ناشناس در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۷ دربارهٔ منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷ - در وصف صبوحی:
لشگر چین در بهار ..... اوج وصف طبیعت از جناب منوچهری. انسان به وجد ویاید از این همه شکوه
واله القرون طبیب (ح-ص) در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:
دیرگاهیست ناچیزی به واقع کمین، کمینه ای به غایت واله، گرداگرد گیتی پویای حق هستم. روزگاری طبابت، غایت القصوای آمال شبابم بود و عشق طب، حقیر را که در نخستین سعی، از وصال به محبوبه ی شیرین خویش در سنه 1383 باز مانده بود، تا سعی هفتم کشانید و النهایه در سنه ی 1388 پنج سال و اندی بعد از نیل به مرتبه دیپلمه گی در رشته طبیعیات وارد دانشکده پزشکی نمود و اینک در واپسین سال عشق بازی هفت ساله با معشوقه دیرین خویش، مقارن با فارغ التحصیلی در علم طب و درمان دردمندانم...
در تمامی آن پنج سال و اندی که در هوای وصال به خاک کوی دوست، هوایی هیچ جز وصال در اندیشه نمی پروراندم و سعی ای زبانزد ساعیان کلان و خرد می نمودم تا دیو سر سخت تهی از احساس کنکور پزشکی را مقهور ساخته و با هزم وی، عزم خویش را بر همگان به اثبات رسانم، ماجرایی چنانم بر تن گذشت که جانی خام را پخته و پخته ای تازه پا را سوزانید و خاکستری از گرد خالص عشق بر جای نهاد؛ ماجرایی که با این غزل نغز از حافظ بی مانند حافظه ی تاریخ عشق رقم خورد....
در این ساحت مجازی ادب و عشق و شعر و واژه ی "گنجور" که نیک سیرتانی چون روفیا، بابک و سایرین را میخوانم، آن آتش خاکستر خواب درونم دیگر بار زبانه ها می کشد و دل را به زبان گشودن و پرده دری از اسراری کهن وا می دارد و عشق است که نعره میکشد اندر درون من... اینک اما بنیوشید نجوای جنونم را:
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که بر هر سر بازار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت
جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند......
پریسا در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱:
در بیت دوم، شاید اشتباه املایی وجود داشته باشد. "تن تتتن" درست است که به اشتباه "تن تننن" نوشته شده است. یعنی بعد از کلمه ی "تن" باید سه عدد ت باشد و سپس یک ن، در حالی که در نسخه ی فعلی سه عدد ن وجود دارد.
از آن جایی که یکی از روش های گفتن وزن اشعار استفاده از تن تتن و امثالهم است، ممکن است این موضوع اشکال تایپی باشد. اما بنده نسخه ی چاپی را در اختیار ندارم که مقایسه کنم.
کمال در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵:
جمع آن: 8491
طاها در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹:
در بیت 4 بجای واژه حکمت واژه حشمت صحیح تر به نظر می رسد
رضا عابدزاده در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۲ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵:
باید بگیم وحشی چاوشی و دیگر هیچ... مرسی استاد
رضا عابدزاده در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:
بی نظیری محسن چاوشی عزیز. دوستمون چه زیبا گفت که هر کسی جز محسن چاوشی این آهنگ رو می خوند این حس رو القا نمی کرد. از صبح که آهنگ رو گرفتم تا حالا بیش از صد بار گوش دادم و هر بار رقیق تر شدم.
۱۲ در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱:
بیت هفتم اسکال وزنی دارد مورچه ای و تخت جم
ناشناس در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:
عزیزی لطف کنند و معنی بیت سوم رو بگویند
ناشناس در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
منظور از بیت چهارم چیست؟
اکبر در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۲۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸:
در بیت آخر سد نیست صد هست.
سدّ از سداد و انسداد بر میآید که بمعنی جلوگیری و دفع است.
دکتر ترابی در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۹:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنین می خواند ، ایرج بسطامی ،ایرج ناکام
دریغا که معامله دیر نپایید ،بی که وصل پروانه غنیمت بشمرد، رخت بر بست ، برفت و ایام غمان ماندگار .رفت ،همراه هزران جان بی کناه در زمین لرزه ای که این روزها سالگرد آن است.
خواب بهار نارنج ( یاد دل آزار زمین لرزه بم)
هرگز زمین لرزه آزموده اید؟
من بسیار بارها !
با فریاد زمین آغاز می شود ، گویی می خواهد از آنچه در راه است آگاهت کند ، فریاد را اما سختی و صلابت سنگ در گلویش می شکند، تنها نالشی می شنوی غریب غمگین از سر درد.
با واکنشی غریزی در سر گیجه تکانهای زمین ، زمین مادر، بی خویشتن به جستجوی سر پناه آسمان بر می خیزی، به بی سر پناهی که می رسی، آمیزه ای از خشم، ترس،اندوه، نومیدی و دلواپسی راه نفسهایت را می بندد.
عزیزی اگر در آغوش داری می پرماسی، باز می بینی دست ، پا سرو چشم. مهربانان و خانه ات اگر بر جای مانده باشند، نفس باز مییابی و گریستن آغاز.
پس به جستجوی خویشان و آشنایان پای در رکاب می کشی، مرکبی گر بر جای مانده باشد.
واین همه درآنی رخ می دهد، لحظه ای به درازای زندگی که باز یافته ای، به همن سادگی ، به همین آسانی!!
هیچگاه به بم رفته اید؟
من بارهای بسیار رفته ام، برای کار ، به میهمانی ، به گلگشت و تماشا.
شهر پر آوازه بم سر بر دامنه شمالی کوهستان "بارز"
دارد و پا در کویر" لوت"،آرمیده بر بستری سبز و سیراب،
سیراب از آبهایی که رودخانه " تهرود " از آبریزشمالی بارز و کوه سر فراز " هزار " از " راین " می آورد و سبز از انبوه درختان انار ، خرما ، نارنج و ترنج.....
واپسین یاد روشنی که از بم در دل دارم به بیست و چند سال پیش بر می گردد :
نزدیکی های نوروز بود ، دم دمای غروب، روز بار و بنه بر می بست، شب هنوز در راه بود و من بر بلندای "ارگ"
ایستاده بودم، در میهمانی باد خنک جنوب، بوی دلپذیر کاهگل، عطر بهار نارنج و سبزه های نودمیده که آخرین جرعه های باران ساعتی پیس را سخاوتمندانه باهم تقسیم میکردند.
پسینی جادویی از روزهای آغازین بهار ، روزهای پایانی زمستان.
پیش رویم هموار دشت به ابدیت آسمان می پیوست و من هشیار به پایداری حیات می اندیشیدم.
اندک اندک، شب فرو ریختن آغاز کرد و ماه از خواب دشت برخاست، پر و پیمان.
به یاد سهراب سپهری افتادم که سالی پیش از آن به میعاد خدا در روشنای شب دشت رفته بود، به رستم ، اسفندیار ، اردشیر ، هفتواد، خواجه قاجار و خان زند.
به استواری شگفت ایرانیان در درازنای سده های درد، دروغ، دشمن ،خشکسالی، جنگ و زمین لرزه.
آگاهیم را خرد خرد، انبوهی از رنگ واژه ها ، آب، آتش، افسانه دشت ، درخت، خون ، خاک، خرابه، تاریخ و تاراج در هم ریخت.
حالتی که مهراب به فریاد آورده بود و من به نماز نبودم
شامگاه رنگین یکی از روزهای پایانی زمستان بود و شهر بیدار به پیشواز بهار و نوروز می رفت.
سحر گاه آدینه ، پنجم دیماه ، بم بر بسترش سبز و سیراب خواب نوروز و بهار نارنج می دید که فریاد زمین بر خاست.
کاریزهای کهن لب از لالایی فر و بستند، شهر ناله کنان به پهلو در غلتید، رویاها خاک وآرزوها هزار هزار چهره در خاک کشیدند.
و ارگ کهن این همه تاب نیاورد....فرو ریخت.
زیر نگاه سپیده که بر می خاست و چرخ که دانه دانه ستاره بر می چید.
سحرگای سرد از از روزهای آغازین زمستان بود.
پی نوشت:
آوازه بم نه تنها برای ارگ و..... که هم برای آوازه خوانان پر آوازه است.
داریوش ، شتابان رخت از میخانه خاک به میکده الست کشید.
کوروس که در جوانی از مرگ زودرس دل می شکوهید، خلوت گزیده است ، به تماشا.
و ایرج ناکام، خنیاگری که که جادوی صدایش را خشم خفته خاک خاموش کرد و ایام غمان ماندگار.
زندگی کورس دراز ، و یاد آن دو نامراد گرامی باد
بیش باد ، کم مباد.
زمستان 81 دکتر ترابی
فرید آقایاری در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور):
عهد و وفا بیسپر شد
بی، پی شده است.
فرید آقایاری در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۴ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور):
در مورد خاک توده به نظر بنده اشتباهی رخ نداده است.
در اجرای این تصنیف توسط ملوک ضرابی، که یکی از قدیمیترین اجراها هست، خاک توده به کار برده شده.
برای شنیدن آن به ویکیپدیا مراجعه فرمایید
فرید آقایاری در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » تصنیفها » مرغ سحر (در دستگاه ماهور):
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
بعد از دزدی احتیاج به ویرگول میباشد. آیا احتیاج به این همه علامت تعجب هست؟
مهدی در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
سلام..
جناب "کرم قلاوند" طبق فرمایش خداوند متعال ، انسان خلیفه و وارث زمین هست بنابر این صاحب اختیار ان نیز هست...پس یک انسان میتواند زمین را بفروشد
ناشناس در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
سآوای عزیز@
این چه حرفیست؟
اشعار مولانا بی معنی اند؟ این حرف از کجا آمد؟
مثنوی هایش را تورقی کنید. من هم تورقی کردم و مجذوبش شدم. شما هم نگاهی کنید. یقینا نظرتان عوض خواهد شد
امین در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶ - داغ لاله:
بزرگواران یک مرتبه دیگر شعر را بدون در نظر گرفتن هر فیلم و سریال و داستانی بخوانید، این شعر کاملا سیاسی است و دارای فضایی انقلابی. لاله استعاره ای بیش نیست، نه اسم عاشق است و نه معشوق.
همیشه بیدار در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱:
مطابق آخرین تحقیقات، عمر خیام در پنجشنبه 12 محرم سال 526 در سن 83 سالگی در نیشابور درگذشت. امام محمد بغدادی ـ داماد خیام ـ مرگ وی را چنین حکایت میکند، مطالعة الهی از کتاب الشفا میکرد، چون به فصل واحد و کثیر رسید، خلال دندان طلایی را که با آن دندان پاک میکرد، در میان اوراق موضع مطالعه نهاد و گفت مرا که جماعت را بخوان تا وصیت کنم. چون اصحاب جمع شدند و به شرایط وصیت قیام نمودند، به نماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد تا نماز [خفتن بگذارد و روی بر] خاک نهاد و گفت: خدایا به درستی که من به اندازة توانم تو را شناختم، پس مرا بیامرز، که معرفت من به تو تنها وسیلة آمرزش من است به سوی تو. و جان تسلیم کرد.
دوستان عزیز لختی بی اندیشیم: که خیام واقعاً کی بوده، قبل از این که خود را برای چند ربایی که سند اصلی بودن آنها هم موجود نیست به ظلالت و گمراهی بکشانیم.
این که نوشتم از کتاب می و مینا بود.
ولی منابع دقیقتری هم هستند.
پیوند به وبگاه بیرونی
کوروش در ۹ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۸ دی ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۰۰ - عذر گفتن کدبانو با نخود و حکمت در جوش داشتن کدبانو نخود را: