بابک چندم در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۳ - بنیان کردن آهنگری و صنعتهای دیگر به دست هوشنگ:
@ دوستدار
عالی.
تراش چرخیده و از ریشه "تاش" است برابر با شکل/فرم همانند کار یک نجار، در اوستا گِئوش تاشان -> شکل/ فرم دهنده یا سازنده/پدیدآورنده گاو...
کد خدای/ کدبانو (سرور خانه و بانوی خانه) از کدگ(kadag) آمده...
"خان اود مان" (خان و مان) "مان" را در فارسی برابر لوازم/ اسباب خانه هم آورده اند... اما در اوستایی جوان "دِمانا" و در اوستایی کهن "نمانا" همان خانه اند...گویا در پارسی میانه خانه برابر (house) و مان (home) بوده که تفاوت آنها دیگر در فارسی تمیز داده نمیشود...
گَرُسمان/گَرُدمان در پارسی میانه برابر پردیس/بهشت... از گارُدمان (گارُ دمانا) در اوستایی جوان و گارُ نمانا اوستایی کهن برابر با خانهٔ ترانه ( house of song) که خانه اهورامزداست...
سرت شاد و دلت خوش باش جاوید
بابک چندم در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۶ - اندرز و سوگند دادن مهینبانو شیرین را:
@ فرهود
درود بر شما که کند و کاو میکنی.
من که تا به حال "یزکدار" نه به چشمم خورده بود و نه گوشم، فقط و فقط مگر از لطف شما...
به دو سه لغتنامه رجوع کردم و دیدم "یزک" یعنی پیش قراول و حدس میزنم "یزکدار" بر مبنای سپهدار، ارتشدار/تار، پرچمدار، علمدار، فرماندار و... شاید که منصبی بوده برابر سرکرده یزکها؟...
اما "انجم گر"، در کنار آنچه شما آوردی میتواند انجَم/انجُم گر -> انجُمن گَر/گَردان نیز باشد...
هَنجَمن پارسی میانه-> اَنجَمن-> انجومَن-> انجُمن ( hanjaman-> anjaman-> anjuman-> anjoman)
در پارسی میانه جمع شدن، گرد هم آمدن ( assembly, gathering)...و یکی از معانی آن در فارسی: گرد هم آمدن گروهی برای کار مشخص.
من نسخه هفت پیکرم را نتوانستم پیدا کنم، به هر حال احتمالاً جای درست برای یافتن آن باشد...
شما هم پیروز باشید
بابک چندم در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۲ در پاسخ به اکبر با... دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷:
عزیزم
من که به قدرت خدا حتی یک کلمه از آنچه را که نوشتی نفهمیدم، اگر روزی روزگاری تصمیم به پالایش آن گرفتی ندا بده...
بابک چندم در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۲۷ در پاسخ به مهدی الهی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۸:
@ مهدی الهی
سلام متقابل بر شما
نه فقط مجوس، که از ایمان آوردگان (به دین پیامبرش) و بعد جداگانه چهار گروه یهود، مسیحی، صابئین، و مجوس و در آخر باز هم جداگانه از اهل شرک....
همه و همه را به قضاوت در آخرت بشارت داده، تهدیدی هم در کار نیست... شما نباید فقط مجوس را چون تافته ای جدابافته مجزا کنی...
روایات هم چون شفاهیند و مکتوب و مستند نیستند، فقط و فقط گفته ناقل/نقال آنها به حساب میایند و نه بیش...
در آخر
مجوس در عربی که برابر مُوبَد (مُگ بَد) ساسانی است، احتمالاً از مسیحیان داخل/خارج سرزمین ساسانیان گرفته شده و ریشه آن از زبانهای یونانی،لاتین و آرامی است که خود تبدیل شده از "ماگو(ش)" مادی/هخامنشی است، و همه متعلق به طایفه های کهن ایرانی ساکن در غرب ایران...در اوستای کهن که متعلق به ایرانیان در شرق و شمال شرقی ایران کهن(افغانستان کنونی و سرزمینهای شرق و شمال آن) است "ماگو" چنین برابری را ندارد و طبقات/درجات مختلف راهبان نامهای دیگری داشتند...
بابک چندم در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده:
@ ملیکا و رضا از کرمان
"از ابر کرم خطهٔ ری رشگ ختن شد"
رشک (و نه رشگ): مایه حسد
از بابت کَرَم این ابر که ری را چنان سبز و آباد کرد، خُتَن که معروف جهان است به بوی مُشک نافه آهوانش هم به حسادت افتاد...
یعنی خطه ری زد روی دست ختن از زیبایی و خوش بویی و....
رضا از کرمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۰۷ در پاسخ به یزدانپناه عسکری دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - خوان کرم:
سلام
البته اخیرا بدلیل تورم بالا در علم اقتصاد ،برای این کلمه مفهومی جدید به معنای هزار میلیارد تومان را در پی خوانش ریاست جمهوری مرحوم ، در ارایه لایحه بودجه در مجلس ابداع وبه واژگان فارسی اضافه نموده اند . وجالبتر اینکه با این کار واحد پول ظاهراً از ریال به تومان ارتقا یافته است .
رضا از کرمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۲ در پاسخ به ساحل دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز:
سلام
ساحل گرامی همانطور که دوستدارعزیز فرمودند یعنی خدایی که از قطره ای باران مرواریدی درخشان بوجود میاورد.
از شما خواهشمندم حاشیه بنده بر روی غزل 3991 صائب تبریزی را هم در ادامه این مطلب مطالعه بفرمایید .
البته لالا دارای معنی دایه نیز میباشد که در اینجا کاربرد ندارد.
برگ بی برگی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳:
خیز تا خرقهٔ صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازارِ خرافات بریم
اینکه حافظ خود در برهه ای از زندگیِ خود در کِسوَتِ صوفیه درآمده یا خیر بر کسی معلوم نیست اما قدرِ مسلم اینکه حتی بهتر از صوفیانِ بنام بر اصطلاحاتِ این فرقه اِشرافِ داشته و همچنین بر بیهودگیِ راهی که اکثریت قریب به اتفاقِ آنان می پیمودند پِی برده است، پس مانندِ هر اندیشمندی که گمراهیِ همنوعِ خود را بر نمی تابد از آنان دعوت می کند تا راهِ میخانه و عاشقی را آزمون کنند باشد که به سرمنزلِ مقصود رسیده و از این سرگردانی و پریشانی رهایی یابند، و از آنانی که حقیقتن در جستجویِ حقیقت هستند می خواهد تا بپا خاسته، خود را از این سکون و انفعال رها کرده و در اولین قدم خرقهٔ صوفی را به خرابات ببرند، خراباتی که از القاب و عناوین و رتبه بندی خبری نیست و ریا کاری در آن جایگاهی ندارد، اما چرا حافظ که در جایی دیگر سفارش به آنش زدنِ خرقهٔ باورها و تعصباتِ بیهوده می کند در اینجا می خواهد که بپا خاستگان خرقه را با خود به خرابات برند؟ که بنظر میرسد حافظ این خرقه را تعالیمِ مفیدِ صوفیانِ حقیقی در نظر گرفته است که در خرابات به کارِ مسافرِ عشق می اید و آنرا را از باورهایِ خرافی و تقلیدیِ باورمندان به صوفیه جداسازی می کند، پس حافظ که در رَدِّ شطح و طاماتِ صوفیان و یا هر مدعیِ دیگری لحظه ای تردید به خود راه نمی دهد و برای مثال کسی که با تقلید از سخنِ بزرگان "در خراباتِ مغان نورِ خدا می بیند" را به چالش می کشد، در اینجا نیز چنین ادعاهایِ باطل را خرافاتی می داند که محصولِ خانقاه است و با بانگِ صلای خود از مدعوین به راهِ صلاح می خواهد آنها را به بازارِ خرافات ببرند تا شایدِ خریدارِ بی خردی برایِ آنها یافت شود. البته که مخاطبِ حافظ تنها خانقاه نشینانِ گرفتار در بندِ باورهای صوفیانه نیست و چنانچه در ادامه خواهیم دید این دعوت به خیزش عام است و شاملِ حالِ همگان می گردد.
سوی رندانِ قلندر به ره آوردِ سفر
دلقِ بسطامی و سجادهٔ طامات بریم
رندانِ قلندر بزرگانی همچون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظند که با راهنمایی های خود دلیلانِ راهی هستند که به حقیقتِ هستی پِی برده و خود سالکانِ طریقتِ عاشقی بوده و در عین حال چشم انتظارِ دیگرانی هستند که با بهره بردن از آثارِ ارزشمندِ قلندران دعوتِ حافظ را برای این سفرِ معنوی پذیرفته و پای در راهِ عاشقی گذاشته اند، در مصراع دوم بایزیدِ بسطامی از عرفایِ بزرگ و بنام است که همهٔ عرفا و بزرگان در آثارِ خود از او به بزرگی یاد کرده اند، دلقِ بسطامی کنایه از لباسِ فقر است و حافظ میفرماید او حقیقت طلبان را به سفری دعوت می کند که رهآوردش رهایی از هرگونه بند و زنجیرِ تعلقاتِ یا بی خود شدنِ محض است، طامات در اینجا بر خلافِ طاماتِ بیتِ قبل در معنایِ مثبت آمده و سجادهٔ طامات استعاره از عبادتِ خالصانه و بدونِ روی و ریاست که درِ معنی را بر دلِ سالک می گشاید، و حافظ آنرا از دیگر دستاوردهای سفرِ پیشنهادیِ خود توصیف می کند. یعنی آنچه مطلوبِ رندانِ قلندر است و توقعی که از مسافرانِ راهِ عاشقی دارند.
تا همه خلوتیان جامِ صبوحی گیرند
چنگ صبحی به درِ پیرِ مناجات بریم
خلوتیان همهٔ باشندگانِ عالمِ کُون و مکان هستند که با زنده شدنِ حتی یکی از مسافرانِ راه به عشق جامِ صبوحی بر گیرند و به رقص و پایکوبی پردازند، در مصراع دوم پیرِ مناجات همان رندانِ قلندرِ بیتِ قبل یا بزرگانی چون مولانا هستند که نشانهٔ ره آوردِ مسافرِ عشق را که به درگاهِ او رسیده است در یک صبحی( صبحگاهی) چنگ یا شادیِ بدونِ سبب هایِ بیرونی او می بیند، پس حافظ به صِرفِ اینکه سالکِ راهی ادعا کند دلقِ بسطامی و سجادهٔ طامات را با خود به ارمغان آورده است از او نمی پذیرد و لازم است این ارمغان و ره آورد در سیما و احوالِ بیرونیِ او نیز جلوه گری کند، می توان تصور کرد نشاط انگیزیِ آوایِ چنگی که در صبحگاهان و بر درِ خلوتِ پیرِ مناجات نواخته شود و حافظ با این تصویر سازی فوقالعاده از وثوقِ پیر به حقیقی بودنِ فقر و مناجات هایِ عاری از ریاورزی یا سجادهٔ طاماتِ مسافرِ از راه رسیده خبر می دهد.
با تو آن عهد که در وادیِ ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
آن عهد بدونِ تردید همان عهدِ موسوم به الست است و وادیِ ایمن که موسی نعلین از پای بیرون آورده و در آن قدم گذاشت استعاره از فضای عدم و امنِ بینهایتِ خداوندی ست که فارغ از زمان و مکان است، یعنی در ازل یا پیش از حضور در این جهان خداوند از هر انسانی عهد و پیمانی میگیرد مبنی بر اینکه رَبِّ اوست و در نتیجه انسان بر بندگیِ خود صحه می گذارد، پس مسافرانِ عشق که از قیدِ باورها رهایی یافته اند و سرانجام در صبحی چنگ می نوازند بندگیِ غیر را نپذیرفته و همچون موسی ارنی گویان در پیِ دیدارِ رخسارِ خداوند بر می آیند و در میقات و قرارگاهِ خود یعنی در همین جهان در جستجویِ او به سفرِ معنویِ خود ادامه می دهند.
کوسِ ناموسِ تو بر کنگرهی عرش زنیم
عَلَمِ عشقِ تو بر بامِ سماوات بریم
ناموس در اینجا یعنی عزت و شرف، کنگرهی عرش استعاره از بامِ قصرِ پادشاهیِ خداوند است، پس حافظ ادامه می دهد پس از اینکه مسافرِ عشق به شادیِ ذاتی دست یافت که ذاتِ خداوند نیز هست و نشانهٔ دیدارِ رُخسارِ حضرتش در آسمانِ امنِ یکتایی، آنگاه می تواند و باید کوسِ عزت و شرافتِ خداوندی را بر بام و کنگرهی قصرِ او که همهٔ جهان است به صدا در آورده و با طبل و دُهُل دیگران را نیز به این جشن فرا خواند، و تنها با این شرط است که می تواند همانندِ رندانِ قلندر یا بزرگانی چون مولانا و حافظ عَلَمدارِ عشقِ حضرتش شده و آنرا بر بامِ سماوات برافرازد. بیت بوضوح سالکانی را که هنوز در خمِ یک کوچه هستند اما می خواهند عَلَمِ عشق را با عِلمِ ناقصِ خود برافراشته و با هیاهو های ذهنیِ خود که چون طبل خالیست دیگران را به راهِ عشق دعوت کنند از این کار برحذر می دارد، چنانچه مولانا نیز می فرماید؛ "چون به بُستانی رسی زیبا و خَش بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش". هستند و بوده اند بزرگوارانی که اشعارِ زیبا هم سروده اند اما دریغ از ذره ای عشقِ حق و با چنین طبلِ پر از هوایی هوایِ عَلَمداری و لیدر توریِ مسافرانِ عشق را در سر می پرورانند. حافظ می فرماید تنها او و دیگر رندانِ قلندر قادر و مجاز هستند به نواختنِ کوسِ ناموس و اعلامِ چنین دعوتی.
خاکِ کویِ تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرقِ سر از بهرِ مباهات بریم
خاکِ کویِ حضرتِ دوست یعنی فضایِ گشوده و گستردهٔ درونیِ عاشقان و رندانِ قلندر، و حافظ میفرماید عاشقانی که همچون موسی ارنی گویان در پیِ دیدارِ حضرتش بوده و کوهِ ذهنِ خود را متلاشی کرده و مدهوش شدند آنگاه دریافتند که هم او هستند و با او به یگانگی رسیدند همان رندانِ قلندر هستند، پس در قیامتِ فردی و جمعی آن خاکِ کویِ دوست را که فضایِ بینهایتِ درونی یا شرحِ صدر است بر فرقِ سر گذاشته و با مباهات آنرا به عنوانِ ارمغان از سفرِ این جهان با خود نزدِ پادشاه می برند.
ور نهد در رَهِ ما خارِ ملامت زاهد
از گلستانش به زندانِ مکافات بریم
حافظ که پیش از این هم ملامت و سرزنشِ زاهد را بسیار شنیده است که آنها را چون خار در سرِ راهِ او و عاشقان قرار می دهد اکنون هم می بیند او متوهمانه از زُهد و عباداتش گلستانی خیالی برای خود ساخته است، و بار دیگر با ملامت هایِ خود قصدِ ایجادِ اختلال در طیِ طریقِ حافظ را دارد که او را از این کار برحذر می دارد، چرا که اگر ادامه دهد منجر به سلبِ شادیِ همهٔ خلوتیان و هستندگانِ عالم می شود که در اینصورت توسطِ کائنات از گلستانِ خیالی به زندانِ مکافات و دردها رهسپار خواهد شد. چنین زاهدی نیز یکی از مدعیانی ست که بدونِ شرحِ صدر و خاکِ کویِ دوست طبلِ خالیِ خود را بصدا در آورده و با هیاهو دیگران را دعوت می کند اما به ناکجا آباد و سفری بی فرجام و همین عدمِ همراهیِ خلق موجبِ درد و زندانِ مکافاتش خواهد شد.
شرممان باد ز پشمینهٔ آلودهٔ خویش
گر بدین فضل و هنر نامِ کرامات بریم
پشمینه همان خرقه ای ست که حافظ در بیتِ آغازین به خرابات برده و آنرا به شرابِ عشق آلوده است اما هیچگاه مقدارِ دریافتِ شراب کافی نیست، پس عاشقان و سالکانِ راه یافته به کنگرهی عرش باید از آن شرم کنند اگر بخواهند از این خرقهٔ متحول شده و فضل و هنرِ اندکی که به آن آراسته شدند، حتی نامِ کرامات را بر زبان آورند، یعنی بر سجادهٔ طاماتِ خود و کراماتی که از آن شرحِ صدر و خاکِ کویِ دوست دست خواهد داد خویشتنداری کرده و از بیانش خودداری کنند. بیاد داریم که صوفی حتی بدونِ داشتنِ ذره ای کرامات نیز به شطح و طامات می پرداخت، پس تحول بزرگی در بردنِ خرقه به خرابات ایجاد شده که نشان دهندهٔ مؤثر بودنِ دعوتِ حافظ است. هنر در فرهنگِ عارفانه یعنی زنده شدنِ دلِ سالک به عشق یا خداوند.
قدرِ وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم
در ادامهٔ بیتِ قبل است که سالکِ هرچقدر هم کار کند و شرابِ عشق بنوشد کفایت نمی کند، پس قدر شناسی از وقتی که زندگی یا خداوند در اختیارِ انسان قرار داده این است که پیوسته به کارِ عاشقی و سفرِ معنوی بپردازد و بی وقفه کار کند، اما پس از بسر آمدنِ وقت که می تواند تا هفتاد یا هشتاد سالگی ادامه یابد، مسافرِ راهِ عشق در هر منزلگاه و مرتبه ای که باشد از حاصلِ عمرِ خود شرمسار است و خجالت زده، که چرا بیش از این به کارِ معنوی نپرداخته است و به همین سبب بنا بر روایت قرآن روزِ مرگِ جسمانی که حجاب و پرده ها از میان برداشته می شوند را روزِ حسرت و پشیمانی نامیده اند.
فتنه می بارد از این سقفِ مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
فتنه یعنی آشوب و برهم زدنِ نظمِ نقشهٔ راهیست که خداوند برای مراتبِ سفرِ انسان از آغاز تولد و حضور در این جهان ترسیم کرده است، و طراحیِ هندسیِ سقفِ زیبایِ مسجد و مدرسه را مقرنس گویند، پس حافظ زیرِ سقفِ مقرنس نشینانی را که در کار و طراحیِ خداوند فتنه می کنند و نه تنها خود از عشق گریزانند، بلکه در راهِ عاشقان خارِ ملامت و سرزنش می کارند را نیز دعوت به خیزش کرده و از آنان نیز می خواهد تا بمنظورِ در امان بودن از جمیعِ آفات به میخانه پناه آورند. بویژه که تحولِ مثبتِ صوفی در بردنِ خرقه به خرابات که منجر به صافی شدن و علمداریِ عشق او شده است به اثبات رسید. یکی از آفت هایِ فراوانِ مورد نظر می تواند ادعاهایِ بی مورد نظیرِ شطح و طامات و کرامات باشد، و دیگری توهمِ گلستانِ هر دو جهان و مغرور شدن به عباداتِ ذهنیِ زاهد است.
در بیابانِ فنا گم شدن آخر تا کِی؟
رَه بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
گویا فنا در هر دو معنایِ خود مورد نظر حافظ بوده است و مسافرانِ راهِ عاشقی پس از ورود به میخانه عشق و عبور از منازلِ ذکر شده به بیابانِ فنا رسیده اند که در صورتِ عبور از آن می توانند امیدوار به وصالِ معشوق(فنای در او) باشند و در صورتیکه راه را نیابند نیستی، فنا و نابودی در انتظارشان خواهد بود، بنظر می رسد حافظ که در متنِ غزل سخن از موسی و وادیِ ایمن به میان آورده است در اینجا بیاد می آورد که قومِ موسی نیز بنا بر روایتِ قرآن بدلیلِ نافرمانی از دستوراتِ موسی در جنگ با نفسِ و رهاییِ کامل از وابستگی ها به مدتِ چهل سال در بیابان ها سرگردان بودند و راهِ خروج از آنرا نمی یافتند، پس مسافری که راه نمی داند و خطرِ گمراهی یا فنا و نابودی در کمین است تا به کِی باید گُم و سرگشتهٔ بیابان باشد؟ پاسخ و چارهٔ کار آسان است، پیروی از پیر و رندِ قلندری چون حافظ ضروری ست که از او راه را بپرسد، تا مگر با پی بردن به مهمات و آموزشهایِ مهمی که از او فرا می گیرد به سر منزل مقصود رسیده و از سرگردانی رهایی یابد. مولانا نیز به چنین مضمونی در مثنوی پرداخته است؛
همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه مانده ای بر جای چل سال ای سفیه
می روی هر روز تا شب هروله خویش می بینی در اول مرحله
نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو تا که داری عشقِ آن گوساله تو
حافظ آبِ رُخِ خود بر درِ هر سِفله مریز
حاجت آن به که بَرِ قاضیِ حاجات بریم
آبِ رُخ می تواند همان آبرو باشد اما گویی در اینجا معنایِ دیگرِ موردِ نظر آبِ حیاتی ست که با سعی و کوشش و لطفِ خداوند بر رخسارِ رندانِ قلندر جلوه می کند ، پس او که پیش از این نیز سروده است "حدیثِ جان مگو با نقشِ دیوار" اکنون هم که می بیند دَمِ گرمش بر آهنِ سردِ بسیاری کارگر نمی افتد و صوفیان همچنان خرقهٔ باورها و شطح و طامات را رها نکرده و زاهدان هم زیرِ سقفِ مقرنس دلخوش به گلستانِ ذهنیِ خود بوده و آهنگِ خراباتِ نمی کنند به خود بانگ می زند تا آبِ زندگی را که با جهد و کوشش بدست آورده است بر درِ خانقاه و مسجد و تقاضا از سِفلگان برای حضور در خرابات بیهوده تلف نکند و آن بهتر که این حاجت و تقاضایِ خود را نیز بر درِ آن قاضی الحاجات و سلطانی که حاجاتِ خلق را اجابت می کند ببرد، یعنی کارِ هدایتِ خلق را به خداوند واگذارد تا اگر صلاح بداند خود، آنان را به خرابات رهنمون گردد، و باز هم بفرموده مولانا؛
تا کنی مر غیر را حبر و سَنی خویش را بدخو و خالی می کنی
فاطمه یاراحمدی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۵۶ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴:
جناب ساقی خداقوت!🩷
ای کاش اسم یا ایمیلتان را همراه با شرحیاتتان در گنجور میگذاشتید، بسیار مایلم چنانچه جلسات درس یا شعرخوانی برگزار میکنید در آن شرکت کنم.
دوستدار در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۲۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز:
ساحل امان
مراد مروارید درخشان است ( گوهر درخشان) گمان می رفته است مروارید از افتادن قطره ای باران در دهان صدف به پیدایی می اید
سیّد محس سعیدزاده در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:
که درطریقت ما کافری است رنجیدن
کفردراین مصرع،به معنی ناسپاسی نیست.درطریقت کلمات معنا ومفهوم دیگری دارد.مثل کلمه «می»و«ساقی»و«شرب»وغیره.رنجش ازملامت،ودرنتیجه ازملالت؛به معنی باورنداشتن به آداب سلوک است.سالک ابدا ازملامت وملالت رنج نمیبردبهتر بگویم:.ملول نمیشود؛لوم لائم براو هیچ اثری نمیگذارد؛چه رسد به رنجش ازآن.باور به این حقیقت که:ملامت گ،جهل به حقیقت دارد؛تاریک بین است.سخن او(به تعبیر ملای رومی)عو عو دربرابرنورافشانی ماه است.سالک این حقیقت رامیداند وباوردارد.ملامت سالک(به لحاظ عرف اجتماع بشری)طبیعی ویابهترعرض کنم عادی است.نو سلوک اگر واکنش نشان دهدودر ذهن خود برنجد،کافری پیشه کرده راه کسی را میرود که به حقیقت مورد اشاره هیچ باوری ندارد.
ساحل در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » در نیایش خداوند » بخش ۱ - سرآغاز:
درود
کسی میتومه مصرع " از آن قطره لؤلؤیِ لالا کند" را معنی کنه و توضیح بده لطفا؟
متوجه هستم که با بیت قبل موقوف المعانی هست منتها منظور لالا کردن رو درست متوجه نمیشم
ایمان ۵۸ در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۸ در پاسخ به صابر دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱ - پادشاهی کیومرث سی سال بود:
دروود. در چاپ امیر بهادر به خط استاد عمادالکتاب، سخن چنین روان گشته است :
سیامک بپای خود و دست دیو / تبه گشت و ماند انجمن بیخدیو
فکر میکنم بسیار پرمعنا، مقصود را میرساند و درست تر است
سیدرسول عبدی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۷ در پاسخ به نجاتی دربارهٔ رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب » پاره ۳۳:
احساس میکنم دار و ندار و اموال را میگه
رضا از کرمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۵:
سلام بر همراهان گنجور
استنباط کلی از این مثنوی فقط این است که زنان که نیمی از جمعیت یک جامعه میباشند ، به عنوان یک نیروی بالقوه زمانی که وارد عرصه های مختلف اجتماعی شونداین نیرو بالفعل میگردد واین تنها در سایه تحصیل علوم وفنون میباشد که در جامعه زمان ایرج میرزا همانند اکنون طالبان برای ایشان بدلیل تعصبات واهی که به آن رنگ ولعاب مذهبی هم میدهند ممنوع بوده دغدغه ایرج این بوده که اگر مردی باسواد شود صرفا او با سواد است ولیکن اگر زنی با سواد باشد قطعا فرزندانی با کمالات را پرورش خواهد داد واین باعث تحولی اساسی در جامعه میگردد ومخالفت ایشان یا سایرین با اصل حجاب هم شاید نبوده بلکه با اجباری بوده که از سوی قشری به زنان تحمیل میشده وضرری که به تبع آن حاصل میگردد وداستان زن محجبه را که نقل میکند نه این است که این اتفاق واقعی است و شاید تمثیلی است از نادانی زنان آن دوره آنجا که گفته حجاب زن که نادان شد همین است ....و مقصود اشاعه برهنگی وبی بند وباری نبوده ونباید این موضوع اشتباه تلقی گردد.
رضا از کرمان در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۲۹ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده:
سلام
رشگ در لغت عقد وحسد وهمچنین تخم شپش معنی گردیده که در اینجا واقعا بی معناست مضافا که ختن به داشتن آهوانی شهره میباشد که از ناف آنها مشک خوشبویی استحصال میگردد وچنین بنظر میرسد مشگ ختن بوده البته این دیدگاه ونظر بنده شاید خالی از اشتباه نباشد.
میم کاف در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۸ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۷ - حجت منکران آخرت و بیان ضعف آن حجت زیرا حجت ایشان به دین باز میگردد کی غیر این نمیبینیم:
با سلام هرچند با تأخیرِ زمانی!
فَرج و گلو ؛ در بندِ "امیالِ شهوانی و خوردن" بودن می باشد. منظور فردی ست که دغدغه اش در زندگی، به تمامی فقط خور و شهوت است و توجه اش منحصراً به کافِ ران ( فَرج) و دهان اش ( گلو) می باشد تا این دو را تغذیه کند. این عبارت را مولانا به کرّات هم در غزلیات و هم در مثنوی بکار برده است.
ملیکا حی بر در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده:
ممکنه لطفا کسی بیت دوم رو معنی کنه؟
رشگ ختن به چه معناست؟
مجتبی در ۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۴ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴:
در مصرع دوم ، وزن شعر ، مشکل دارد، بنظر میرسد واژهای از قلم افتاده است مثلاً برای رفعِ مشکلِ وزن ، میتوان آنرا اینطور اصلاح کرد: "عشقِ تو مَرا مشکل کاری به نوا باشد"
حسین سعادت نیا در ۱ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴: