گنجور

حاشیه‌ها

سمی آرین در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۱ - آغاز کتاب:

این ابیات از فردوسی در ابتدای شاهنامه سروده شده و به مدح و ستایش خداوند می‌پردازد. در ادامه، معنی و توضیح هر بیت را ارائه می‌دهم:

 

به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد

معنی: به نام خداوندی که جان و خرد را آفریده است، و اندیشهٔ انسان از او فراتر نمی‌تواند برود. یعنی خداوند از هر چیزی بالاتر و والاتر است.

 

خداوند نام و خداوند جای / خداوند روزی ده رهنمای

معنی: اوست مالک و خالق نام‌ها و جایگاه‌ها، اوست روزی‌دهنده و راهنما. یعنی خداوند همه چیز را در کنترل دارد و هرچه داریم، از اوست.

 

خداوند کیوان و گردان‌سپهر / فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر

معنی: اوست خداوند کیوان (سیاره زحل) و آسمان گردان، و اوست که ماه، زهره (ناهید)، و خورشید (مهر) را می‌درخشاند.

 

ز نام و نشان و گمان برتر است / نگارندهٔ برشده پیکر است

معنی: خداوند از نام، نشان، و تصورهای ما فراتر است؛ او خالق و سازندهٔ آفرینش است که بالاتر از تصور و درک ماست.

 

به بینندگان آفریننده را / نبینی مرنجان دو بیننده را

معنی: ای بینندگان، خالق را با چشم سر نمی‌توان دید؛ بنابراین چشمان خود را بیهوده در پی دیدن او خسته نکن.

 

نیابد بدو نیز اندیشه راه / که او برتر از نام و از جای‌گاه

معنی: حتی اندیشه هم نمی‌تواند به ذات خداوند دست یابد، زیرا او از هر نام و جایگاهی بالاتر است.

 

سخن هر چه زین گوهران بگذرد / نیابد بدو راه جان و خرد

معنی: هر سخنی که از گوهرهایی مانند جان و خرد فراتر رود، نمی‌تواند به حقیقت خداوند پی ببرد.

 

خرد گر سخن برگزیند همی / همان را گزیند، که بیند همی

معنی: اگر خرد بخواهد چیزی را انتخاب کند، تنها آن چیزی را برمی‌گزیند که به طور واضح و ملموس می‌بیند.

 

ستودن نداند کس، او را چو هست / میان، بندگی را ببایدت بست

معنی: هیچ‌کس نمی‌تواند به طور شایسته و کامل خداوند را ستایش کند، پس بهتر است که به بندگی او مشغول شویم.

 

خرد را و جان را همی سنجد اوی / در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

معنی: خداوند است که جان و خرد را اندازه می‌گیرد، و او در اندیشهٔ محدود و سخت ما نمی‌گنجد.

 

بدین آلت رای و جان و زبان / ستود آفریننده را کی توان

معنی: با این ابزارهای عقل، جان، و زبان، نمی‌توان خالق را به درستی ستایش کرد.

 

به هستیش باید که خستو شوی / ز گفتار بی‌کار یک‌سو شوی

معنی: باید به وجود خداوند اقرار کنی و از گفتارهای بیهوده و بی‌فایده دوری کنی.

 

پرستنده باشی و جوینده راه / به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

معنی: بندهٔ خدا باش و راه درست را جستجو کن، و با دقت و عمق در فرمان‌های او تأمل کن.

 

توانا بود هر که دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود

معنی: هرکس که دانا باشد، تواناست؛ و دل انسان پیر با دانش همچون جوانان می‌شود. یعنی دانش به انسان قدرت و جوانی می‌بخشد.

 

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست / ز هستی مر اندیشه را راه نیست

معنی: بالاتر از این مرحله سخنی وجود ندارد؛ زیرا اندیشهٔ انسان به حقیقت و ذات هستی خداوند راهی ندارد.

کوروش در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۹۹ - غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع خویشتن و طلب ناکردن علم غیب کی علم انبیاست:

آه گر داد تبر را دادمی

 

این زمان غم را تبرا دادمی

 

مصرع اول یعنی چه 

 

Mahdi Zare در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۱ در پاسخ به Mr. H Last Name دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

به این اشعار الحاقی مینازی؟ کتاب بوسه بر خاک پی حیدر رو بخون که دیگه از این چرتا نگی

Mahdi Zare در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۰ در پاسخ به محمد تاجیک دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

شما یه شاهنامه پیدا کن که این اشعار داخلش نباشه

Mahdi Zare در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۹ در پاسخ به شاهین مهری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

شما نظرتو برای خودت نگه دار لطفا🙏 اشعار ابوبکر و عمر و عثمان فقط الحاقی اند

Mahdi Zare در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۸ در پاسخ به فرهاد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

اطلاع دقیقی از درست و غلط بودن این بیت ندارم ولی حتی اگه این بیت رو هم حذف کنیم نزدیک ۱۰۰ و خورده ای کلمه عربی باز هم داخل شاهنامه هستند

Mahdi Zare در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۷ در پاسخ به رامین مصطفوی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

از این گذشته کتاب بوسه بر خاک پی حیدر هم هست که کامل توضیح داده شیعه بودن فردوسی رو

Mahdi Zare در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۶ در پاسخ به داریوش ابونصری دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » آغاز کتاب » بخش ۷ - گفتار اندر ستایش پیغمبر:

لطفا یکم درباره رفتار با شیعیان در زمان سلطان محمود تحقیق کنید که انها را مجوس و گبر میخواندند و میگفتند اینها اصلا مسلمان نیستند! حتی فردوسی را هم به همین دلیل شیعه بودن داخل قبرستان مسلمانان دفن نکردند و بعدها تحریف های زیادی در شاهنامه وارد کردند! خود سلطان محمود به شخصه بسیاری شیعه کشته بود

افسانه چراغی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹۲:

شعر آسمانی مولانا با صدای ملکوتی جناب حسام‌الدین سراج بسیار شنیدنی و دلنشین است. درود بر جان‌های بزرگ و رهیده.

م.آذر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۶ در پاسخ به م.قلمزن دربارهٔ رهی معیری » منظومه‌ها » گنجینهٔ دل:

دوست عزیز جهان بینی شما برای خودتان محترم است اما جسارتا با عینک خودتان برای دیگران درست و غلط را تجویز نکنید ، لزومی ندارد که همه انسان ها از دریچه نگاه مذهبی شما به همه چیز بنگرند ، این بیت در همین حالت زیباتر ، رساتر ، پر معناتر و کاملتر است.

ابو حسیب البلوشی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۲ - فی نعت سید المرسلین علیه الصلوة و السلام:

منظور پیامبر هستند.حسن یوسف دم عیسی ید بیضا داری....آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

حسین بیدرام در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۶ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

سرکار خانم زندی، با سپاس از زحمات شما در روایت شرح غزلها، بنظرم برای تسهیل در بهره‌گیری از حاشیه ارزشمند، لازم است در شروع شرح هر بیت، ابتدا خودِ بیت را ذکر نمایید تا نیاز مکرر به مراجعه به غزل وجود نداشته باشد در غیر این‌صورت کار مطالعه شرح با دشواری بسیار خواهد بود. موفق باشید انشالله.

میثم ایزدی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۶:

این شعر رو همایون شجریان توی کنسرت لایو با سهراب پورناظری اجرا کرده بی نظیییییییییییر..... چقدر هم توی یوتیوب بهش واکنش نشون دادن

حسین بیدرام در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۴۱ در پاسخ به فاطمه زندی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

سپاس خانم زندی گرامی. 

علی صابر نیک واقف در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۸:

سلام خدمت دوستان عزیز

بیت هشتم از نظر حقیر شاه بیت این شعر عرفانی و ربانی است .

انجا که شاعر، آدمی را به تنبه و آگاهی و شناخت خویش رهنما میشود تا ذیل توجه به درون، او را به شان حقیقی حدیث ناب نبوی صلی الله علیه و اله و سلم( من عرف نفسه فقد عرفه ربه) هدایتش کند. و بعنوان شاید پرسش و استفهام انکاری بگوید آیا از درونت خبر داری که چه طرفه نهادی است که همین خور و آشامیدنت روزو شبت  به همراهی کیمیاگری که در بطن تو آن خالق عادل زیبای هستی به ودعیه نهاده است ،آن غذا را به جان تبدیل کرده و مایه حیات روان و روح تو میشود.

لکن حال که درونت اینگونه است لذا سزوار است تو نیز بیرون و رفتار و اخلاقت را نیز  برمدار همان اصلاح درون ، کیمیا و معجونی سازی تا آن دو در مدار حق بتوانند تو را اولا کیمیا کرده ،در ثانی خود نیز پرورش دهنده کیمیا و گوهرانی بشوی ،چون ذات مقدس رسول اخلاق ومهربانی ها که توانست از طهارت جان و روح خود رشد دهد و بپروراند جواهرانی قبیل سلمان و ابوذرها...

امیر بهرام‌دوست در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۱۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۱:

در ابتدای بیت چهارم، واژه «میوه» باید به «مَیْو» تبدیل شود که معنای درخت انگور می‌دهد. میوه از وزن خارج است.

بابک بامداد مهر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

درضمن در ادبیات کلاسیک وقدیم رنگ آبی نبوده و  سبز وآبی یک طیف رنگ حساب می شده و طیفهای دیگراین رنگ نیلی و لاجورد وفیروزه و کبود و...بوده وکلمه "آبی" متاخر است.

مزرع سبز فلک یا گنبد خضرا  ازهمین روست

بابک بامداد مهر در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است

زان رو سپرده اند به مستی زمام ما

من بااین شکل معنی موافق هستم که  به چشم شاهد دلبند ما مستی خوش است (شاهد دلبند ما نگاه مثبت و خوشی به مستی دارد وآن را تایید می کند درعین حال که به چشم مست شاهد هم اشاره می کند) به همین روست که اختیار ما به مستی و (فراموشی خود) سپرده شده و ماحالت مستی راترجیح می دهیم

شاهرخ ناظمی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۴۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۹ - در نصیحت فرزند خود محمد نظامی:

چرا در کتاب فارسی ششم، شعری به این زیبایی و پندآموز بودن، فقط قسمت دوم آن در باب سخن کم گفتن و گزیده گفتن درج شده. قسمت اول ان را با تخلیص می‌گذاشتند برای دانش‌آموزان که اتفاقا در سنین ۱۴ سالگی هستند بسیار مناسب بود.

در قسمت دوم شعر که در کتاب فارسی چاپ شده، چند بیت حذف شده که به نظرم وقتی بچه ها قراره حفظ کنند، حیف بود جا بیفتد. 

تا هست دُرُست‌، گنج و کان‌هاست

چون خُرد شود‌، دوای جان‌هاست

 

گر باشد صد ستاره در پیش

تعظیم یک آفتاب ازو بیش

 

گرچه همه کوکبی بتاب است

افروختگی در آفتاب است

برگ بی برگی در ‫۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵:

رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گُلی

آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی

باغ در اینجا نمادِ محدودیت است، چِنَم که بنظر می رسد گویشِ شیرازی باشد یعنی بچینم و گُل استعاره از نوجوان یا جوانی ست که بتازگی در بعدِ جسمانی و عقلی شکفته و به کمال رسیده باشد. پس‌حافظ به عنوانِ بلبلی نغمه سرا که آفتابِ صبحِ دولتش دمیده و اکنون عاشقِ گُل و رویِ جوانان است به میانِ باغِ محصورِ ذهن که برای ما انسان‌ها تدارک دیده اند می رود تا گُلِ مستعدِ خروج از محددیتِ باغ را از میانِ خارهای پیرامونش بچیند، او را به صحرا و طبیعتِ اولیه اش برده و در پناهِ مهر و عشقِ خود پرورش دهد و به کمال رساند، اصولن سعیِ بلبلانی چون حافظ این است تا پیش از احاطه شدنِ گُلِ وجودِ نوجوانان توسطِ اطرافیان یا خارهای باغ که بدونِ تردید منجر به وارد کردنِ درد و غم و پژمردنِ آنان در همان اوانِ جوانی می گردند با سروده هایش آنها را جذبِ خویش نموده و با شرابِ آگاهی موجباتِ رُشدِ روز افزونشان را فراهم کنند. اما حافظ در این اندیشه هاست که در این میان به ناگهان آوازِ بلبلی دیگر به گوشش رسیده و توجهش را جلب می کند.

مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا

و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلی

حافظ می بیند آن بلبلِ مسکینِ بی نوا همچون او به عشقِ گُلی مبتلا شده و با فریاد و فغانش غُلغُلی در چمنِ این جهان فکنده و هنگامه ای بپا کرده است، یعنی از شدتِ عشق و اشتیاق به آن نوگُلِ تازه شکفته با هیاهو و اجبار قصدِ چیدنِ آن گُل و جدا کردنش از محدودیتِ باغ و قواعدِ باغبان را دارد. اما بلبلِ مِسکین به این لحاظ که از دانشِ کافی برای تشویقِ گُل به همکاری بی بهره و فقیر است فریاد و هیاهو براه انداخته وگرنه در این کار ضرورتی برای چنین غلغله ای نیست و او نیز می تواند چون حافظ با عشق و زبانِ نرم گُل را متقاعد کند تا برای بازگشت به چمن و طبیعتِ خود و همچنین مصون ماندن از خارهای باغ با او همکاری کند.

می گشتم اندر آن چمن و باغ دَم به دَم

می کردم اندر ِآن گل و بلبل تأملی

پس حافظ با کنجکاوی برای دریافتِ سرانجامِ کارِ آن گل و بلبل دَم به دَم در چمنِ این جهان و باغ گردش می کند و در احوالِ آن دو تأمل و اندیشه می کند، یعنی حافظ با تحقیق و تفحص و کسبِ دانشِ بزرگانِ این راه  چگونگیِ سخن گفتنِ آن بلبل و رفتار یا پاسخ های گُل را بررسی می کند تا ببیند اشکالِ کار در کجاست که آن گُلِ مورد نظر قصدِ خروج از حصار و محدودیتِ باغ و حضور در طبیعتِ اولیهٔ خود را ندارد و موجبِ فریاد و فغانِ آن بلبل شده است. بازگشتِ گُل به چمن و صحرای گسترده می تواند برای او گرده افشانی و پراکندنِ عشق به دیگر گلها را به همراه داشته باشد و همچنین منظره های بدیع را تماشا کند و خود نیز خالقِ این زیبایی ها بوده و همگان را از زیبایی و عطر و بویش بهرمند کند اما گُلی که موجباتِ فریادِ بلبل را فراهم نموده فضای بستهٔ ذهن یا باغی که باغبان با سلیقه خود تدارک دیده است و می خواهد گُل با الگوهای ذهنیِ او رشد کند را به دشت و صحرای بینهایتِ خداوندی ترجیح می دهد.

گُل یارِ حُسن گشته و بلبل قرینِ عشق

آن را تفضلی نه و این را تَبَدُّلی

حُسن یعنی زیبایی و جذابیت های جهانِ مادی، پس‌حافظ با تفحص در چمن و بررسیِ حالاتِ گُل و بلبلِ مورد نظر پِی می برد آن گُل پس از شکوفایی یار و دلبستهٔ زیبایی های بیرونی شده است، زیبایی هایی که همچون عُمرِ گُل کوتاه و گذرا هستند آنچنان یارِ گُل شده اند که او توجهی به داد و فریادهایِ آن بلبل نمی کند و جاذبه هایِ فضایِ ذهن یا باغ اجازهٔ تعقل و اندیشه در کلامِ بلبل را نمی دهند. اما از سویِ دیگر آن بلبل هم قرینِ عشق است اما با عشق درآمیخته نشده و به او زنده نشده است، بلبل همینقدر می داند که باغِ ذهن مسکن و مأوای گُل و بلبل نیست و باید که در چمن و دشتِ پهناور و بینهایت باشند پس‌ حافظ همین مقدار را هم خوب و قدمی مؤثر می داند اما ناکافی و فرماید که در بلبل باید تَبَدُّل و تغییری صورت پذیرد و آفتابِ صبحدمِ او بدمد و به عشق زنده شود تا به اسرار واقف شده و بتواند بر گُلهای باغ تأثیرِ لازم را گذاشته و آنان را ترغیب و تشویق به همکاری کند تا از حُسن و زیباییِ صورت رها و به آزادی از باغِ محدودِ ذهن رضایت دهند زیرا که تَفَضُلی از این حُسن نصیبشان نخواهد شد، یعنی پس از آنکه مقاومت را رها کرده و اجازهٔ چیده و جدا شدن از باغ را به بلبل دادند آنگاه می توانند به بهترین وجهِ ممکن از حُسن هم متنعم و بهرمند شده و به فضیلتش دست یابند، برای مثال آنگاه است که همسر خود را نیز از جنسِ عشق دانسته و به او مرتعش می شود و نه به حُسن و زیباییِ ظاهر و صورتیِ او که گذرا و ناپایدار است.

چون کرد در دلم اثر آوازِ عندلیب

گشتم چنان که هیچ نماندم تحَمُلّی

آوازِ عندلیب می تواند سروشی غیبی باشد که با نوایی خوش و نه با فریاد و هیاهو در دلِ حافظ اثر نموده و او را متحول می کند چنانچه او را هیچ تحملی نمی ماند، پس با تاثیر پذیری از زبانِ زندگی پیغامِ عندلیب را به گُل و بلبلانِ این چمن انتقال می دهد. یعنی نغمه سراییِ بلبلان باید که از زبانِ عندلیب یا خداوند باشد تا بر گُلهایِ باغ اثرگذار باشد.

بس گُل شکفته می شود این باغ را ولی

کس بی بلایِ خار نچیده ست از او گُلی

و پیغام این است که چه بسیار گُل که در این باغ شکفته و بُرنا می شوند اما کسی بدونِ بلا و دردِ خارهای این باغ نمی تواند از او گُلی بچیند، "کسی" می تواند هم اشاره به گُل باشد و هم به بلبل، یعنی بلبلانی چون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ بدونِ مشقت و خونِ دل خوردن و کارِ فراوان نتوانستند گُلی را بچینند و او را از باغِ ذهن بسوی دشتِ پهناور و بینهایتِ خداوندی رهنمون شوند، و همچنین هیچ گُلی نیز بدونِ بلای خار و دردهای ناشی از ملامتِ دیگران یا اطرافیان موفق نشد تسلیمِ ارادهٔ بلبلانِ ذکر شده گردد.

در این چمن گُلِ بی خار کس نچید آری

                                            چراغِ مصطفوی با شرابِ بولهبیست

حافظ مدار امیدِ فرج از مدارِ چرخ

دارد هزار عیب و ندارد تفضلی

اما حافظ که ذات و سرشتِ گُل را پاک و بدونِ نقص می داند چون همیشه گناه را بر گردنِ چرخِ گردون و روزگار می داند که با هزاران عیبش نه تفضلی عایدِ بلبل می کند و نه نصیبِ گُل و به همین علت است که ؛ " صد هزاران گُل شکفت و بانگِ مرغی برنخاست ☆ عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد؟". پس امیدِ فرج و گشایش فقط از جانبِ آن یگانه عندلیبِ وجود و هستی می رود که با لطف و عنایتش تفضلی به بلبل و گُل عنایت کند تا توفیقی در این راه و بازگشتِ انسان از باغِ ذهن به اصل خویش و دشتِ گسترده و بینهایتِ خداوندی حاصل شود.

 

۱
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۵۲۶۳