گنجور

حاشیه‌ها

سلام در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶:

با درود به رسته البته برخی کاملا ابوهریره را راستگو می پندارند و از او حدیث می آورندو اینکه حدیث های او اعتبار ندارد بسته به فرقه اظهار نظر کننده است . .نامهای روزگار پیامبر هم بسیاری از آنها معانی بلندی ندارد .مثل ابوذر یعنی پدر مورچه و نیز میثم یعنی کسی که گل لگد می کند و عباس یعنی عبوس .

 

امیرحسین در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۷:

با سلام
فکر نمی کنم کسی بتونه به قشنگی همایون پسر خسرو آوتز ایران این تصنیف رو اجرا کنه...

 

آیینه در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۰:

مصرع اول زین زبن نوشته شده

 

اورنگ وثوقی نیری در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

البته قرآن کریم هم ظاهر دارد و هم باطن دارد
که اگر منظور از قرآن قرآن ظاهری باشد که همه به آن دسترسی دارند و آن را می خوانند وجرعه ها می نوشند در آن صورت این قرآن ظاهری همان جام می(ساغر) خواهد بود در حالی که مراد از
جام جم همان باطن قرآن است که جهان نما بوده و
به معنی جایگاه نزول وحی الهی یعنی قلب انسان کامل است که همه ی حقایق در آن از جانب حق تعالی برای انسان کامل متجلی می شود و آیینه ی تمام نما عالم خلقت است .

 

رسته در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۰۶:

بوهریره یکی از صحابه پیامبر بود، روزی در راه به پیامبر بر‌می‌خورد پیامبر از او می‌پرسد در توبره ات چیست؟ پاسخ می‌دهد گربه (‌به عربی هُرَیره) . قبل از اسلام آوردن اسم او بوده است عبد شمس ( بنده خورشید)‌ و عبد غنم (‌بنده گوسفند، چوپان بوده)، وقتی اسلام آورد پیامبر اسمش را عوض کرد و گذاشت عبدالرحمن. ولی بعد ازداستان گربه در توبره اسم عبدالرحمن فراموش می‌گردد و اسم ابوهریره روی او می‌ماند. در علم حدیث روایت های زیادی از ابوهریره آمده است که از اعتبار چندانی برخوردار نیست .
ولی در گفته‌های شمس تبریزی به شوخی از ابوهریره یاد شده است که محمل داستان‌ها و خاطرات دیگری است که مولوی در جاهای دیگر هم تداعی کرده است : نگاه کنید به غزل‌های
486
1246
1615
1845
2136
3005 ه می گوید : انبان بوهریره وجود توست و پس // هر جه مراد توست در انبان خویش جوی
و غزل : 3092

 

ماهان در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۴:

خیام می گوید ای دل و نفس انسان تو قادر نیستی راز و رمز دنیا و هستی را درک کنی و نمی توانی اسرار پروردگار هستی را بفهمی. بهتر است در همین دنیا با نعمت های موجود که ممکن است در بهشت نیز باشد مشغول باشی و لذت ببری، زیرا آنجایی که بهشت نام نهادند، ممکن است به آن وارد گردی یا اصلا رنگش را هم نبینی.

 

منتظر در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

سلام
به نظر می رسد که تعبیر کردن جام می(ساغر) به
قرآن کریم درست باشد ولی جام جم قلب انسان کامل است که خود جایگاه نزول قرآن است نه خود قرآن.
سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
پس جام جم همان قلب انسان کامل است

 

چنگیز گهرویی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۴:

خوانندگان گرامی دقت فر مایند در معنی .1.عذر کسی را خواستن .یعنی رد کردن و مردود کردن و جواب کردن که در بیت بالا مراد نکته دان و رندی چون حافظ همین میباشد .2.عذر خواهی کردن به معنی عام معذرت خواهی کردن .در این بیت .جمال کعبه مگر عذر رهروان خواهد ..که جان زنده دلان سوخت در بیابانش .3.عذر کسی را پذیر فتن به معنی از سر تقصیر و گناه کسی گذشتن و مورد عفو قرار دادن .در این بیت دقت نمایید .عشق است و مفلسی و جوانی و نو بهار .. (عذرم پذیر )وجرم به ذیل کرم بپوش..میبینید که حضر ت حافظ چه به جا و درست از این سه وازه استفاده کرده است پس در بیت مورد بحث مسلم است که نخواست عذر خار مراد بودهاست .گرچه وجود و همراهی خار جان کاه میباشد اما گل انرا رد نمی کند . جواب نمیکند خار ار چه جان بکاهد گل عذر ان نخواهد....

 

انصاری در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰:

از من رمقی به سعی ساقی مانده ست
وز صحبت خلق بی وفاقی مانده ست
از باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده ست
خیام
1393/03/27

 

رسته در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

بیت آخر
غلط : حاشد
درست : حاسد

 

رسته در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰:

بیت دوم
غلط : که خسته‌گان را لطف تو در کارساز آمد
درست: که خسته‌گان را لطف تو کارساز آأمد
منبع : نسخهٔ چا‍‍پی سعید نفیسی

 

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۰۸:۳۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

1) به خیالت نمی‌توانم زیست = منظور شاعر این است که نمی‌توانم تنها به خیالی از تو قانع شوم.
2)‌با دو بار کلیک کردن روی هر واژه‌ای معنی لغت ها را می‌نوانید در لغتّ‌های متعددی بیابید.
فعال = کرم، نیکویی
نوال = بخشش
مجال = فرصت
عفال = دشنام بد
3) بیت سوم
در بیت اول از خیال شروع کرد وخواستار جمال شد، در بیت دوم از بادهٔ‌وصل گفت و در بیت سوم در مصرع اول می‌خواهد جمال را نظاره کند : بی جمال تو نیست آرامم
ولی در مصرع دوم توانایی و تحمل نظاره کردن به جمال را ندارد

 

Hossein Mansouripour در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

8 _نقد و انتقاد
نقد وانتقاد
در سالهای پیش، تمام موجودات جهان را به سه بخش جماد، نبات و حیوان تقسیم میکردند و درگفتارهای آموزشی کمابیش، عناصر اربعه: خاک، آب، آتش و باد را اجزاء ترکیب کننده ی آن سه بخش میشناختند. بتدریج و به یاری دانشمندان، انرژیها، گازها، عناصر شیمیایی، امواج نامرئی مخابراتی و انعکاسی، اشعه ی گوناگون اکتشافی، صداها، تصویرها و غیره شناخته شدند و قدم به عرصه ی زندگی انسان گذاردند
دگرگونیهایی که از گذشته تا امروز در زندگی انسان روی داده است، نتیجه ی همین شناختهای دیروز و امروز است که آنهارا به نام "دانش" میشناسیم. امروز آنانکه قلم بدست میگیرند و میخواهند در باب آگاهی یا آموزش دیگران چیز بنویسند، ناچار باید استفاده از دانشهای جدید را نیز در آثارخود منظور دارند
در تابستان امسال یک روز با خانمی هوشمند و محترم که هیچش از پیش نمیشناختم، ملاقاتی داشتم. از رفتار و گفتارش وقار و شخصیت ممتاز یک خانم فرهیخته پیدا بود. میگفت تا کنون سه مقاله از نوشته های مرا خوانده است. تقریبا بی پرده و صریح و در عین حال با کلامی که از فحوای آن نوعی انتقاد نه چندان ملایم استشمام می شد، گفت آقای محترم! من که همیشه کتاب و مقاله میخوانم و خواندن سرگرمی من شده است، در نوشته های شما به مطالبی برخورده ام که تا کنون در جایی نخوانده و نشنیده ام. پرسیدم مثلا؟ گفت مثلا شما از رویا و نادرست بودن تعبیر خواب، از طبیعت و تعریف آن، خلاف آنچه در باور مردم هست، از روح و آمیخته بودن آن با جسم و ... نوشته اید و خیلی به آنها شرح و بسط داده اید. دغدغه ی شما چیست؟ میخواهید چه معنایی را توضیح دهید؟! خیلی از نرمگویی و در عین حال از صراحت بیان او خوشم آمد. تشکر کردم و پرسیدم شما خودتان هم مینویسید؟ گفت نه. اما فرض کنید که من هم مقاله نویس هستم. چه فرق میکند؟
گفتم فرق میکند. تا چه بنویسید و برای که بنویسید؟!! "تفاوت از زمین تا آسمان است" اینکه فقط چند مقاله یا کتابهای متعدد بنویسید، خیلی فرق نمیکند. اما هرکه به هرمقدار بنویسد، در حد خود مسوول است حتی اگر فکاهی و جوک بنویسد. آنکه در نوشته های خود، گام در مسیر آموزش فکری همگان می نهد، وجدانا و عقلا در قبال همه ی مردم جهان متعهد است. مسوول است تا معانی و عبارات خود را دقیقا کنترل و مانند معادلات ریاضی، معلوم و مجهول قضایا را معرفی کند
سرکارخانم، من کوشیده ام تا طبیعت را که تا کنون هیچگاه برای آن تعریفی ندیده و نشنیده ام، بر مبنای شناختهای علمی امروز، تعریف کنم. سعی کرده ام همانطور که در فیزیولوژی، جسم انسان را تشریح میکنند و اعضاء و اجزاء را از یکدیگر باز میشناسند و میشناسانند، روح را؛ روح نامرئی اما موجود را که در جسم تمام جانداران زنده هست، هم بر آن مبنا توضیح دهم. اینها بعضی از دغدغه های فکری من بوده است که سالها در موردشان اندیشیده ام و نتیجه ی آن همین دوسه مقاله است که شما خوانده اید. خیلی دلم میخواست، کسانی دغدغه ی شناخت این موارد را که بعضا هنوز هم در من هست، می داشتند، به پرسش ها پاسخ میدادند و مینوشتند تا من مجبور نباشم، خلاف میل خود، از این سیاق مطلب بنویسم یا با کسی محاجه کنم
بسیار کسان هستند که میخواهند حقیقت و تعریف درست و دقیق بعضی از موجودات کمتر شناخته یا ناشناخته را بدانند. هستند کسانی - و البته باید باشند - مانند خیام که میخواهند بدانند که خود کیستند یا چیستند.
دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام + ایزد داند که آنچه او گفت نی ام
لاکن چو به این غم آشیان افتادم + آخرکم ازآنکه من بدانم که کی ام؟
خانم خوب، قبول کنید که جهان امروز، جهان پیشین نیست. انسانها کما کان میخواهند بدانند. اما دانشها تغییر یافته اند. دانش انسان تا همین یکصد و پنجاه یا دویست سال پیش، بر شناخت همه ی امکانات و نیروهایی که طبیعت به رایگان در اختیار انسان میگذارد، اشراف نداشته است. انسانهای آن زمان در حال وهوای بی دانشی یا کم دانشی، اگر نمیدانستند یا کم میدانستند، معذور بودند. در این مورد از ایام کودکی خود، خاطره ای دارم.
یک روز با خواهرم که قدری از من بزرگتر بود و با بچه های خاله ام، به باغ بیرون شهر دائیمان رفته بودیم که با بچه های آنها بازی کنیم. به دائیمان آق دایی و به همسر او، زن آقدایی میگفتیم. آن روز تا شب و تا عصر روز بعد آنقدر باران آمد و آنقدر سیلاب در باغ راه افتاد که زن آقدایی به وحشت افتاد. در آن باغ دو سه کارگاه قالیبافی هم بود. چند زن و مرد بافنده که همانجا منزل داشتند، برای دایی ما قالی میبافتند. کارگران به زن آقدایی پیشنهاد کردند که هرچه مس و طاس میراثی در باغ هست، بیاورند و حاضران هریک با چوب یا هروسیله ی دیگر بر آن مس و طاس ها بکوبند و رو به آسمان، ندبه و دعا کنند تا باران بند آید. هیچکس نمی پرسید که این راهنمایی کارگران بر چه معیار و مبنایی قرار دارد؟!! همینکه گفته شده است پس درست است و باید انجام داد!!؟ برای ما که بچه بودیم، شرکت در آن مراسم و شنیدن موسیقی خاصی که از نواختن بر ظروف مسی حاصل میشد، تفریحی کودکانه و خوش آیند بود.
بعد از ظهر داییمان که به شهر رفته و با الاغ مخصوص خود، خیس و باران خورده برگشته بود، برهمه ی ما کوچک و بزرگ، نهیب زد که چه میکنید؟!! جمع کنید این بساط مسخره را، حالا دیگر کارتان بجایی رسیده است که به دستگاه آفرینش امر و نهی میکنید؟!! کفر میگویید؟!! شما را چه به این فضولیها!!؟
در این حال افراسیاب نوکر تیره پوست و میانسال آقدایی، که همیشه از خانه تا حجره و بالعکس اورا همراهی میکرد و احیانا راننده و دهنه دار الاغ هم بود تا به خودش و راکبش آسیب نرساند، زورش به ما بچه ها رسیده بود. هی سرکوفتمان میزد، فسقلیهای کافر، میدانم باهاتان چکار کنم، آخر ببینید من فقط چند ساعت از اینجا دور بودم، شما ریزه میزه ها چه دسته گلهایی به آب داده اید؟؟
دایی من، مردی سخت مذهبی و معتقد و از این جهت زبانزد آشنایان بود. در بین اقران و اقوام تنها او بود که دروس مکتبی آن زمان را به پایان رسانده و به اصطلاح، ملا یعنی تحصیلکرده بود. اما امروز، هر چند که به گفته ی سعدی، "همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند." خیلی از میزان بی دانشیها کاسته شده است. در جهان هیچکس معذور نیست که بر دانسته های پیشین خود بسنده کند. زمان، زمان خود آگاهی و بیشتر دانستن است. باید تلاش کرد. باید آموخت. به تاکید حافظ باید بیدار بود
کاروان رفت وتودرخواب وبیابان درپیش + کی روی،ره زکه پرسی،چه کنی،چون باشی؟
نقطه ی عیش نمودم به تو،هان سهو مکن + ورنه چون بنگری ازدایره بیرون باشی
همین دانش هوا شناسی را که هر روز چند بار، پیش بینی جریان هوا را برای چند روز یا هفته ی آینده اعلام میدارد، با کوبیدن بر مس و طاس میراثی و امثال آن مقایسه کنیم
شما خانم محترم، آیا هرگز تعریف طبیعت را - که طبیعت چگونه و چکاره است و جنس آن از نوع چیست؟؟ - در جایی دیگر خوانده یا شنیده اید؟! آیا شما که خود یک موجود طبیعی هستید، نباید در این عصر دانش و بیداری، تعریفی از طبیعت داشته باشید؟ نباید نیرویی را که دائما سلولهای شما را میسازد یا باز سازی میکند، بشناسید؟" آخر کم از آنکه خود بدانید کی اید؟! "
آیا شما که خود جزیی از جهان طبیعی هستید، جریان طبیعت را که چند سال با نیروی آن زنده اید، حرکت میکنید، میبینید، میشنوید، تعقل و تفکر میکنید،نفس میکشید، و "هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است و چون برمیآید، مفرح ذات " در وجود خودتان حس نمیکنید؟! و به عقل، در نمییابید؟!
من نظر خودرا در ماهیت طبیعت به روشنی نوشته ام. هم در آنجا نوشته ام که جهان هستی، متشکل از دو جزء است، یکی طبیعت که خود موج فعل و حرکت خود کار و سازنده است؛ دیگری جهان طبیعی، که ساخته ی دست طبیعت است. واین هر دو ( طبیعت و جهان طبیعی ) همواره با هم هستند و غیر قابل انفکاکند. با مثالهای روشن و با استناد به نظر و نوشته ی دانشمند معروف، "زیگموند فروید" نوشته ام : رویا، مربوط به گذشته و مسبوق به سابقه است و هر گز از آینده خبر نمیدهد. شما میتوانید در رویاهای خود دقت و منصفانه قضاوت کنید. نوشته ام که: نطفه ی جانداران، موجود ذره بینی زنده؛ مرکب از جسم و روح است که به صورت طبیعی تولید میشود. اگر باور ندارید، به کتابهای فیزیولوژی جانوری و به فیزیولوزیستهای انسانی و حیوانی مراجعه کنید. اما لطفا آن سه مقاله ی مرا یکبار دیگر با دقت بیشتر بخوانید، بسنجید و نقد کنید. شاید نظر من درست باشد. با خرده گیریهای تنها، یک گام هم پیش نمیرویم. فقط درجا میزنیم.

اقرار میکنم که خیلی کمتر از آنچه نمیدانم؛ میدانم. اما به تجربه در یافته ام و به روشنی میدانم که آنچه سبب آمادگی و شفافی اذهان و توجیه افکار موافق و مخالف در آثار و نوشته های گوناگون میشود، همین خرده گیریهای عالمانه است که لزوما باید صورت گیرد و ممنونم که شما با صراحت آن را در مورد مقالات من اعمال میکنید
از صحبت دوستی به رنجم + که اخلاق بدم حسن نماید"
عیبم هنر و کمال بیند + خارم گل و یاسمن نماید
"کو دشمن شوخ چشم چالاک + تا عیب مرا به من نماید
اگراز حضرت سعدی اجازه میداشتم، بیت آخر قطعه ی بالا را، به صورت زیر تغییر میدادم
"!........کو منتقد امین بی باک؟ + تا"
انتقادگران، اگر با مراعات امانت، پاکدلانه اما صریح و بی پروا؛ در بررسی مقالات و نوشته ها، کنجکاوی و باریک بینی کنند، عملشان قطعا در زمره ی نقد و تنقیح مقالات و آثار، شمرده میشود. آنان نه دشمنان شوخ چشم، که دوستان اصلاحگر، محترم و ارزشمندند.
خانم گرامی؛ من خود پرسشهای فراوان دارم که شما قطعا در آن مقالات خوانده اید. تا زنده ام اگر پاسخ سوالات خود را در نیابم، همواره طلبکار دانش و دانشمندان و در جستجوی دانستن نادانسته های خود هستم. هرگز موضعی و محلی نمینویسم. "سخن مرا روی با صاحبدلان جهان است" با آنانکه تفکر منطقی و تعقل را، وجهه ی همت خود قرار میدهند و در تولیدات فکری، مناظرات و آثارخود، هرگز به حریم منطق، علم و عقل تجاوز نمیکنند.

 

سپیر در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى:

با درود به شما اشکان جان .وسواس لغتی عربی است از بنیاد فارسی یعنی هوس به باب رباعی رفته است . ( دکتر محمد مقدم )

 

اشکان در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى:

پاسخ به سپیر: دربارهٔ بیت 18 می‌توان گفت که این گونه حرکات در کل ادبیات ما وجود دارد و در اینجا هم حتماً فخرالدین اسعد موضوع را بیش از حد جلوه داده تا تأثیر کلامش بیشتر شود.
دربارهٔ بیت 50 هم توجه داشته باشید که واژهٔ وسواس در قدیم به معنای افکار بد بوده، ارتباطی با بیماری وسواس ندارد.

 

فاطمی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۱۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - جمال حق:

سلام.ضمن تشکرازلطف شمادربرقراری این سایت ،عرض شودکه خانم اعتصامی علاوه براینکه شاعری تواناست ،دیدگاهش نسبت به زندگی بسیارهدفمندووالاست.اوفقط شعرنمیگوید،خط ومشی نیزارایه میدهد،راه زنگی راهم مینمایاندید...خدایش رحمت کند.

 

محمد در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۹:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

با سلام. سوالی داشتم. اگر برای جمع غیر عاقل، مفرد مونث بیاید به نظر صحیح تر نیست که بگوییم لیست دموع عینی هذه لنا العلامه؟

 

منصور پویان در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۱ - کبودی زدن قزوینی بر شانه‌گاه صورت شیر و پشیمان شدن او به سبب زخم سوزن:

در این حکایت، قزوینی نـُمایاننده کسی ست که مـُدعی غلبه بر نفسانیات بوده؛ دل در گرو عشق حضور نهاده و خواستار نقش شیر کوبیدن بر قالب ِتنانگی خویش است.
منتها نیش ِسـَر ِسوزن دلاک یعنی خالکوب را برنمی تابد و با هر درد وارده بر مـَنـیت اش؛ فغان بر می دارد که ای برآورنده حاجت؛ این وجه حضور را وابگذار و نقشبـَند دم و دمگاه شیر مباش. بدین نحو مولانا ما را هشدار می دهد که مادامیکه در دامگه فردیت گرفتاریم؛ ما را با شیر ژیان یعنی با عشق پیوندی نیست.

 

مجتبی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

در این‌جا عربی به معنای زبان علمی آن زمان بوده است. یعنی در بیت نخست:
اگر چه آن‌چنان دانا و دانشمند و آگاهم ....
با لفظ و زبان عربی اشتباه نگیرید

 

غلامعلی حامدبرقی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵:

با عرض سلام و احترام در بند دوّم سطر ششم: هر سهی قدّی "بلاگردان" بالای تو کاش درست است.

 

۱
۴۱۵۸
۴۱۵۹
۴۱۶۰
۴۱۶۱
۴۱۶۲
۵۰۶۸
sunny dark_mode