گنجور

 
خاقانی

طبعِ تو دم‌ساز نیست عاشقِ دل‌سوز را

خویِ تو یاری‌گر است یارِ بدآموز را

دست‌خوشِ تو من‌ام دستِ جفا برگشای

بر دلِ من برگُمار تیرِ جگردوز را

از پیِ آن را که شب پردهٔ رازِ من است

خواهم کز دودِ دل پرده کنم روز را

لیک ز بیمِ رقیب وز پیِ نفیِ گمان

راهِ برون بسته‌ام آهِ درون‌سوز را

دل چه شناسد که چیست قیمتِ سودایِ تو؟

قدر چه داند صدف دُرِّ شب‌افروز را

گر اثرِ رویِ تو سویِ گلستان رسد

بادِ صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

تا دلِ خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دلِ کین‌توز را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲ به خوانش زهرا بهمنی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را

بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را

هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد

نیکوی آموختن چرخ بدآموز را

سوخته غم مدار دل به چنین غم، از آنک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه