گنجور

حاشیه‌ها

مینا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶:

علیرضا خان
مختل نیست چند بار بخوان روان میشود
ولی نکته ای هست درین رباعی و آن تحریم قربانی کردن است و اینکه حاجی برای بردن نفعی در آخرت و نامی و نانی در دنیا به حج می رود نه به خاطر دوست که دوست نمی شناسد جز خویشتن خویش ، چه رسد به قربانی شدن در ره دوست.

علیرصا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷:

میکده در این جا همان خانقاه است جایی که دراویش در آن به سیر و سلوک می پردازند ولی در دید دراویش زاهد نقطه مقابل وملامتگر آنان است جایش در خانقاه نیست از این از بودن او در این مکان تعجب شده و گویی زاهد که عمری درمقابل عارف بوده واو را به داشتن این مسلک ملامت می کرده حالا به خانقاه آمده وآن می مدهوش کننده خدایی را نوشیده وچشم حقیقت باز کرده که راه های منتهی به خدا یکی نیست در این راه نباید تنگ نظری وتحجر به خرج داد و دیگران را محکوم کرد در تاریخ می خوانیم که فقها در زمانی فردی مانند ملا صدرا یا امام خمینی را محکوم به مرگ یا تخطئه کردند ولی گذشت زمان اثبات کرد که اینان بر حق بودند.در قاموس عرفا می و مستی سنبل عشق به حصرت حق است چرا که عشق به خدا انسان را نه تنها از دنیا و ما فیها که از خودش هم بیخود می کند.

مینا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

بیدار گرامی
درود بر شما
روی سخنم با شما و جناب محدث است
نقش بر آب می زنید
هم سخن با کسی هستید که جز خود نمایی و خود بینی ، کبر و تنفر ، غرور و خود بزرگ بینی در او نمی یابید
گمان نکنید این سخن از روی کینه است که از خوشحالی ست که حاشیه نویسان چنین نامردمان را بهتر بشناسند
جواب او را به جناب محدث ببینید که چگونه باتحقیر در صدد بزرگ نمایی شخصیت نا داشته ی خویش است
چند دوست اندیشمند و فرهیخته و شاعر به خاطر همکلام نشدن با چنین آدمی از گنجور بریدند که بزرگ منشی آنان با کوته نظری وبی شخصیتی نامردمی مسلمان نما هم سان نمی بود
سخن کوتاه آنکه : دیری نمی گذرد که هم جناب محدث و هم بیدار گرامی راه دوستان از گنجور بریده ی مارا ترجیح دهند
که مباد آنروز
با احترام

علیرصا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:

در مصرع آخر مساله یا مسئله اشتباه چاپی است

علیرصا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶:

در مصرع چهارم قربان سازد وزن شعر را مختل کرده اگر به جای آن قربانی کند باشد روان تر است

کمال در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۳۳۸:

باسلام،وتقارن روزفرهنگ عمومی
جمع دوبیتی فوق: 5322
بدرود

دانیال در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسین‌خان صاحب اختیار:

""چرادرکتاب هشتم فقط 5 بیتش امده""
دلیلش اینه که بقیه ابیات مفهوم خیلی سنگینی دارند و مولف کتاب فقط ابیاتی رو گزاشته که درکش برای دانش اموز اسان باشه و دانش از بتونه خودش اونو معنی کنه .

روفیا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

درود محدث گرامی
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
خم ابرو که تو داری به همه کس بنمایم
این بی مایه هرگز داعیه عرفان نظری و عملی نداشته ام.
ولی باور کنید یا نه هر چه نگاشتم حاصل نگاه و تجربه شخصی خودم و انسان های عاشق بود. همگی از بوته آزمایش گذشته بودند. بنده تنها یک آدم ساده هستم که زیبایی و شکوه را در سادگی یافته ام و دوست دارم دیگران را در زیبایی این نگاه و این شیوه زندگی با خود شریک کنم. این ثروتی است که با تقسیم کردن کاستی نیابد و من در تقسیم آن با همسفرانم اشتیاق فراوان داشتم.
نیاز حقیقی ما آدم ها و جامعه کنونی ما نظرات ثقیل و تخصصی عرفانی نیست.
ولی بی تردید همه ما نیاز داریم دنیای پیرامون خود را بشناسیم و از قوانین حاکم بر آن سر در آوریم.
حال شما نامش را بگذارید عرفان عملی،
من میگویم شناخت دنیای اطراف،
چه فرقی دارد؟
شاید هم راست بگویید.
به هر حال از خاموشی کوچکی چون من به هیچ کجای این جهان بر نخواهد خورد.
شاید هم خاموشی را برگزیدم تا جای عرفایی که برشمردید را تنگ نکرده باشم.

داریوش احمدی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

با درود و سپاس
در بیت سوم ، مصرع دوم ، به نطر می رسدبعد از رفتم "و" جا افتاده است:
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

سروش در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴:

بسیار عالی و زیبا...
مخصوصا وقتی استاد علیرضا آذر این شعر رو ادغام با اشعار بسیار بسیار زیباشون دکلمه کردن...
عالی

بی سواد در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:

جناب احسان سرشار،
عشق و علاقه شما به زادگاهتان ستودنی است،
اما پرسشی از سرکار دارم و آن اینکه این نام افغانستان از کی به زادگاه شما داده شده است و معنای آن چیست؟؟ آیا نام همان قبیله مغولی نیست که اوغان نام داشت و بعد به افغان چهره دگرگون کرد؟

بنده خدا در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰:

در کتاب سوانح در فصل اول در ذیل آیه یحبهم و یحبونه، شیخ احمد غزالی این دو بیت را می آورند و در ادامه دارند که
چون روح از عدم به وجود آمد.بر سر حد وجود، عشق منتظرمرکب روح بود. در بدو وجود ندانم تا چه مزاج افتاد. اگر ذات روح آمد صفت ذات عشق آمد، خانه خالی یافت جای بگرفت. و تفاوت در قبلۀ عشق عارضی است، اما حقیقت او از جهات منزه است که او را روی در جهتی نمی باید داشت تا عشق آن نفس که رکابداری ». بود.اما ندانم تا دست کسب وقت آب به کدام زمین برد... .

احسان سرشار در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۱۱ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:

و لطفا دوستان عزیز این شاعار را به ایران و به نمیدونم به امام چنین چیز ها ارتباط ندهید

احسان سرشار در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:

این شعر را اقبال لاهوری مخاطب به مردم افغانستان نوشته چناچه از بدخشان آن معلوم میشود .مانند اکثر اشعار دیگرش
آسیا یک پیکر آب و گل است ملت افغان درین پیکر دل است
از گشاد او گشاد آسیا از فساد او فساد آسیا
اقبال لاهوری تحت تاثیر تاریخ درخشان افغان ها رفته .
و وقتیکه وضعیت اسف ناک فعلی افغان ها را میدید واقعا رنج میبرد

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

جناب خراسانی، با عرض سلام دوباره: من فکر میکنم که شما همه سخنان ایشان را در مورد نظریاتان مطالعه نفرمودید: "جوهر سخن خراسانی درست بود. ولی برخی شاخه های سخنش نادرست و لحنش نازیبا….به ویژه تمسک مکررش به کلام رنگین الهی به ضمیمۀ آن لحن تند واقعا دلگز بود."
شما که به چه چیزی افتخار میکنی؟ اگر شما ادعای کمال تشیع را نداشتی باکی نبود، ولی لحن نازیبای شما انسانهای آزاد اندیش را از دین و دینداری متنفر میکند. سرور محترم اگر شما به قرآن اعتقاد داری کمی قرآن بخوان و بعد در باره لحنت تجدید نظر کن:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ یَسْخَرْ قَوْمٌ مِن قَوْمٍ عَسَی أَن یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَی أَن یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ» (حجرات ​11)
«ای مؤمنان نباید که قومی، قوم دیگر را به ریشخند بگیرد، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و نیز نباید زنانی زنان دیگر را، چه بسا اینان از آنان بهتر باشند، و در میان خویش عیب جویی مکنید، و یکدیگر را به لقب‏های بد مخوانید.»
«وَلاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ» (فصلت ​34)
«و نیکی و بدی برابر نیست. همواره به شیوه‏ای که نیکوتر است مجادله کن، آنگاه کسی که بین تو و او دشمنی ای بود، گویی دوست مهربان است.»
زمانی که فردی از لحن تمسخرآمیز و یا واژه‏های صریح استهزائی برای تحقیر دیگری استفاده می‏کند، آگاهانه و یا ناآگاهانه زمینه اختلال در ارتباط و آسیب در انتقال پیام را فراهم آورده و هم شخصیت اخلاقی خود را مخدوش کرده است.
از شما که به قرآن و امامان حقیقت اعتقاد داری انتظار میرود که حرمت نگهداری!
با احترام فراوان!

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
محدث، طلبه!
سلام علیکم، مرقومه عالی زیارت شد، گر چه روی سخنتان با حقیر نبود، ولی از اظهار محبتی که به حقیر فرموده بودید نهایت امتنان حاصل شد...(شیخ نجم الدین شبستری) حوصله و دماغ پاسخ نیست، باشد که در یک محل دیگری بی حساب شویم.
اطلاعاتت خوب است، زهی به سعادتت...راضی به ایجاد مزاحمت برای جناب عالی نیستم. ادب را پیشه کن!
یقین دارم که در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها از دعای خیر فراموش نخواهید فرمود. والسلام علیکم.
الاحقر مجتبی خراسانی

بی سواد در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴:

جناب محدث،
قیاس به اصطلاح ادبیات عرفانی با دانش های آزمودنی، و برتر دانستن آن حتا بر دانش پزشکی خود بهتر میدانید قیاس مع الفارق است.
بریدن از واقعیت و پناه بردن به خیال و باور به روح و مقولات غیر علمی نا آزمودنی و به قول سرکار فراماده!! حاصلی جز لاطایلاتی که میبافید ندارد، و چون در می مانید به کس و ناکس خواندن مردمان و قیاس به نفس خر خاقانی متوسل می شوید
آموختن علوم نقلی نیازی به دانشگاه و قیل و قال مدرسه و هیاهوی مرید و مراد ندارد
داستان مرشد و مرید نفی آزادی اندیشه و دکان عرفان فروشان است.

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

آدم که بیدل شد از همه چیز سر در می آورد...

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵:

یَا غَایَةَ آمَالِ الْعَارِفِینَ
در اواخر محرم الحرام بود که سخت بیمار شد و شدیدا تب کرد و چند روز بعد خوب شد و غسلی کرد و نمازی گزارد و شکر خدا را بجای آورد.
همه فکر کردند که دیگر بیماری سراغش نخواهد رفت. اهل و عیالش شاد بودند ولی او خود از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد با خبر بود. آدم که بیدل شد از همه چیز سر در می آورد. روز چهار شنبه چهارم ماه صفر باز هم تب کرد و افتاد به بستر بیماری و پنجم صفر سال 1133 هجری قمری با همه خداحافظی کرد و رفت آنگونه رفت که حتی خودش هم با خبر نشد و از خود فقط زخم هایش را باقی گذاشت. بیدل که خوابید تازه انگار زخم هایش بیدار شده باشند شروع کردند به جلوه فروشی که ما چنینیم و چنانیم. زخم هایش آنقدر زخمند که پس از این همه سال سرخ مانده اند و هیچ کس جگر رویایی با آن ها را ندارد تا بپرسد که شما از دل کدام تیغ مبارک تراویده اید و از کدام نشئه ی فارغ از مرهم می آیید.
بیدل که چشمش را بست و دلش وا شد از بالینش یک غزل پیدا کردند و یک رباعی و این آخرین پاره های جگر بیدل بود که از دهانش بیرون ریخته بود و روی کاغذ را رنگین کرده بود. و آن رباعی این بود:
بیدل کلف سیاه پوشی نشوی
تشویش گلوی نوحه جوشی نشوی
بر خاک بمیر و همچنان رو بر باد
مرگت سبک است بار دوشی نشوی
آیینه اش زلال باد.

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۸:

بسم الله الرحمن الرحیم
نحمدک اللهم یا منتهی قلوب المشتاقین و نشکرک باجابة آمال المحبین و نصلی علی حبیبک محمد و آله الذین لهم عندک زلفی.
فطرت بیدل همان آیینهٔ معجزنماست / هر سخن‌ کز خامه‌اش می‌جوشد الهام است و بس
اگر چه ز وصف ناتمام ما، جمال یار مستغنی است. باز هم منت خدای را که انجمن به نام یاد بود بیدل دست داد...
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش / این چراغیست کزان خانه بدین خانه برند
حضرت میرزا عبدالقادر بیدل طاب ثراه، را در ماه محرم عارضۀ تب روی داد، چهار و پنج روز به حرارت گذشت، بعد از آن تب مفارقت کرد، ایشان غسل فرمودند، روز دوم از غسل به تاریخ سوم صفر روز چهارشنبه وقت شام، حرارت عودت کرد و تمام شب ماند، شب گاهی به افاقت و گاهی به غَش گذشت و در وقت افاقت بی اختیار خنده از ایشان سر می زند.
جانان به قمارخانه رندی چندند / بر نسیه و نقد هر دو عالم خندند
به هر حال آثار یاس به نظر آمدن گرفت و تا صبح حال دگرگون شد، یوم پنج شنبه چهارم ماه صفر، شش گهری روز برآمده همان روح پرفتوح آن زنده به عیش سرمدی از آشیانۀ تن بال و پر افشانده بر ساکنان عرش معلی سایه انداخت و به وصال حقیقی کامیاب گردید، رحمة الله علیه.
غزلی و رباعی نوشته، زیر بالین گذاشته بود، بعد از برداشتن مردۀ ایشان کاغذ مذکور برآمد و اشتهار یافت:
به شبنم صبح این گلستان فشاند جوش غبار خود را/عرق چو سیلاب از جبین رفت و ما نکردیم کار خود را
ز یأس ناموس ناتوانی چو سایه ام ناگزیر طاقت/که هر چه زین کاروان شد بدوشم افگند بار خود را
به عمر موهوم فکر فرصت فزود صد بیش و کم ز غفلت/تو گر عیار امل نگیری نفس چه داند شمار خود را
قدم به صد دشت و در کشادی ز ناله در گوش ها فتادی/عنان به ضبط نفس نهادی طبیعت نیسار خود را
بلندی سر به جیب پستی است اعتبار جهان هستی است/چراغ این بزم تا سحرگاه زنده دارد مزار خود را
ز شرم هستی قدح نگون کن دماغ مستی به وهم خون کن/تو ای حباب از طرب چه داری پر از عدم کن غبار خود را
به خویش گر چشم می گشودی چو موج دریا گره نبودی/چه سحر کرد آرزوی گوهر که غنچه کردی بهار خود را
اگر دلت زنگ کین زداید خلاف خلقت نه پیش آید/صفای آیینه شرم دارد که خورده گیرد دُچار خود را
تو شخص آزاد پرفشانی قیامت است این که غنچه مانی/فزود خود داریت برنگی که سنگ کردی شرار خود را
وداع آرایش نگین کن ز شرم دامان حرص چین کن/مزن به سنگ از جنون به شهرت چو نام عنقا وقار خود را
بدر زن از مدعا چو بیدل از الفت وهم پوچ بگسل/بر آستان امید باطل خجل مکن انتظار خود را
رباعی بیدل:
بیدل کلف سیاه پوشی نشوی / تشویش گلوی نوحه گوشی نشوی
بر خاک بمیر و همچنان رو بر باد / مرگت سبک است بار دوشی نشوی
آیینه اش زلال باد.
بمنه و کرمه
مجتبی خراسانی

۱
۴۰۵۷
۴۰۵۸
۴۰۵۹
۴۰۶۰
۴۰۶۱
۵۴۶۹