مسعود سعیدی در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
پویان گرامی
درود برشما
خلاصه عرض کنم : تفاوت دید شما با من و بانو مینا و همچنین مهری بانو در باور تأثیر ستارگان بر زندگی روزمره ی ماست که از حرکت و وضعیت آنها میتوان آینده را پیش بینی کرد
حکما آنچه کرده اند و گفته اند تا در میزان فهم این بنده تراز نشود ، ناباورم ” بااجازه ی دوست عزیزو هم فکرم جناب ناباور“
حرکت و موقعیت مشتی خاک ، آب ، هوا و گاز را بنام ستاره یا کره ، چه ثابت و چه سیّار را مؤثر در زندگی ما خاکیان نمی دانم چه رسد به پیش بینی
اگر چه حکما گفته باشند. چون به قول شما برخورد نزدیک با این علوم نداشته ام ، باورمند نیستم
چنانچه علم ستاره شناسی امروز هم تائیدی ست بر باور من
اگر حتی عمر خیام هم دلیل بیاورد ” که نیاورده “ تا در ترازوی عقل نسنجم باز هم ناباورم
تفاوت هزار و دو هزار سال قبل با قرن بیست و یکم همین بود
زنده باشید
masha در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳ - زکات زندگی:
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست این بیت را متوجه نمی شوم . لطفا توضیح دهید.روز تا سحر ؟
پویان در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۱۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
باسلام
برادر گرامی جناب آقای مسعود سعیدی
از اینکه مرحمت کرده و در پاسخ به بنده یادداشتی را مرقوم فرمودید، کمال تشکر را دارم.
در ابتدا عرض کنم که بنده با شما در این که شاهنامه تمامی تاریخ ما نیست اتفاق نظر تام و تمام دارم و به درستی فرمودید که "تاریخ ما را صدها همچون شاهنامه لازم است."
و اما بحث علم نجوم
یکی از کارکردهای علم نجوم را همانطور که پیشتر ذکر کرده ام، پیشبینی حوادث آینده می دانم. البته برای اثبات کلی این موضوع نام چند تن از بزرگانی که به این دانش اشراف داشته اند را در نوشتار پیشین خود ذکر کرده ام. شما نیز به درستی از حکیم عمر خیام یاد کردید. ایشان بی هیچ تردیدی یکی از بزرگترین منجمان، ریاضیدانان و فیلسوفان ایران می باشند.
و نیز اشاره صحیحی داشتید مبنی بر اینکه حاصل کار این حضرات اساس و سنگ بنای علوم امروز بوده است.
البته بزرگان یاد شده هدفشان از به کارگیری ریاضیات و نجوم ، استخراج هر چه دقیق تر زیگ (زیج) بوده، که در گاهشماری و نیز حکم در باب تأثیر ستارگان مورد استفاده قرار میگرفته است.
تمام وجه اختلاف میان نظر بنده و شما بر سر کارکرد علم نجوم است. شخصاً بر این گمانم که شما مادامی که از نزدیک برخوردی با این گونه علوم نداشته باشید، طبیعی است که پذیرش آنها برایتان دشوار خواهد بود.
در باب رباعی زیبایی که آورده اید لازم میدانم عرض کنم که حکیم عمر خیام به زیبایی تمام در این شعر از سلسه مراتب عقل در هستی سخن می گوید. کاملاً درست اشاره رفته، خود چرخ هم "اندر ره عقل" از ما هزار بار بیچاره تر است. اگر مراتب عقول را آنگونه که در نزد حکما مطرح بوده است در نظر آورید معنای تازه ای از این رباعی مستفاد خواهید نمود. آنگاه روشن می گردد که چرا چرخ در نسبت با آدمی بیچاره تر خطاب شده است.
حتم دارم که با اشعار زیر نیز برخورد داشته اید:
افلاک که جز غم نفزایند دگر / ننهند بجا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه میکشیم نایند دگر
--------------
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی / کآزاده بکام دل رسیدی آسان
--------------
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی / احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی بکارها در گردون / کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
برقرار باشید
بی سواد در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۵ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱:
جناب خسرو، ممکن است بفرماہیید این جنان مشیری
که باشند؟؟
پیام در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴:
قومی شکسته گویند جمعی نشسته خواننده چون نیست خواجه حافظ معذور دار مارا
شهرزاد صنعتی در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۱۵:
همه کوه دریا شد و دشت کوه
ببخشید کسی میتونه این مصرع رو توضیح بده؟
ز رستم بپرسید پرمایه طوس
که چون یافت شیر از یکی گور کوس
بیت بالا به چه معناست؟
پویان در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
با سلام
خانم مهری عزیز
در ابتدا بابت وقتی که گذاشتید تا پاسخ بنده را بدهید، از سرکار عالی سپاسگزاری می نمایم.
بله؛ بنده در اولین نوشته ام عرض کرده بودم که "هر جا ذکری از اسطرلاب باشد منظور بهره گیری از علم نجوم است." شاید باید این نکته را هم متذکر میشدم که در اشعار شعرا غالباً این گونه است. زیرا اسطرلاب علاوه بر کابرد های نجومی در بسیاری از علوم و فنون دیگر از جمله: مساحی، معماری، دریانوردی و... کاربرد داشته است. اما همانطور که عرض کردم در شعر، غالباً کاربرد نجومی آن منظور نظر است.
حقیقاً در باب نظر شخصی شما راجع به علم رمل، بنده نمی توانم نظری بدهم و یا حتی نمی توانم سعی نمایم که آن را به شما بقبولانم، شما باید خود به این نتیجه برسید که علم رمل صحیح است یا نه (البته از روی تحقیق، نه به صرف آنکه در جامعه چگونه تلقی می شود). بنده نیز با شما و دوست عزیزمان آقای مسعود سعیدی کاملاً بر سر حقه بازی هایی که به نام این گونه علوم می شود نظری مشترک دارم. بسیارند کسانی که از این طریق اقدام به سوء استفاده از ناآگاهی مردمان می کنند. اما این دلیل بر عدم اعتبار و صحت این علوم نمی شود. کما اینکه از هر علم دیگری نیز میتوان سوء استفاده کرد. (فی المثل نظریه نسبیت خاص جناب انیشتین (E=m*c^2) منتج به ساخت سلاح اتمی گردید، در حالی که قصد خود ایشان چیز دیگری بود و موارد فراوان دیگری که در تاریخ علم می توان مشاهده کرد.)
در خصوص فرمایش دوم تان؛ بله همانطور که در نوشته پیشین نیز عرض کرده ام، با دانستن علم نجوم می توان تا حد زیادی از تقدیر رقم خورده اطلاع پیدا کرد. اساساً «یکی» از کارکرد های علم نجوم همین بوده است و از این جهت نیز بسیار مورد استفاده ( و البته سوء استفاده) قرار میگرفته است. اما از آنجا که در این موضوع نیز بحث بر سر تجارب شخصی است و باور های فردی لذا دست بنده بسته است. شما باید خودتان، محققانه با این موضوع روبرو شوید تا ببینید که مورد پذیرش تان قرار میگیرد یا خیر.
در جوابی که برای خانم مینا نوشته ام عرض کرده بودم که چرا معتقد هستم که ایشان فرق میان کارکرد رمل و اسطرلاب را نمی دانند. (فعلاً بحث بر سر این موضوع نیست)؛ نظر شما بر آن است که در نوشته ایشان اثری از تمسخر ندیده اید؛ بنده نوشته خانم مینا را عیناً در اینجا نقل میکنم: "رستم فرخزاد است که به جای اعتماد به نفس و تجهیز سپاه به رمل و اسطرلاب و ستاره روی آورده."
انصافاً شما با خواندن این جمله چه احساسی نسبت به این علوم ( خصوصاً نجوم) پیدا میکنید. هم بنده و هم شما به خوبی میدانیم که در فضای جامعه ی امروز واژگان توأمان "رمل و اسطرلاب" برای افاده معنای خرافی بودن و نداشتن اساس و اعتبار برای یک موضوع به کار گرفته میشود. اعتراض بنده به خانم مینا دقیقاً بر سر همین نکته بود که در کجای ابیات فوق از شاهنامه، حکیم طوس از "رمل" یاد کردند؟ اگر واژه "رمل" آمده است، چطور بنده نتوانستم آن را ببینیم؟ و اگر نیامده است چرا ایشان برای بر کرسی نشاندن رأی خود، آن را مصادره به مطلوب می کنند در حالی که در متن اشاره ای بر آن نرفته است.
بنده هم به مانند شما معتقدم که در ابیات فوق حکیم طوس ابداً نامی از "رمل" نبرده اند. لذا آوردن واژه "رمل" در کنار اسطرلاب را نادرست میدانم.
مشتاق شنیدن نکات سرکار خانم خواهم بود.
پاینده باشید
مسعود سعیدی در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
پویان خان عزیز
شما هم بد نیست آنچه گفتید مرور کنید . از نوشته ی شماست : ” ! فرزانگان ما از دیرباز به این دانش اشراف کامل داشتند و به نیکی دانسته بودند که در دنیا همه چیز را به اختیار آدمی قرار نداده اند و تقدیر همواره در سرنوشت آدمیان دخیل است. آنان علم نجوم را برای دانستن این تقدیر رقم خورده مورد استفاده قرار می دادند.“
تمام دانشمندانی که نام بردید علم نجوم میدانستند ولی دانستن تقدیر از علم نجوم بر نمیاید ، آنان نیز نجوم را برای دانستن تقدیر مورد استفاده قرار نمی دادند .
آنان پایه گزار علم امروز بوده اند .
از خیام نام نبردید چرا؟
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
زنده باشید
محمدجواد نوری در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶:
جز به خردمند مفرما عمل
گرچه عمل کار خردمند نیست
معنی مصرع دوم رو متوجه نمیشم. آیا منظورش اینه که خردمند هیچگاه کار ملک رو به دست نمیگیره تا نوبت به عمل برسه؟
دوستان توضیح بدن. ممنون
مهری در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
پویان گرامی
چه خوب که آشنا شدی
من در دو مورد با شما هم عقیده نیستم . نوشته بودید:
{هر جا که ذکری از اسطرلاب باشد منظور بهره گیری از علم نجوم (دانش تأثیر ستارگان) است و نه علم رمل! فرزانگان ما از دیرباز به این دانش اشراف کامل داشتند و به نیکی دانسته بودند که در دنیا همه چیز را به اختیار آدمی قرار نداده اند و تقدیر همواره در سرنوشت آدمیان دخیل است. آنان علم نجوم را برای دانستن این تقدیر رقم خورده مورد استفاده قرار می دادند}
اول اینکه رمل را علم دانستید که من به قول مسعود خان سعیدی حقه بازی میدانم
دوم ، از نوشتار شما بر میآید که با علم نجوم میتوان پیشگویی کرد و از تقدیر باخبر شد که من باور ندارم از حرکت ستارگان بتوان سرنوشت کشوری را از قبل دانست. و یا از اتفاقی در آینده اطلاع یافت نظام طبیعت راه خود میرود حدس را میتوان زد و برآورد کرد آنهم با تجربه و روشن بینی ، ولی پیشگویی با یقین ، نه
نوشته اید: {شما که فرق میان رمل و اسطرلاب را نمیدانید چطور اینگونه قاطع بر علیه شان نظر میدهید و به سخره شان میگیرید.(که اگر میدانستید این دو را از پی یکدیگر نمی آوردید.) کجای اشعار فوق حکیم طوس از “رمل” یاد کرد که شما دیدید و ما نتوانسیم ببینیم؟!
در نوشتار مینا خانم ، هیچ تمسخری ندیدم
نظر من این بود که ایشان رمل را به شاهنامه نسبت ندادند .
تا نظر جنابعالی چه باشد
با احترام
منوچهر در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
بنظر میرسد این مصرع که
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
اینطوری باشد
بخاک پای توهم ؛ ان عظیم سوکند است
که قدری روان تر است و احتمال میرود مشکل چاپ یا باز نویس باشد
پویان در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۲۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
با سلام
خانم مهری عزیز
توصیه سرکار عالی را به دیده منت می پذیرم. حق کاملاً با شماست هرگز نباید عجولانه و از سر شتاب حرفی زد و یا متنی را نوشت.
لذا از شما درخواست دارم که خود نیز به گفته خود عمل کنید و یکبار دیگر و البته اینبار "آهسته تر" نوشته خانم مینا و بنده را بخوانید. اگر همچنان معتقد بودید که بنده «گز نکرده بریده ام»، آنگاه به طور مشروح پاسخگوی فرمایشات شما خواهم بود.
پویان در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
با سلام
آقای مسعود سعیدی عزیز
بنده حقیقتاً ارتباط میان قرن بیست و یکم و عدم اعتبار یک دانش (در اینجا نجوم) را متوجه نمیشوم. برای بنده مثل این میماند که فردی بگوید: "دانش جغرافیا دیگر چیست؟، اکنون قرن بیست و یکم است!" این که الان در قرنی جدید به سر میبریم دلیل بر غلط بودن یک دانش قدیمی نمیشود. چه آن دانش ریاضیات باشد چه جغرافیا و چه نجوم.
بنده در هیچ کجای عرایضم ادعای پیشبینی و پیشگویی نکردم، فقط از دانشی که در نزد بزرگان بوده است ذکری به میان آوردم. اگر متنی را که بنده نوشته بودم بار دیگر مطالعه بفرمایید، متذکر خواهید شد که در هیچ کجای آن بنده اسطرلاب را وسیله شکست ایرانیان معرفی نکرده ام. نمیدانم شما چطور به این نتیجه رسیده اید؟
برادر گرامی، آقای سیعدی؛ شما که از تاریخ میگویید باید لااقل بزرگانی چون جاماسب حکیم، جناب فخر رازی، جناب ابورحیان بیرونی، حضرت خواجه نصیرالدین طوسی، جناب غیاث الدین جمشید کاشانی و.... را به خوبی بشناسید. تمامی حضراتی که نامشان را برده ام کتب متعددی در باب نجوم (هم اندازه گیری موقعیت ستارگان و هم تأثیرات ستارگان) دارند.
آیا این بزرگان نیز حقه باز و فریب خورده بودند؟
نکته اینجاست که مردمان همواره و به راحتی به هر کسی که ادعای دانستن این علم را میکرده است اعتماد میکردند. و البته آدم های شیاد و کلاهبردار نیز این نکته را به خوبی دریافته بودند و از این ناآگاهی مردم کمال سوء استفاده را می کردند (همچنان که اکنون). بنده کاملاً علت این نگاه شما را درک میکنم و به شما حق می دهم که اینگونه با دانش شریف نجوم محاجه کنید.
کلام شما کاملاً متین است، در ادبیات صنعت اغراق بسیار مرسوم است خصوصاً در اشعار حماسی، اما این صنعت را همواره شعرا به پای کسی خرج می کند که لایق آن باشد. شکست ایرانیان از اعراب بی آبرویی نبود که حکیم طوس بخواهد با ذکر چند صفت برای یک سردار آن را کم رنگ کند. ایرانیان با تمام نیرو در مقابل تازیان ایستادگی کردند؛ و این شرافت است نه بی آبرویی.
بنده در هیچ کجا عرض نکرده بودم که علم امروز را باور ندارم، باز هم نمیدانم شما چطور استنتاج کردید؟
بنده نمیدانم شما تا چه حد تاریخ میدانید، لذا نمیگویم که: اگر بیشتر از شما ندانم کمتر هم نمیدانم! میپذیرم که شما بیشتر از حقیر به تاریخ اشراف دارید. بنابراین شما باید به مراتب بهتر از بنده بدانید که ایران ِ انتهای ساسانی آن ایران متحد گذشته نبود. شکاف اجتماعی و طبقاتی چنان میان مردم جدایی افکنده بود که سبب فروپاشی و انحطاط جامعه شده بود. شما حتماً از من بهتر میدانید لذا خاطرتان را با اطاله کلام مکدر نمیکنم. شیرازه ی ایران ما پیش از حمله تازیان از هم گسسته بود و اعراب فقط در حکم تیر خلاصی بودند بر پیکر نیمه جان وطن.
سایه عالی مستدام
Hamishe bidar در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:
اکثرمورخان و ارباب مقاتل نظرشان این است که قاتل و قاطع سرامام(ع)شمر ملعون است. گروهی معتقدند سنان در کشتن امام(ع)به شمر کمک کرده است. جمعی هم سنان و خولی را در کشتن امام یاورشمردانسته اند.
پس شمر بر سر خولی فریاد زد که خدا بازویت را از هم جدا کند ، چرا می لرزی ، خولی پاسخی نگفت. شاید او علاوه بر مشاهده آن صلابت ، از این همه بی شرمی خویش که برای بریدن گلویی گام پیش گذاشته بود که حبیب خدا بر آن بوسه می زد ، دچار تردید و لرزش شده بود. شمر که نمی خواست این تردیدها اوج گیرد ، بی درنگ از اسب به زیر آمد و سر امام را برید و به خولی سپرد تا نزد عمر بن سعد برد. 1
منبع:
1- تاریخ الطبری ، ج 5 ، ص 453 - 454؛ الکامل فی التاریخ ، ج 4 ص 79؛ البدایه و النهایه ، ج 8 ، ص 189؛ الارشاد ، ص 242.
مسعود سعیدی در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:
بیدار جان
آدرس را اشتباه دادی
شمر سر حسین را نبرید
او دایی عباس {ابوالفضل} و برادر ام البنین است که از یزید یا عبیدالله بن زیاد ضمانت گرفت تا فرزندان خواهرش کشته نشوند ولی عمرسعد فرماندهی را به عهده داشت
سَنان بن اَنَس کسی است که در حادثه کربلا سر حسین بن علی را کامل از بدن جدا کرد. سید بن طاووس در لهوف مینویسد که عمر بن سعد به خولی بن یزید فرمان داد که سر حسین بن علی را جدا کند ولی او نتوانست. سنان بن أنس نخعی از اسبش پایین آمده و شمشیر بر گلوی حسین نهاد و گفت «به خدا سوگند، سر تو را از بدن جدا میکنم در حالی که می دانم تو پسر رسول خدا هستی و پدر و مادرت بهترین مردم اند» و سپس سر او را از بدنش جدا کرد.
خولی ، سر حسین و یارانش را به دربار یزید آورد
ناشناس در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۳ - حکایت:
مصرع آخر
نکریدم باید به شکل"نکردیم"نوشته شود.
با تشکر
بی سواد در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲:
مسعود جان،
شاهنامه همه تاریخ ماست تا ترکتازی تازیان
مهدی کاظمی در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴۷ - ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل:
طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکب اش جز گردن بابا نبود
چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود
مولانا میگوید همانطور که کودک نوزاد که تازه به دنیا آمده و هنوز دست و پایی ندارد و قادر به حرکت نیست و از طرفی به همین خاطر اهل کنجکاوی هم نیست به همین دلیل شدیدا مورد توجه و حمایت پدر است و از نظر موقعیت تازه بر مقام بلندی قرار گرفته یعنی گردن پدر ! این جان انسان هم مثل آن طفل تا وقتی در عالم ازل یا عالم ذر بود و هنوز در قالب تن اسیر نشده بود مورد حمایت و تقرب حق بود و به اصطلاح عرش نشین بود . شاید اشاره ی مولانا به همان آیه باشد که جانهای آدمیان پیش از خلقت مورد سوال قرار گرفتند که : « الست بربکم ؟ قالوا بلی ! آیا من پرودگار شما نیستم ؟ گفتند : آری » و این اقرار جان آدمی بود به وابستگی به حق . عرفا ظاهرا از این آیه اینطور استنباط کرده اند که این اقرار جان آدمی پیش از خلقت تن آدمی صورت گرفته است یعنی جان آدمی پیش از خلقت جسمانی اش وجود داشته است اما هنوز در قالب تن و دست و پا محبوس نشده بود و بقول مولانا در آن عالم در عین حال در صفا بوده است .
جان های خلق پیش از دست و پا
می پریدند از وفا اندر صفا
تا اینکه با خلقت آدم جان او در قالب تن و این دست و پا قرار گرفت و محبوس شد . مولانا در ادامه میگوید همانطوری که طفل به محض اینکه دست و پایش قوت گرفت و آنها را بکار برد و شروع به حرکت کرد و بعد اهل کنجکاوی و فضولی شد از گردن پدرش پایین آورده میشود دردسرهایش تازه آغاز میشود و در کوری و سیاهی می افتد جان آدمی هم بعد از این که در قالب تن قرار گرفت و خودش را تنها در این قالب دید و شناخت و بعد تازه آن مصیبت هبوط بخاطر حس فضولی اش رخ داد او هم از عرش به فرش زمین سقوط کرد منتهی چون در قالب تن قرار گرفت مشکلات تازه برایش شروع شد :
چون به امر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند
ما عیال حضرتیم و و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله
آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد !
مولانا میگوید با این امر هبوط بود که دچار محبوس شدن در خشم و کینه و حرص و طمع مال اندوزی و نهایتا خرسندی به زندگی موجود شدیم و این آغاز حجابها بود در حالیکه در واقع طبق آن حدیث ما خانواده و عیال خداوندیم و وقتی اوست که موجب هر رحمت و نعمتی است باید به او رجوع کرد و خود را از این طمع و حرص و خشم و خوابزدگی نجات داد . در اینجا مولانا در ادامه ی حکایت شیر و نخجیران به زیبایی از زبان شیر هرگونه تصور جبری را از این مسئله ی هبوط و حجاب رد میکند و میگوید چنین نیست که فکر کنید خب حالا که در این زندگی دنیوی گرفتار شده ایم و همه چیز هم حجاب است از آسمان هم که هبوط کرده ایم خب در اینصورت راه بسته است و باید به همین زندگی و مشکلاتش راضی باشیم و بالاجبار با آن بسازیم
گفت شیر : آری ولی رب العباد
نردبانی پیش پای ما نهاد
پای داری چون کنی خود را تو لنگ ؟؟
دست داری چون کنی پنهان چون چنگ ؟؟
پایه پایه رفت باید سوی بام
هست جبری بودن اینجا طمع خام !
خواجه چون بیلی به دست بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد
دست همچون بیل اشارت های اوست
آخر اندیشی عبارت های اوست !
بس اشارت های اسرارت دهد
بار بردارد ز تو کار ات دهد
شیر در پاسخ نخجیران که شیر را دعوت به راضی به جبر زندگی میکنند میگوید این درست است که ما بخاطر هبوط اجبارا به اینجا نزول کردیم ولی در مقابل این قوس نزولی یک قوس صعودی هم داریم و خداوند اگر دست و پایی داده است برای این هم هست که از نردبان معراج بالا برویم و قطعا پله پله باید از این نردبان معراج بالا رفت تا دوباره به عرش رسید. منتهی شرط اش این است که خود را قابل آن کنیم و وصل جو باشیم
حاملی محمول گرداند ترا
قابلی مقبول گرداند ترا
قابل امر وی ای قابل شوی
وصل جویی بعد از آن واصل شوی
اگر اینجا تو حمالی و بارسنگین سلوک را به دوش میکشی با بالا رفتن از این نردبان حقیقت بارها از دوش ات برداشته میشود و سبک میشوی . و اما پاداش ات این است
092165574... ......, [07.11.15 00:57]
سعی شکر نعمت اش قدرت بود
جبر تو انکار آن نعمت بود
شکر قدرت قدرت ات افزون کند
جبر نعمت از کف ات بیرون کند
جبر تو خفتن بود در ره مخسب
تا نبینی آن در و درگه مخسب
هان مخسب ای جبری بی اعتبار
جز به زیر آن درخت میوه دار !
که در واقع اشاره ای است به آیات قرآن که « لان شکرتم لازیدنکم یعنی اگر نعمت مرا شکرگزار باشید آن را برای شما افزون خواهم کرد » . در حقیقت مولانا زندگی این جهان را با وجود حجابها و پرده هایش مذموم نمیداند بلکه آن را پله های نردبانی میداند که باید یک به یک از آن گذشت و بالا رفت و اساس دایره ی زندگی ما به همین شکل تصویر میشود یعنی قوس نزولی هبوط و قوس صعودی عروج . از طرفی هم داشتن این مرکب تن را با وجود همه نوع محدودیت ها و محبوس کردن جان مذموم نمیداند و اساسا آنرا وسیله ی رفتن به سوی مقصد میداند مثل دست و پایی که باید باشد تا از نردبان بالا رفت اما نکته ای که مولانا و بطور کلی عرفان بر آن بشدت تاکید می ورزد این است که مبادا بجای فکر کردن به مقصد و چشم دوختن به هدف و مقصود سرگرم خود این وسیله بشویم و اسیر و زمین گیر مرکب و وسیله بشویم که مفهوم حجاب از همین معنی آغاز میشود . بعداز شناختن مفهوم حجاب و رابطه ی آن با هبوط و معراج میتوان به نگاه زیبای مولانا به سیر زندگی و نگاه عمیق او به مسائل مختلف زندگی در این دنیا از دید او پرداخت و تصویری روشن تری از مفاهیم قرآن و بطور کلی ادیان از دید عرفان رسید .
زهرا در ۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۱ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱ - آتش دل:
من همیشه از شعر های پروین اعتصامی لذت میبرم
بیبسواد در ۹ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد » بخش ۲: