شاهرخ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:
در اغلب ، داستانهای مثنوی، ردپای دو فضا و کیفیت متمایز ومجزا دیده میشود.
در این قصه هم سعی شده آن دو حالت ، به نحوی مشخص تبیین گردد .
ابتدا ،فضای عقلانیت و ثمر اندیش فکر و ،
دیگری فضای بیخودی و متصل به خرد کل .
شهر نمادی از ارتباط صحیح انسان با ذات و فطرت او ، که همان بعد خدائیت اوست ، می باشد .
و ده ، نماینده نفس و تمایلات محدود مادی و ارضای غرایز مبتذل موجود در (( گِل )) ، انسانی است .
از نقطه ای که فرد شهری، فریب ظاهر و تملق روستایی را میخورد ، ارتباط صحیح و سالم خود را از زندگی ( بخوانید خدا ) میگسلد و به امید ( بَر ) خورداری و کسب نتیجه و ثمر ، آرامش و آسایش خود را بازیچه وعده و وعیدهای ( روستایی = نفس ) . مینماید.
بهرامی مسعود در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۰۵ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:
لطفاً مصراع اول را به این صورت اصلاح بفرمایید:
چشم مخمور تو تا در خواب مستی ، خفتهاست
---
پاسخ: با تشکر، «چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است» با پیشنهاد جنابعالی جایگزین شد.
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹:
جناب شمس،
درست میفرماید مینا، "سلک در خوشاب ، خوش آب" به مانای
رشته ای مروارید تر
و البته با کمپوت و نوشیدنی های شیرین خویشیی ندارد.
شیرین کام باشید
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۶:
چشم نسرین،
در تاز از تاختن ، تازیدن بتاز!
درجهان از جستن ، جهاندن،
بجهان،!
و آن دیگر به گمانم جهان است ، گیتی است
همان که سست است و بی بنیاد
نسرین تدینی در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶۶:
مصرع دوم از بیت 6 را معنی کنید
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
وعشق، شعله خوی است
آتش دست، افروخته در دل
تا همه، جز دوست بسوزد
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
گفت آری بعد من خواهد رسید
آن یکی خوش شد چو این مژده شنید
بانگ میزد کای مبشر باش شاد
وان دگر بشناخت بیهوش اوفتاد
که چه جای مژده است ای خیرهسر
که در افتادیم در کان شکر
وهم را مژدهست و پیش عقل نقد
ز انک چشم وهم شد محجوب فقد
کافران را درد و مؤمن را بشیر
لیک نقد حال در چشم بصیر
زانک عاشق در دم نقدست مست
لاجرم از کفر و ایمان برترست
داستان دو برادری که پیر شدند و پدرشان در زمان متوقف شده بود،
هنگامی که پدر گفت آری بعد من خواهد رسید، پسری که پدر را نشناخت این را مژده پنداشت ولی آن دگری که پدر را شناخت در کان شکر اوفتاد!
داستان همان وعده شیخ است!
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد
یا
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
حقیقت رسیدن به بهشت نقد است نه نسیه،
نه وعده سر خرمن،
مادامی که خوش و خرم نیستیم و در کان شکر نیفتادیم به حقیقت بهشت را باور و درک نکرده ایم، مادامی که در درون به اطوار گوناگون هستی اعتراض داریم، احساس نومیدی و ترس از نابودی و بی عدالتی بر روحمان چنگ می زند به حقبقت دیندار نیستیم، بلکه تنها به وعده موهومی دل خوش کرده ایم، با هزاران تردید و اما و اگر...
پیر مغان بهشت را نقد می کند و در کف دستمان می گذارد...
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
از گردش زمانه همه حظ و قسم تو
تابنده روز باد و شکفته بهار باد
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
آنک ارزد صید را عشقست و بس
لیک او کی گنجد اندر دام کس
تو مگر آیی و صید او شوی
دام بگذاری به دام او روی
عشق میگوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادیست
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
و صید از پی صیاد دویدن عجب است؟؟
در شکارگاه عشق، عجب نیست،
نازها زان نرگس مستانه می باید کشیدو خارها از پای شکیب
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
حظ کردم...
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
قسمی زیرکست که به دنبال دام می گردد!
عشق می گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوشتر از صیادیست
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
وکم و زیاد است ،
و نیک و بد است
و غم و شادی است
و روز و شب است،
و زیر و زبر است
و زندگی ماست ، دوست جان
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷:
آ محسن،
سخت مگیر ، که سخت می گیرد جهان........
نظری است که قضا را راه به جایی میبرد مگر که به مصراع نخست مربوطش نکنیم، را هی کوتاه و آسان برای پختگی ، جامی و خلوتی ، ار دست دهد
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
یا کم و زیاد دوست جان؟
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
به گمانم خشک و تر است
طم و رم
رنگارنگ در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
مرغ زیرک چون به دام افتد؟؟
نباید به دام افتد ار زیرک است
ور افتد که از قضاو قدر گزیری نیست
بردباریش باید، وگر صیاد بر سر رحم آید و از دامش برهاند!؟، بی سر زلف یار چه کند؟؟
گریز از هزارتوی عشق، ناشدنی است
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۲۵ - قصهٔ فرزندان عزیر علیهالسلام کی از پدر احوال پدر میپرسیدند میگفت آری دیدمش میآید بعضی شناختندش بیهوش شدند بعضی نشناختند میگفتند خود مژدهای داد این بیهوش شدن چیست:
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
طم و رم؟!
یعنی چه؟؟
روفیا در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
کمال داودوند در ۸ سال و ۱۱ ماه قبل، سهشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۰۶: