است.
به جای مغز آن که فراریش داده بودند از مغز گوسفند استفاده میکردند و برای مارهای ضحاک غذا درست میکردند.
به این ترتیب هر ماه ۳۰ جوان را نجات میدادند.
وقتی تعداد این جوانهای نجاتیافت به ۲۰۰ رسید آنطور که کسی آن دو نفر را نشناسد ...
... برای آنها چند بز و گوسفند بردند و در صحرا به آنها دادند.
چادرنشینان از نسل همان جوانهای نجاتیافته هستند که از زندگی در شهر خوششان نمیآید.
رسم ضحاک این بود که هر وقت دلش میخواست ...
یکی از مردان جنگی را به جنگ دیو میفرستاد تا کشته شود.
هر جا هم دختری به زیبارویی و پاکدامنی معروف میشد ...
او را بدون رعایت قواعد ازدواج از آن خود میکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.