یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
چو التماس برآمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
ندانم این شب قدر است یا ستاره روز
تویی برابر من یا خیال در نظرم
خوشا هوای گلستان و خواب در بستان
اگر نبودی تشویش بلبل سحرم
بدین دو دیده که امشب تو را همیبینم
دریغ باشد فردا که دیگری نگرم
روان تشنه برآساید از وجود فرات
مرا فرات ز سر برگذشت و تشنهترم
چو میندیدمت از شوق بیخبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بیخبرم
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم
میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود
و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم
مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد
بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از لحظات خوشی که در کنار محبوبش سپری میکند، سخن میگوید. او توصیف میکند که با عشق و شوق در آغوش محبوبش آرامش دارد و از غم و مشکلات دور است. شاعر به زیبایی شب، زیبایی گلستان و لحظات عاشقانه اشاره میکند و نگران از دست دادن این لحظات است. او میگوید که وجود محبوبش برایش مانند آب حیات است و بدون او تشنه و بیقرار است. در نهایت، شاعر ابراز میکند که در این لحظات هیچ کس به جز محبوب و شمع کنارش نیست و از درد جدایی میهراسد.
هوش مصنوعی: در یک شب که در آغوش معشوقهام احساس شیرینی دارم، مثل عودی که بر روی آتش میسوزد، هیچ ناراحتی و غمی را احساس نمیکنم.
هوش مصنوعی: وقتی که درخواست کمک و نجات سر میزند، دیگر هراسی از خطر و نابودی نیست. پس کجاست آن بلا و مصیبت؟ بیا و به من حمله کن که من مقاوم و آمادهام.
هوش مصنوعی: ای آسمان، لطفاً درِ صبح را بر روی آفتاب ببند، زیرا امشب با ماه، لحظههای دلنشینی دارم.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که آیا این شب، شب مهمی است یا اینکه تو به مانند ستارهای در روز، در برابر من قرار داری یا فقط تصویری از تو در ذهنم است.
هوش مصنوعی: آسمان گلستان زیبا و خوابیدن در باغ لذت بخش است، اما اگر صدای نگران کنندهی بلبل صبحگاهی نبود.
هوش مصنوعی: با این دو چشمی که امشب تو را میبینم، ای کاش فردا کسی دیگر را نبینم.
هوش مصنوعی: جان من به خاطر وجود فرات آرام میگیرد، اما با این حال، فرات از سر من عبور کرده و من همچنان تشنهتر ماندهام.
هوش مصنوعی: هرگاه که تو را میدیدم، از شوق و خوشحالی بیخبر و غرق در احساس بودم. حالا که با تو نشستهام، از ذوق و شادی بیخبرم.
هوش مصنوعی: بیا صحبت کنیم، چون در اینجا هیچ کس جز شمع و همین لحظه نیست که حرف بزند.
هوش مصنوعی: در میان ما چیزی جز این لباس باقی نخواهد ماند و اگر مانع و حجاب ایجاد شود، تا خود او را در آغوش بگیرم، میروم.
هوش مصنوعی: سعدی نمیگوید که از این غم جان سالم به در خواهد برد، بلکه میپرسد کجا باید برود تا آن روحی را که از اندوه تو میگریزد، پیدا کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.