گنجور

حاشیه‌ها

رضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۱:

مـا آزمـوده‌ایم در این شـهـر بـخـت خویـش
بیـرون کشید باید ازین ورطـه رخت خویـش
بخت :شانس، طالع و اقبال
وَرطه:منجلاب،جای خطرناک،گرداب
رَخت : لباس ،وسایل زندگی
منظوراز"شهر" شیرازنیست بنظرمی رسداستعاره ازجهان ِ خاکی باشد. دراینصورت "رخت" نیز وسایل شخصی نیست استعاره از تعلّقاتِ دنیویست.
معنی بیت : ما در این جهان ِ خاکی بارها وبارها شانس و اقبال ِ خویش را به تجربه آزمایش کرده‌ایم،سرودگرم ِ روزگارراچشیده ایم. نتیجه ای که گرفتیم درکل جای خوبی برای اقامت وماندن نیست! یعنی زیبائیهایش به دردورنج و به زحمتش نمی ارزد! شایداگرهمه حافظانه می اندیشیدند ،همه عشق رادرک می کردندوبی عدالتی،تبعیض وفریبکاری اینقدر دامنه دارنبود، دنیاتصویرزیباتری داشت وقابل تحملّ تربه نظرمی رسید. حال که چنین نیست وبشریّت روزبروزدرمنجلابِ کینه توزی وکدورت وجنگ وخونریزی گرفتارترمی گردد، بنابراین بهتراین است که ازاین دنیای پُرشَروشور وپررنج ودرد، هرچه زودتردل کَند ورفت. بیرون ازاین جهان هرچه که باشد بهترازاین رنجیست که دایم می کشیم ودلپذیرترازغمیست که بی وقفه می خوریم.
حافظاترکِ جهان گفتن طریق ِ خوشدلیست
تامپنداری که احوال ِ جهانداران خوشست.
از بـس که دست می‌گزَم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تَن ِ لَخت لَخت خویـش
"دست گزیدن" نشانه ی دلگیری،نارضایتی وبی رَغبتیست.
لَخت لَخت : پاره پاره
منظور از"گل" معمولاً گل ِسرخ است واین جزبه سببِ سرخی وآتشناک بودن خوش بودنش نیست.
حافظِ خوش فکرسوختن وساختنش رابافرآیندِ جوشش ِ گل وشکوفاشدن ودرنهایت سوختنش قیاس کرده واین دورا به مَددِنبوغ خویش درهم آمیخته است.
هنگامی که غنچه به مرحله ی ِشکوفایی نزدیک می شود از درون نفس های آتشین (آه) می‌کشد و این آههای ِ سوزنده، اورا به آتش می‌کشد و سرخی و آتشین بودن ِ گل رارقم می زند.
معنی بیت : ازبس که زندگی رنج آور واندوهباراست دریغ می خورم برزخم های بی شمار نهانی که دراندرون دارم وازبس که آههای آتشین ازنهادِ خویش برمی آورم،تن وجسم ِ پاره پاره ی خودراهمانندِ گل سوزانده ام.
این چه استغناویارب وین چه قادرحکمت است؟
کین همه زخم ِ نهان هست ومَجال آه نیست!
دوشـم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سُرود
گل گـوش پهن کـرده ز شـاخ درخت خویـش
معنی بیت : دیشب بلبلی ازسرسوزعشق نغمه خوانی می کرد برمن این صحنه که معشوقش بادقّت به ناله ی عاشقش گوش می داد چقدرخیال انگیز ودلپذیر بود.
امّا بلبل ِ عاشق چه چیزی به معشوق می گفت که برای حافظ جالب آمده است؟
بلبل این نکته را باآوازمی خواند:
کای دل، تـو شاد باش که آن یـار تـنـد خـو
بـسـیـارتـنـد روی نـشـیـنـد ز بـخت خویـش
تند خو : عصبانی، کج خُلق وآتشین مزاج
تند روی : ترش رو ، خشمناک
معنی بیت :
بلبل خطاب به دلِ ناکام خویش می‌گوید: ای دل اگرآن گل سرخ نسبت به توبی اعتنایی ونامهربانی می کند،غمگین مشو تو شاد باش که او نیزتاوان ِ تندخویی و سختگیری های خودرا خواهددید. به حُکم آنکه هرکه تندخویی کند اوّلین جفا را درحقّ ِ خودمی کند(یعنی اوقاتِ خودش نیزتلخ) می گردد. بنابراین قائده، اوازاین اقبالِ بَدی که برای خود رقم زده ،تازمانی که ازتندخویی دست برندارد خود نیز ترش روی خواهدنشست.
ستم ازغمزه میاموز که درمذهبِ عشق
هرعمل اَجری وهرکرده جزایی دارد.
خواهی که سَخت و سُستِ جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عَهد سست و سخن های سَختِ خویش
سخت وسُست: فراز وفرود، دشواری وراحتی
عَهد : قرارداد ،پیمان
سخن‌سخت : درشت گویی،تندگویی وزهرآگین سخن گفتن، بی عاطفه بودن ونامهربانی
حافظ ازمشاهده ی اتّفاقی که بین ِ بلبل وگل رُخ داده درسی گرفته وآن راتقدیم حافظانه ها می کند.
معنی بیت :
اگر درآرزوی این هستی که مشکلات ومصائبِ دنیا برتوسهل وآسان گردد اگردوست داری که فرازوفرودِ زندگانی تورانیازرد ورنجیده خاطر نگردی ،پس تونیزمتقابلاً بایستی اولاً ازدادن ِ پیمان های ناپایدار ودروغین پرهیزکنی، دوماً لَحن ِ برخورد بادیگران راتغییرداده وازگفتن ِ سخن های درشت و نامهربانانه به اطرافیان خود داری کنی.
گفت آسان گیربرخودکارها کزروی طبع
سخت می گیردجهان برمردمان سخت کوش
وقت ست کـز فراق تـو وُ سـوز انـدرون
آتش در افکنم به همه رَخت و پَخت خـویـش
رخت وپخت : تعلّقات ِ دنیوی، دار وندار، اسباب و وسایل زندگی
معنی بیت : دیگرزمان ِ آن رسیده است که از اندوهِ هجران و سوزاشتیاق ِ درونی، تمام زندگی‌ام را درآتش بسوزانم. وقتی که به مرادنمی رسم وازوصال ِ تومَحروم هستم زندگی به چه دردی می خورد؟ بهترآنست که داروندار خویش را درآتش افکنم وخودرانابودسازم.
صباگرچاره داری وقتِ وقت است
که درد اشتیاقم قصدِ جان کرد.
ای حافظ اَرمراد مـیـسّـر شـدی مُـدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویـش
مـُراد : کامیابی وآرزو ، خواسته
میسّرشدی : ممکن می بود، فراهم می‌شد
مـُدام : همیشگی ، دایمی
معنی بیت:
ای حافظ تمام لذّات وخوشی های این جهان، موقّتی وناپایداراست. اگر کامیابی بشرهمیشگی بود ودوام داشت که دیگرامثال ِ جمشیدها ازبین نمی رفتند! آنهاکه روزگاری خودرا فرمانروای مطلق می پنداشتند وگمان می کردند که به کامیابی رسیده اند به ناگاه ازتختِ کامرانی سرنگون شده ودردل ِ خاک فرورفتند.
هرکه راخوابگهِ آخر،مشتی خاک است
گوچه حاجت که برافلاک کشی ایوان را

رضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴:

مابی غَمانِ مـسـت دل از دست داده‌ایـم
هـمرازعـشـق وهـم‌نـفـس جام بـاده‌ایـم "بی غمان" :رندان، درویشان،کسانی که غم دنیا ندارند. دراینجا "غم" غم فراق وعشق نیست غم مادّیاتست.
"دل از دست داد ه ایم" یعنی : عاشقانیم واصلا وابدا به دنیا ومسایل مادّی توّجهی نداریم. مامست ومَدهوش ِ عشقیم وازپیرامون ِ خویش بی خبر.
"همرازعشق" :باعشق صمیمی ومانوسیم، رفیق ِشفیقمان عشق است،خوراک فکر واندیشه امان عشق است،خواب وخورمان عشق است. همدل،همنوا،همفکروهمکارِعشق هستیم
"هم نفس ِجام باده ایم": با پیاله رفیق و همدم وهم صحبت شده ایم.
مـعـنـی بـیـت : ما سرمست وبی غم وبی خبریم ازدنیاوپیرامون خویش جزعشق چیزی نمی دانیم ونداریم. تمام ِ وقت باعشق وجام باده سروکارداریم با جام شراب وعشق خلوت می کنیم دردِ دل می کنیم و رفیق و هم صحبت ِ هم هستـیـم .
ماقصّه ی سکندر ودارانخوانده ایم
ازمابجزحکایتِ مِهرووفامَپرس
بـر ما بـسی کمان ِ ملامـت کـشـیـده‌انـد
تاکارخود ز ابــروی جـانان گــشاده‌ایـم
دراین بیت نیزانتخابِ واژه ها حافظانه است. ملامت به کمانی تشبیه شده تا درمصرع دوّم با ابروی یارآرایه همخوانی وتناسب داشته باشد. درمصرع اوّل کمان ملامت درحال کشیده شدن وتیراندازیست ونشانه ی نارضایتی وخشم وتنبیه. درمصرع دوّم ابروی کمانی ِ یار درحالت ِ رضایت وخنده وگشایش کار است. آرایه های حافظ منحصربفرد وتماشاییست وکمترشاعری توان ِ خَلق ِ چنین آثارزیبائیست.
معنی بیت:
ما سرزنش ها شنیده ونکوهش هادیده ایم ما خون دلها خورده ایم ازکمان ِ ملامت ِ سایرین، تیر طعنه بسیار بردلمان نشسته وآزارها کشیده ایم تا اینکه درنهایت ازابروان ِیاراشاره ی ِ رضایت دریافته ایم ومشکلمان مرتفع گردیده است. دراینجا روشن می شود که چراحافظ ویارانش دربیتِ پیشین خوش بودند وهیچ غمی نداشتند!.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
ای گل تودوش داغ صبوحی کـشیـده‌ای
مـا آن شقایقیم که بــا داغ زاده‌ایــم
"گل" : منظور گل سرخ است. گل استعاره از محبوب است امّا دراینجا منظورهمان خودِ گل سرخ است نه معشوق.
داغ: سرخ شدن
"داغ ِ صبوحی" : سرخ شدن ازشراب صبحگاهی
"صبوحی" : شراب صبحگاهی ، ثلاثـه‌ی غسـّاله ، هنگام صبح سه جام شراب می‌نوشیدند : یکی برای دفع سر درد و خماری شب پیش ، یکی برای شادابی ، و یکی هم برای شست‌وشوی معده ، به این سه جام "ثلاثه‌ی غسّاله" یا همان صبوحی می‌گویند.
حافظ به گل ِ سرخ طعنه می زند ومی فرماید:
معنی بیت: ای گل سرخ، اینگونه به سرخی ِ خویش مَناز وجلوه گری مکن، سُرخی تو ازاثراتِ شراب ِ صبحگاهیست که خورده ای، توهرروز صبح شراب می خوری ورُخسارت سرخ می شود. اگریک روزشراب نخوری معلوم می شود که صورتت چه رنگی دارد.! سرخی ِ صورت باید ذاتی وجاودانی باشد، همانگونه که ما شقایق ها با سرخ رویی زاده می شوییم وداغی ِ صورت ما ذاتیست. شقایق نمادِ عاشقیست. حافظ دراینجا خودرا جزو شقایق ها گرفته تابگوید که ما عاشقان ازآزل واوّل عاشق زاده شده ایم وداغی که بردلِ ماست اَزلیست. گلِ سرخ که به جلوه گری وخوشگذرانی وبی دردی معروف است هرروزصبحگاهان به عیش وعشرت با هزاران وبلبلان و...مشغول است وباخوردن ِ شرابِ صبوحی رخسارش راسرخ نگه می دارد.
سیاهی وسط شقایق را داغ دانسته ، "با داغ زاده‌ایم" کنایه از عشق ازلی است.
نه این زمان دل حـافـظ در آتـش هوس ست
که داغـدار اَزل همچو لالـه‌ی خـودرو ست
پـیـر مـُــغــان ز تـوبـــه‌ی مــا گــر مـلــــول گـشـت
گـو : بـاده صـاف کـن کـه بـه عـذر ایـسـتــــاده‌ایـم
" "پـیـر مـُغـان" : پیر مغان: پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ. بعضی بااستنادبه اینکه درمَسلک ومذهبِ زرتشت،شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهب نکرده،حافظ ارادتمندِ زرتشت شده ووی رابه عنوان پیر وراهنماپذیرفته است:
گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.
وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجود نداشته ویک شخصیّت خیالی بوده است.حافظ به درکارگاهِ خیال دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیرزده،به او شخصیّتِ کامل بخشیده،سپس وی رابه عنوان شاخص قرارداده ورفتارهای خودرا با اوتنظیم می کند.
برای احتمال اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ضمن ِ آنکه معنای لغوی ِ مُغان (جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند. درهرصورت "پیرمغان" در معنای کلّی مرشد، راهنما ودلیل ِ راه است.
"مـَلـول" : اندوهگین ، دلـخـور
مـعـنـی بـیـت : اگر راهنما وسرور ِما از توبه و ترکِ باده خواری ِ مـا اندوهناک گردیده، ازطرفِ ما به اوبـگـو که ماهم ازکرده ی خویش پشیمانیم! بنابراین شراب را صاف و آماده کـن که ما آماده‌ی ِ جبران وعـذر خواهی هستیم .
ازآستان پیرمغان سرچراکشیم؟
دولت دراین سَرا وگشایش دراین دَراست.
کار از تــو می‌رود مَددی ای دلـیـل راه
کـانـصـــــــاف مـی‌دهـیــــــم و ز ره اوفـتـــــاده‌ایـم
"کار از تو می‌رود" : مشکل فقط به دست تـو حـل می‌شود. دیگران راآزمودیم ودیدیم که نجات ما بسته به تـدبـیـرتو است.
"دلیل ِ راه" : راهنما ، همان پـیـر مـُغـان در بیت پیش است.
"انصاف دادن" :درست قضاوت کردن و حق را به حق دار دادن ، "کانصاف می‌دهیم" تایید می‌کنیم که تـو درست می‌گفتی و حق با تو است .
"از راه افتادن" : راه را گم کـردن
این بیت در ادامه‌ی بیت پیش ودرحقیقت عذرخواهی ازپـیـر مـُغـان است
مـعـنـی بـیـت : ای راهنما وراه بَلد اعتراف واقرار می‌کنیم که ماگـمراه شده‌ایـم و کارمان گره خورده است! نجات ورستگاری ما فقط بازگشت بسوی تو و بسته به تـدبیر تو است ، به ما کمک کن تا راه درست را در پیش گیریم.
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت.

چــون لالــه می مَـبـیـن و قـدح در مـیــان کــار
ایـن داغ بـیـن کـه بـر دل خــونـیـن نـهـاده‌ایـم
لالـه" ازلحاظِ شکل ظاهری بمانند جام ِ شراب است . داغی وسطِ آن شبیهِ شراب سرخ است.
"دل خونین" = دل دردمـنـد ، دل عاشقی که از هجران محبوب زجـر می‌کشد و رنج می‌بـرد.
مـعـنـی بـیـت : ظاهربین مباش گرچه بنظرچنین می رسد که جام سرشارازشراب پیش رودارم و روزگارم بانشاط وهمه چیز وفق ِ مراداست! نه من همانندِ لاله ظاهراً شاداب و چهره‌ی سرخ دارم. ما را با ظاهر لاله قیاس مکن واگرمقایسه کردی ببین که همچون لاله داغی بر دل داریم. داغ ِ فراق وداغ عشق است که ازاَزل بردل مانهاده شده است.
تمثیلات ونکته های حافظ واقعاً خیال انگیز وقابل تامل واندیشه زاست.
وسطِ لاله همانند دل یاقلب ِسرخ رنگ است وبه دل آدمی تشبیه شده است.
دل شکسته ی حافظ به خاک خواهدبرد
چولاله داغ هوایی که برجگر دارد.
گفتی که؛حـافــظ !این همه رنگ و خیال چیست؟
نـقـش غـلـط مـبـیـن کـه هـمـان لـوح سـاده‌ایـم
"رنگ" : ایهام دارد : 1- رنگ ، لـون 2- ریا،مکر و فریب.
"خـیـال" = تصـوّر ، گـمـان
"رنـگ و خیال" اشاره به تصویر سازی درکارگاه ِ اندیشه نیز دارد.
"نـقـش" : تصـویـر ، نـقـاشی
"غـلـط" : نا درست ، اشتباه
مـعـنـی بـیـت : خطاب به منتقدین ومخالفان است.
ای که می گویی ای حافـظ توبااین زبان ِ شعری ِ خیال انگیز دست به ریا وفریبکاری می زنی واعمالت باگفته هایت همخوانی ندارد. نه اینگونه که تومی پنداری نیست وما مثل ِ لوح بی رنگ هستیم. هیچ نقاب وماسکی برصورت نمی زنم وآنچه که می گویم ازسرچشمه ی باورها واعتقاداتم برمی خیزد.
حافظ توختم کن که هنرخودعیان شود
بامدّعی نزاع ومحاکا چه حاجت است؟

همایون در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۵:

عرفان مقوله ائ‌ فردی به نظر میاید ولی از آنجا که انسان با جامعه و هستی‌ در پیوند است
اگر خود را به اوج توانمندی خود برساند که هدف عرفان نیز همین است آنگاه همگی‌ از او
برخوردار میشوند. این حسی است که جلالدین در این غزل بیان میکند
براستی نیز این کار را کرده است. جلال دین همه مذاهب را به هم زده است.
خدا را دگرگون کرده است. مستی را برای همه تحقق بخشیده است
شمس را خدا کرده است خودش را جاودانه و بی‌ مرگ کرده است
شاهان را سبک و بی‌ مقدار کرده است مغول و تاتار را در اوج تهاجم به مسخره گرفته است
آسمان و ستارگان را از اعتبار انداخته است دکان همه شعبده بازن را تخته کرده است
برای همیشه زاهدن و دین فروشان را پست و بی‌ مقدار کرده است
موسیقی‌ و رقص را و شادی و پرواز و نوروز را به همه ارمغان داده است
براستی قفل زندان‌ها را شکسته است. آیا اکنون نوبت ما نیست که با باده او
مست شوم و استون کیوان را و مردم آزاران جهان را فرو شکنیم. چرا که نه

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۷:

با تترت حاجت شمشیر نیست
حمله همی‌آری و دل می‌بری
فرض که تبر به جای تبر:
با تبرت حاجت شمشیر نیست: با تبر که به جنگ بروی شمشیر نیاز نداری(تبارک الله از این فتنه ها که در سر ماست)
با تترت حاجت شمشیر نیست
تتر=تاتار=مغول|| تیره ای از مغولان خشن و بیباک و سنگدل که امروزه در جمهوریهای شوروی پیشین پراکنده اند و جنگهای آنان با روسها زبانزد است.
آنچنان تو دل برو هستی که تاتارهای خونریز هم در برابرت دل از دست میدهند.

محمد در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

ﺩﻻﺭﺍﻣﯽ ﻣﺮﺍ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ
ﮐﺰ ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻩ ﺑﺮﺩ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﺍ
این بیت من رو به یاد بیتی از سعدی میندازه:
هرکه دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هرکه در این دام رفت

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

ضمیر مفعولی"م" به آرزو برمیگردد
آرزو میکندم: مرا آرزو(ی) آن است

کمال داودوند در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۳:

بنده این رباعی را با دوستان خود به اشتراک گذاشتم وجمع این رباعی از 8389

مهران تکلو(شب) در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

در پاسخ به دوستِ عزیز، جنابِ فرهود گرامی:
در این مورد حق با شماست و عُرفِ گنجاندنِ پنج تا دوازده بیت در آن است؛ این شرط لازم است ولی نه کافی و آنچه باعثِ تمیزِ غزل از قصیده می گردد درونمایه ی دو قالب است. چه در دیوانِ شمسِ مولانا غزلِ هفتاد بیتی و در دیوانِ ایرج میرزا قصیده ای هفت بیتی را شاهدیم.
از طرفی این غزل تا بیتِ تخلّص شاملِ ده بیت و شش بیتِ باقی مدیحه است و خودِ حضرتِ خواجه مدیحه را از اصلِ غزل جدا گردانده؛ چه پس از آوردنِ بیت تخلّص و اتمامِ غزل مدح را آغاز کرده. هر چند شاید این را با سبکِ پاشانیِ حافظ هم بتوان توجیه کرد امّا غزلِ بیش از دوازده بیت باز هم در دیوانِ خواجه سابقه دارد.

مهران تکلو(شب) در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲:

غزل در مدحِ خواجه برهان الدین ابونصر فتح الله، پسرِ خواجه کمال الدین ابوالمعالی(از نسبِ خلیفه ی سوم اهل سنّت) سروده شده؛ که در شمارِ رجال نیکِ دورانِ حضرت خواجه به شمار می آمده و حافظ بی دلیل کسی را ممدوح خود نمی گرداند. برهان الدین به مدت ده سال (از 742الی 752) در یزد، وزیرِ امیر مبارزالدین محمد مظفّری بوده و در سال مذکور استعفانامه ی خود تسلیم مبارزالدین کرده، تا سنه ی 756 که از بخت بد امیر مبارزالدینِ قصی القب فارس را مسخّر خود نمود و برهان الدین را دوباره بر منصب وزارت خود، امّا این بار در فارس نشاند و چون در همین سال قاضی مجدالدین اسمعیل(از ممدوحین دیگر حضرت حافظ که پدرش، قاضی رکن الدین یحیی ممدوح شیخ اجل سعدی بوده) وفات یافت، منصبِ قاضی القضاتی فارس را هم بدو وانهاد. و به احتمال بسیار قوی این غزل و مدحِ دیگرِ برهان الدین در سال های بین 756 تا 760(وفاتِ) سروده شده.
چنانچه میدانیم امیر مبارزالدین منفور حافظ و کلّ شیراز بوده و اینکه وزیر چنین شخصی ممدوح حضرت خواجه قرار گیرد، تنها از بزرگمردِ روشن فکری چون حافظ و تنها از چشمانِ تیزبین و ذهنِ دور از تعصّب حضرت بر می آید. در دیوانِ خواجه دو غزل در مدحِ این شخص آمده که در هر دو، مدح، پس از بیتِ تخلّص جاری گشته. غزلِ دیگر غزلِ معروفِ:
یا مَبسما یُحاکی دُرجا من الّلآلی
الی آخر
*محتسب: اشاره به امیر مبارزالدین که گویا اصل غزل تا بیت تخلّص یعنی پیش از آغازِ مدیحه، در سرور و شادیِ برافتادنِ حکومت امیر مبارزالدّین سروده شده.

مهران تکلو در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

غزل در مدحِ خواجه برهان الدین ابونصر فتح الله، پسرِ خواجه کمال الدین ابوالمعالی(از نسبِ خلیفه ی سوم اهل سنّت) سروده شده؛ که در شمارِ رجال نیکِ دورانِ حضرت خواجه به شمار می آمده و حافظ بی دلیل کسی را ممدوح خود نمی گرداند. برهان الدین به مدت ده سال (از 742الی 752) در یزد، وزیرِ امیر مبارزالدین محمد مظفّری بوده و در سال مذکور استعفانامه ی خود تسلیم مبارزالدین کرده، تا سنه ی 756 که از بخت بد امیر مبارزالدینِ قصی القب فارس را مسخّر خود نمود و برهان الدین را دوباره بر منصب وزارت خود، امّا این بار در فارس نشاند و چون در همین سال قاضی مجدالدین اسمعیل(از ممدوحین دیگر حضرت حافظ که پدرش، قاضی رکن الدین یحیی ممدوح شیخ اجل سعدی بوده) وفات یافت، منصبِ قاضی القضاتی فارس را هم بدو وانهاد.
چنانچه میدانیم امیر مبارزالدین منفور حافظ و کلّ شیراز بوده و اینکه وزیر چنین شخصی ممدوح حضرت خواجه قرار گیرد، تنها از بزرگمردِ روشن فکری چون حافظ و تنها از چشمانِ تیزبین و ذهنِ دور از تعصّب حضرت بر می آید. در دیوانِ خواجه دو غزل در مدحِ این شخص آمده که در هر دو، مدح، پس از بیتِ تخلّص جاری گشته. غزلِ دیگر غزلِ معروفِ:
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم
الی آخر

nabavar در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

جناب 7
گمان میکنم : آرزو درین مصرع فاعل است
حاشیه ی آقا حسین ،2 را درست تر می بینم
با پوزش

حسین ،۱ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

آتنا خانم گرامی
خوبرویان آنانند که مورد ستایش شاعرند
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
مدعی کسی ست که بر مجنون طعنه می زند که :لیلی تحفه ای نیست که عاشقش شدی ، که چون روبنده بیاندازد سرزنش کنان خجل شونداز زیبایی لیلی.
پایدار باشی

اروند در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۹ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۶:

یادم رفت اسم منبع رو بنویسم : حافظ خراباتی نوشته ی دکتر رکن الدین همایونفرخ جلد نخست

اروند در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۶:

بطوریکه این قطعه نشان میدهد مطالب آن کاملا با مفاد عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام یکسان است و با اندکی توجه میتوان به این واقعیت پی برد . ضمنا میتوان دریافت که حافظ این قطعه را پس از برآوردن خواسته اش از طرف حاج قوام بعنوان قدردانی و تشکر سروده است . زیرا میگوید (آرزو میبخشد و اسرار میدارد نگاه و این مطلب را در جای دگر نیز گفته است (پنهان ز حاسدان بخودم خوان که منعمان.....خیر نهان برای رضای خدا کنند) . همانطور که مستحضر هستید حضرت حافظ این قطعه ها را در دوران جوانی و پیش از گروییدن به مسلک ملامیه سروده است

سارا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶:

بیت هشتم مصراع دوم واژه "تو" اضافه است، اصلاح شود به:
که وصال چو تویی دست دهد بر چو منی

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

آرزو میکندم:آرزو میکنم همیشه/همیشه آرزویم بوده/آرمان من این است
آرمان من بیچیز همیشه این بوده هر جا که تو هستی چونان شمع سوزانده شوم.
شمع انجمنت باشم.
بسوجم ار نه کارم را بساجی
چه فرمابی بسوجی یا بساجم

حسین ،۱ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

آتنا خانم گرامی
آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت
که سراپای بسوزند من بی سر و پا را
می گوید : آرزو ، من بی سرو پارا ، مانند شمعی کرده تا همه ی اعضایم در پیش وجود تو بسوزد
زنده باشی

سید مسعود ورزشی در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۷۸۸:

مصرع اولی که آقا احسان نوشته اند درست است.
ولی مصرع دوم همان ( ورنه هر نخلی به پای خود ثمر می افکند ) درست است

آتنا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

با سلام. میشه لطفا بگید منظور از خوبرویان در بیت 9 چیه و تناسب این بیت با ابیات دیگر به چه صورته ؟
و همینطور در بیت 10 اگر روبند از صورت لیلی بیوفته چطور باعث میشه مدعیان کنار بکشن ؟

آتنا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۵:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

سپاس

۱
۳۳۴۳
۳۳۴۴
۳۳۴۵
۳۳۴۶
۳۳۴۷
۵۶۷۸