امشبم کشت غمت، عشرت فردای تو خوش
کار خود کرد به من غمِ دل، غم های تو خوش
گر چنین غمزه کند کاوش دل، ممکن نیست
که شود خاطرم از شغل تماشای تو خوش
فرصتم نیست که در پای تو جان افشانم
بس که می آیدم از دیدن بالای تو خوش
دیدم از زلفِ شکن در شکن و چین در چین
همه جا خاص تو ای دل، بنشین، جای تو خوش
مصر گلشن ز تو ای یوسف کنعان خوش بوست
شب یعقوب تو خوش، روز زلیخای تو خوش
سحر و معجز صفت چند عطا کردهٔ توست
هم دل سامری و هم دل زیبای تو خوش
دل عرفی خبر از ناخوشیش نیست که نیست
پایدار تو خوش و پای تمنای تو خوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر عرفی شیرازی به توصیف عشق و زیبایی میپردازد. شاعر از غم عشق و شوق دیدار معشوق سخن میگوید و بیان میکند که هیچ غم و مشکلی برایش مهم نیست و تنها زیبایی و وجود معشوق است که او را شاد و راضی میکند. او به قدرت و جذبه معشوق و همچنین سردرگمیاش در عشق اشاره میکند و در نهایت از پیوند عمیق خود با معشوق، حتی در شرایط سخت و دشوار، سخن میگوید. این شعر به زیبایی احساسات عاشقانه و تقدس عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: امشب حزن و غم تو مرا از پا درآورده است، اما خوشحالی فردای تو باعث شده است که من با غم دل خود کنار بیایم و غمهای تو را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر چنان ناز و دلبری کنی و دل را به جستجو واداری، امکان ندارد که خاطر من از شغل تماشای تو راضی و شادمان شود.
هوش مصنوعی: وقت کافی ندارم که در پای تو جانم را فدای تو کنم، زیرا دیدن زیبایی تو به قدری برایم خوشایند است که همیشه به یادش میافتم.
هوش مصنوعی: در زلفهای پیچیده و در چین و شکنهای آن، هر جا که نگاه میکنم، مخصوص تو است. ای دل، آرام بگیر، جای تو در این فضا دلانگیز است.
هوش مصنوعی: بهشت مصر به خاطر وجود تو، ای یوسف کنعان، خوش بو است. شب یعقوب برای تو دلنشین و روز زلیخا برای تو زیباست.
هوش مصنوعی: صبح و جادوگری تو چندان نعمت به من عطا کردهاند که هم دل سامری را دارم و هم دل زیبایت را.
هوش مصنوعی: دل عرفی نشان نمیدهد که حالش خوش نیست؛ چون حال خوش تو همیشگی نیست و متقاضی خوشی تو نیز پایدار نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای همه شکلِ تو مَطبوع و همه جایِ تو خوش
دلم از عشوهٔ شیرینِ شِکرخایِ تو خوش
همچو گلبرگِ طَری هست وجودِ تو لطیف
همچو سروِ چمنِ خُلد سراپای تو خوش
شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو مَلیح
[...]
ای چو گلبرگ طری عارض زیبای تو خوش
گرد آن حلقه زده زلف سمن سای تو خوش
پای تا سر تو چنانی که بود بوسه زدن
بر رخ خوب تو زیبا به کف پای تو خوش
گر کنی پرسش و گر خنده زنی بر حالم
[...]
ای فلکها ز فروغ رخ زیبای تو خوش
عالم خاک هم از سایه بالای تو خوش
چه بهشتی تو که چون کنج لب و گوشه چشم
نیست جایی که نباشد زسراپای تو خوش
روزت از روز دگر خوشتر ونیکوتر باد
[...]
چمنِ جلوهگری از قد رعنای تو خوش
دل آشفتگی از زلف چلیپای تو خوش
مو به موی تو جدا بر دل من داغ نهست
به سراپای دلم داغ سراپای تو خوش
خون ما بیگنهان در قدمت رنگ نداشت
[...]
گر نشد جان و دلم از رخ زیبای تو خوش
می کنم خاطر خود را به تمنّای تو خوش
وعده امروز، به فردای قیامت دادی
روزگار دل ما در غم فردای تو خوش
ناخن خار رهت عقده گشا افتادهست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.