جاوید مدرس اول رافض در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
تضمین غزل شماره ۶
*********
نرود دل حزینم ، بجز از ره مدارا
به ولای دوستان دَم شده, دل دهی نگارا
که دگر بس است ازین دَم یله کن دگر جفا را
..................
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
*********
چو نشست دیده در خون، ز نهاد بر شد آهم
به شراب غرقه گشتم که شدست دام راهم
نکنم من ادعائی ز بزرگی و ز جاهم
..................
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
*********
بدلم چو رخنه کردی به روان من صدارت
چو عسل برون تراود همه از لبت عبارت
زخدنگ چشم مستت برسد بما بشارت
.................
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
*********
نبری تو نور معنی مگر آنکه خرقه سوزی
بجهان و مکنت آن ،نتوان که چشم دوزی
نه جلال و حشمتش را که بَرَد؟ مگر دو روزی
..........................
دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
*********
بتوصل از ره حق نروم ره تباهی
چو به آب دیده هر دم ز درون دهم گواهی
که چه مقبل است دیدن ،رخ تو به هر صباحی
..............
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
*********
به نگاهی ای پری رو دل و دین وجان ربودی
چو بدست دامنت را بگرفتمی چه بودی
شود این سرشک چشمم به شبی اگر غنودی
..................
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت بنما عِذار ما را
********
چو بشد خراب کاخ جم و کی قباد و پرویز
منم آن خراب کو شد زشراب ناب لبریز
هم از آن شراب ، ساقی قدحی بکام ما ریز
....................
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
*********
جاوید مدرس رافض
جاوید مدرس اول رافض در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۱۴ در پاسخ به A.S.Arjmand دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
تضمین غزل شماره ۶
*********
نرود دل حزینم ، بجز از ره مدارا
به ولای دوستان دَم شده, دل دهی نگارا
که دگر بس است ازین دَم یله کن دگر جفا را
..................
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟
که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را
*********
چو نشست دیده در خون، ز نهاد بر شد آهم
به شراب غرقه گشتم که شدست دام راهم
نکنم من ادعائی ز بزرگی و ز جاهم
..................
ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را
*********
بدلم چو رخنه کردی به روان من صدارت
چو عسل برون تراود همه از لبت عبارت
زخدنگ چشم مستت برسد بما بشارت
.................
مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا
*********
نبری تو نور معنی مگر آنکه خرقه سوزی
بجهان و مکنت آن ،نتوان که چشم دوزی
نه جلال و حشمتش را که بَرَد؟ مگر دو روزی
..........................
دل عالمی بسوزی چو عِذار برفُروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
*********
بتوصل از ره حق نروم ره تباهی
چو به آب دیده هر دم ز درون دهم گواهی
که چه مقبل است دیدن ،رخ تو به هر صباحی
..............
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
*********
به نگاهی ای پری رو دل و دین وجان ربودی
چو بدست دامنت را بگرفتمی چه بودی
شود این سرشک چشمم به شبی اگر غنودی
..................
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟
دل و جان فدای رویت بنما عِذار ما را
********
چو بشد خراب کاخ جم و کی قباد و پرویز
منم آن خراب کو شد زشراب ناب لبریز
هم از آن شراب ، ساقی قدحی بکام ما ریز
....................
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
*********
جاوید مدرس رافض
سورن صولت در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳:
اعجاز حافظ دقیق همینجاست که هرکس از ظن خود شد یار او
محمد حسین شعفی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۷:
این بیت جا افتاده است
چــــه کــــنــــد زورمــــنــــد وارون بــــخــــت بـــازوی بـــخــت بـــه کــه بـــازوی ســخــت
محمد حسین شعفی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۲۶:
دست دراز از پی یک حبه سیم به که ببرند به دانگی و نیم
یک دانگ و نیم یعنی یک چهارم دینار و به موجب آن طبق دستور قرآن قطع دست واجب می گردد
و معنی آن است که اگر برای گدایی دست دراز کنی بهتر از آن است که به خاطر یک چهارم دینار دست تورا ببرند
هامون در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۹ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:
با تشکر از دقت نظر شما خانم چراغی، قابل ذکر است که واژه "محجورین" از ریشه "حَجر" اصطلاحی حقوقی و به معنی "مجنونین، غیر رشید و صغار" است و جناب آرش املای صحیح آنرا نوشته اند. با تشکر از جناب آرش
رضا پروا در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۵۴ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۰:
دوشم وطن به جز در دیر مغان نبود
قوت روان مگر ز شراب مغان نبود
رضا پروا در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۴۹ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۱:
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
موارد هماهنگ
رهی معیری، غزل ها، جلد سوم، نغمه حسرت
رضا پروا در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۴۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۴:
گشتیم غرق آتش و آبی نیافتیم
نادر نوروزشاد در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۱۸ - کلاغ و روباه:
اصل این شعر گویا از شعر شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن» بوده است که ایرج میرزا و نیر سعیدی نیز آن را ترجمه کرده اند به صورت آزاد و شعر گونه به نقل از «اصول فن ترجمهی فرانسه به فارسی» (انتشارات سمت)
شعر معروف زاغکی قالب پنیری دید ... از حبیب یغمایی نیز در کتاب های فارسی ما بود که به شاعر اصلی اشاره نشده بود
فاطمه زندی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵:
#غزل شماره ۲۱۵
وزن:فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
دسته بدایع
۱_ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد
راست گویی به تن مرده روان بازآمد
سرو روان: درخت سرو که شاعران قد و بالای معشوق را با آن تشبیه کردهاند پابسته و اسیر خاک است، به همین دلیل سرو روان یعنی سروی که راه میرود و میخرامد به کنایه در باره ی معشوق خوش قد و بالا به کار رفته است. راستگویی: درست مانند آن بودکه.
آن ساعت که معشوق مانند سروی خرامید و از در، آمد مانند مرده ای بودم وبا دیدن دوباره ی او جان تازه ای گرفتم.
۲_بخت پیروز که با ما به خصومت میبود
بامداد از در من صلح کنان بازآمد
بخت خوش که با من دشمنی می ورزید، امروز صبح به قصد آشتی از در خانه ی من وارد شد.
۳_پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان
باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد
بی مهری روزگار و ستم زمانه پیرم کرده بود، اما دوباره عشق جوان سر پیری به من بازگشت و جوانم کرد.
۴_دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست
باد نوروز علی رغم خزان بازآمد
با آمدن ِ دوست دشمن ماتم گرفت و به مصیبت نشست و بر خلاف میل و به کوری چشم دشمن، خزان تبدیل به نوروز شد.
۵_مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد
ای روح و احساس من خبری خوش دارم که
سختی گذشت وتمام شد پس
بی تابی و بی قراری نکن که دوباره جان به تن باز گشته است.
۶_باور از بخت ندارم که به صلح از درِ من
آن بتِ سنگ دلِ سخت کمان باز آمد
باور نمی کنم که آن معشوقِ زیبا رویِ سخت کمان ِ بی رحم که تا سر حدّ ِ پرستیدن زیباست
آمده باشد.
۷_تا تو باز آمدی ای مونس ِ جان از در غیب
هر که در سر هوسی داشت از آن باز آمد
تا تو ای مایه ی انس و آرامش جان به گونه ی نامعلوم از عالم غیب فرا رسیدی هر کس که در سر هوسی می پروراند، از آن دست کشید و دل به تو بست.
۸_عشق روی تو حرام است مگر سعدی را
که به سودای تو از هر که جهان بازآمد
تنها سعدی حق دارد به تو عشق بورزد و بس،زیرا به عشق تو از جهانیان روی گردانده است. تنها تو را می خواهد و بس.
۹_دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید
کین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد
دوستان بر من خُرده نگیرید و سرزنشم نکنید زیرا عشق سخنی است که نمی توان از آن دست کشید، زیرا سعدی همیشه و همچنان از عشق سخن خواهد گفت.
شرح :محمدعلی فروغی ،حبیب یغمایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
ابوالفضل امیری در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۴۳:
فکر می کنم منظور از جام ، سَر آدم باشد ، عقل بر او آفرین می زند بر پیشانی اش بوسه می زند . روزگار سران بسیاری به دنیا می آورد و سپس یک به یک جانشان می ستاند و زیر خاک مدفون می کند.
م.م در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید و قطعات عربی » شعر ۷ - فی الشیب:
سپاس آقای جلادتی
بابک بامداد مهر در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۰:
معنی اینطور یک مست مثل تو ویک مست من ...
بابک بامداد مهر در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۰:
مستی تو و مستم من
البته از مولوی بعید نیست گفته باشد:مستی تو و مستی من.
ادبیات در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۴ در پاسخ به بی نشان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱:
دوست عزیز ، سعدی سنی مذهب بود.... 🌹🙏
حسین دودی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴:
در مصرع سوم به جای درمی، باید درم باشد.
Man Haj در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:
غزل پر مغزیست
جعفر عسکری در ۱ سال قبل، سهشنبه ۲ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۳۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰۶:
سلام. این رباعی از مهستی گنجویه که طبق معمول به ابوسعید منسوبه.
سعید در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲: