رضا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹:
ما زیاران چـشــم یاری داشـتـیـم
خـود غلط بود آنچه ما پنداشتـیـم
"چشم یاری داشتیم" : امید کمک داشتیم،تـوقـّع و انتـظارمساعدت داشتیم.
"غـلـط" = نا درست ، اشتـبـاه
"پـنـداشتـن" = گـمـان کردن ، فـکـر کـردن
مـعـنـی بـیـت : مـا از دوستان ِ خویش توقّع کمک ومساعدت داشتـیـم ، امـّا دریغا که توقّع ِ ما نابجابوده و آنگونه که می پنداشتیم رشته ی دوستی واُلفتِ ما محکم نبوده است. مااشتباه می کردیم وظاهراّ دوستی بین ما جاری نبوده است واینک انتظارمان نیزبیهوده وبیجاست.
چنین گویندکه حافظ این غزل رادرزمان ِتبعید به یزد وهنگام خروج ازشیراز خطاب به شاه شجاع گفته وازاوگله وشکایت کرده است. باتوجّه به فَحوای کلام بعیدنیست که چنین بوده باشد. دریغا که متن وحاشیه های زندگانیِ خواجه ی شیرازدرهاله ای ازابهام فرورفته ومستنداتِ تاریخیِ معتبری دراین خصوص وجود ندارد وهرچه هست فراترازحدس وگمان نیست.
یاری اَندرکس نمی بینیم یاران راچه شد؟
دوستی کی آخرآمد دوستداران راچه شد؟
تــا درخــت دوسـتـی کــی بــر دهــــــد
حـالـیــا رفـــتــیــم و تـخـمـی کاشتـیـم
"تـا" : منتظرمی مانیم تا ببینیم این اتّفاق کی رُخ می دهد.
"درخت دوستـی": دوستی به درخت تشبیه شده است.
"بَر" : مـیـوه ، ثـمـر ، نتیجه
"حـالـیـا" : هم اکنون
"تخم" : بذر ، دانه .
مـعـنـی بـیـت : ما یک بذردوستی درمزرعه ی دلمان کاشته ایم تا بـبـیـنـیـم چه زمانی این بذرشکوفا خواهدشدوچه زمانی این درخت میوه وثمر خواهد داشت.
دراین بیت امید ونامیدی هردو موج می زند. ازیکسوباتوجّه به بیتِ قبلی، انتظاربیجایی از دوست داشته وازسوی دیگرهنوزامیدواراست که درختِ دوستی روزی میوه خواهد داد.
کس نمی گوید که یاری داشت حقِّ دوستی
حق شناسان راچه حال افتاد یاران راچه شد؟
گـفــت و گـو آیـیـن درویـشـی نـبــود
ور نـه بـا تـو مــاجـــراها داشتـیـم
"گـفـتوگـو" :مجادله: بحث و جدال
"درویـشی" : خاکساربودن، بی تکلّف بودن،جوانمردو باگذشت بودن وکش ندادن ِ موضوعاتِ اختلاف انگیزدررفاقت.
"مـاجـرا" : اتّفاق ،سرگذشت ، واقعه
"ماجرا" دربحثِ عرفان وآیین صـوفیـان،معنای خاصّی داشته ،بدین صورت که اگرمابین ِ سالکان وصوفیان اتّفاقی ملال انگیز وناراحت کننده رُخ می داده، یایکی ازآنان مرتکبِ خطا واشتباه می شدندموظّف بودند آن را به درمحضرپیر وراهنما مطرح کرده وپوزش طلبند. راهنما نیز متناسب با کرده ی ِ خطاکارتنبیهی درنظرمی گرفت تابه اصطلاح روح وروانِ خطاکارا پالایش شده وکدورت های پیش آمده مرتفع گردد.
مـعـنـی بـیـت : مجادله وبحث برسراینکه چرا تو رسم ِ رفاقت رابه جانیاوردی ومرتکبِ خطاشدی درآئین درویشی وجوانمردی درست نیست ومن هم قصدمجادله ندارم وگرنه من اگرهمچنان مثلِ سابق صوفی بودم می بایست این نامهربانی وزیرپاگذاشتن ِ رسم رفاقت ازجانبِ تودرمحضرپیرخانقاه مطرح می شد وتونیزمجازات می شدی.
دراینجا حافظ بازبان وبیانِ رندانه ای که دارد هم گلایه ی خودرا مطرح کرده، هم اصرار وپافشاری به عقایدِ خودنموده وهم جدایی ازصوفیگری راعملی درست وبرحق قلمدادکرده است. به اینصورت که به مخاطب می گوید من درحالِ حاضر به افکارنو وجدیدی رسیده ام افکاری که اساس وپایه ی آن جوانمردی وگذشت است ومن نیزبراساس این افکارباتورفتارمی کنم نه براساس آئین صوفیان.
ماجراکم کن وبازآ که مرامردم ِچشم
خرقه ازسربدرآورد وبه شکرانه بسوخت
شیـوهی چـشـمـت فریـب جنگ داشت
مـا غـلـط کـــردیم و صـلــح انـگاشتـیــم
"شیـوه" :طرز، روش ، "شیـوهی چشم" همان غـمزه است.
"فریب" : قصد،غمزه و عشوه های دلبرانه است.
"انـگـاشتـن" : باور داشتـن ، گـمـان کردن
مـعـنـی بـیـت : غمزه ها وطرزنگاه کردن توراازسادگی،به ناز وعشوه تعبیرکردیم! درحالی که ماعاشق بودیم ونمی دانستیم که این طرزنگاهِ تو قصد وغرضی درپی دارد وآن اعلانِ جنگ ونبرداست. مااشتباه کردیم وصلح وآشتی تعبیرنمودیم.
گفتم دل رحیم اَت کی عزم ِ صلح دارد
گفتامگوی باکس تاوقتِ آن درآید
گلبُن حُسن اَت نه خود شد دلـفـروز
مـا دَم همّت بـر او بـگـمـــاشـتـیـم
"گلبُن" : بیخ بوتهی گل ، درختچهی گل ، به شاخهی گل هم گفته میشود بیشتر منظور "نهال گل سرخ" (گل رُز سرخ) اسـت.
"گلبن حـُسن" : حـُسن وزیـبـایی به بوتهی گل سرخ تشبـیـه شده است.
"دلـفـروز" : مایه شادی و روشنی دل ، رعناوزیـبـا، چیزی که مـوجب انبساط خاطرشود.
"دَم" : نـفـس
"دَمیدن" اشاره به دعاخواندن وفوت کردن به اطراف دارد. هنوزهم این رسم وجودارد.
"هـمـّت" : اراده، اشتیاق، دعـا و تـوجـّه قلبی، با تمام قوای روحانی برای درخواست چیزی ازدرگاهِ خداوند برای خـود یـا در دیـگـری.
"دم ِهمّت" : دعایی ازصمیم جان خواندیم ونفسی ازروی اشتیاق واراده برای زیبایی ودلفروزی تودمیدیم.
"گـمـاشتـن" : مـأمـور کـردن
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. یادت باشد که این بوته ی زیباییِ توخودبخود به این حد ازکمال نرسیده است! این ما بودیم که شبانه روزبی وقفه مشتاقانه دعاکردیم وانرژی های مثبت را ازصمیم ِ جان ودل مامورحفاظت وسلامتی وسرافرازی تونمودیم. به بیانی دیگر بازار جلوه گری ِ تورا ماگرم کردیم پس توهم باید بازبینی کنی و نسبت به عاشقان ِ خود ازروی حق شناسی عنایت وتوجّه داشته وهوای آنهاراداشته باشی.
مارابرآستان ِ توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را
نکتهها رفـت و شکـایـت کس نـکـرد
جانـب حـُرمـت فـرو نـگــذاشـتـیــم
منظوراز"نکـته ها"دراینجااتّفاقاتِ ناگوار مثل ِ مضمون بیت اوّل(بی توجّهی وعدم مساعدتِ یاران) است.
مـعـنـی بـیـت :بی توجّی های تو ماراآزرده خاطرساخت،نامهربانی های بسیـاردیدیم ، امّا بـه حُرمتِ تـو کسی گـله وشکایت نـکـرد.!
لافِ عشق وگِله ازیارزهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چنین مُستحق ِ هجرانند.
گفت : خـود دادی به مـا دل حـافـظـا
مـا مـحـصـّـل بـر کـسی نـگـمـاشـتـیــم
"مـُحـصـِّل" :کسی که تحصیل می کند.مالی یادانشی یاهرچیزی دیگر ازکسی می گیرد،مثل ِ مأمور گـرفتن مالیـات یامامورگرفتن ِچیزی دیگر
دراین بیتِ آخر این معشوق است که به حافظ پاسخی رندانه وحافظانه می دهد:
مـعـنـی بـیـت : معشوق درقبال سخنانِ گله آمیز حافظ گفت:
ای حافظ که اینقدرگله وشکایت می کنی،تـوخودت دل به مـا سپردی و عاشق ما شدی ، کسی برای تودعوت نامه نفرستاده وتوخودپیشقدم شده وعشق مارا دردل نشاندی! ماکه کسی را مـأمـور نـکـردیـم که دل تـو را بـگـیـرد و به مـا بـدهـد.!
حافظ دراین غزل نیز همانندِ سایرغزلها خودراقربانی می کند تا حق بامعشوق باشد. اوبااین مناظره های خیالی، مارا ازنکاتِ ظریفِ عاشقی آگاه می سازد. اواشتباه می کند وازمعشوق پاسخی دندان شکن می گیرد تا مایه ی عبرتِ ماشود، تامااشتباهی راکه حافظ دراین غزل مرتکب شده وزبان به شکوه وگلایه گشوده،مامرتکب نشویم. حافظ همیشه آماده ی فداشدن است. اوآگاهسازی وروشنگری را آنقدرمهم واثربخش می داند که حاضراست هزاران بارپاسخهای دندان شکن بگیرد واتّهاماتِ گوناگون به خود روادارد تا نکاتی رابه مخاطبین گوشزدکند.
زدستِ جورتوگفتم زشهرخواهم رفت
به خنده گفت که حافظ بروکه پای توبست؟
روفیا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدیدکنندگان را:
بار دیگر بایدم جستن ز جو
کل وجه هالک الا وجهه
در محفلی داشتم با دلتنگی می گفتم پدر و مادرم چون همه رفتگان چنان از صفحه روزگار محو شده اند که تو گویی با یک کلیک دیلیت شده اند، ظریفی نوجوان در جمع با شکرخندی گفت :
معلوم نیست!
شاید تنها format شان عوض شده باشد!
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:
.. چون تو می خواهی که جایی روی، اول دلِ تو می رود و می بیند و بر احوال آن مطلع می شود، آنگه دل باز می گردد و بدن را می کشاند؛ اکنون این جمله خلایق به نسبت به اولیاء و انبیاء اجسامند؛ دل عالم ایشانند؛ اول ایشان به آن عالم سیر کردند و از بشریت و گوشت و پوست بیرون آمدند و تحت و فوق آن عالم و این عالم را "مطالعه" کردند و "قطع منازل" کردند، تا "معلومشان شد" که راه چون می باید رفتن؛ آنگه آمدند و خلایق را "دعوت" می کنند که بیایید بدان عالم اصلی، که این عالم خرابیست و سرای فانیست و ما جایی خوش "یافتیم"، شما را "خبر می کنیم"...
فیه ما فیه
مجتبی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱:
در بیت پنجم واژه ی خویش اشتباها خوبش نوشته شده است.
سمیه تکر در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
شرح هر غزل را در کنار آن بگنجانید.
حبیب حصیر در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۴:
در بیت اول مصرع دوم (سجدۀ چون آسمان بر آستانی داشتیم) درست است. ظاهراً آسمان در حالت خمیده گی سجده است. آستان که عبارت از مکان است محل سجده است نه ساجد.
حبیب حصیر در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵:
همچنان در بیت چهارم مصرع دوم (خانۀ آسوده گی قفلش کریست) درست می باشد در اینجا (قفلش گریست) آمده که درست نمی باشد.
حمید زارعیِ مرودشت در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۳۱ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴:
.
تصحیحِ بیتِ دوم:
.
بارانِ مهر او بنبارید بر دلم
تا چشم من ز هَر (مژهای) ناودان نساخت
روفیا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۰۳ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد:
معرفتی ما در درون خود داریم نسبت به دانایی، نکویی و زیبایی، و به گونه ای ذاتی این ویژگی ها را درک می کنیم و می ستاییم، هر کجا که آن را بیابیم. و میزان عشق و دلبستگی ما متناسب با حجم آن دانایی، نکویی و زیبایی است. می گویند فیلسوفی یک مساله هندسه را به دانشجویی تعلیم کرد تنها با یک سلسله پرسش!
مثلا از او پرسید مگر نمی دانی جمع زوایای مثلث چند درجه است و یا اینکه در مثلث متساوی الساقین عمود منصف دیگر چه ویژگی دارد!
اینچنین آن متعلم توانست تنها با دوباره به یاد آوردن یک سری اطلاعات پایه یک مساله دشخوار هندسه را حل کند!
داستان می خواهد بگوید ما نسبت به دانش ازلی یک معرفت و بینش ذاتی داریم ولی گاهی در اثر فراموشی یا بیماری یا سایر اشتغالات... راه گم می کنیم.
طبیعتا بزرگترین و تحسین برانگیزترین نمایشگاه دانش، زیبایی و خیر و برکت جهان آفرینش است با همه لوازم و ملزوماتش، معرفت ما نسبت به این مجموعه یا هر نیروی گردآورنده این مجموعه عشق آفرین است.
اگر پرسش جنابعالی این است که طلب، عشق و سپس معرفت ترتیب نامعقولیست گمان می کنم معرفت یک جریان پویاست، متوقف نمی شود، در آغاز بشر یک معرفت اجمالی در درون خود دارد ولی این معرفت در هیاهوی جهان کثرت تفصیل می یابد، نشانه بارز آن هر چه تخصصی تر شدن دانش ها در جهان معاصر است.
پس این درست است که ما نخست طلب می کنیم، طلب همه چیزهای خوب، ولی این طلب هم برخاسته از نوعی معرفت و بینش جزویست، آن عشق هم همین طور، به گمانم می توان گفت اولین سرمایه ای که ما در وجود خویش می یابیم همان معرفت است، نخست زیبایی را درک می کنیم، سپس دوستش می داریم، پس آنگاه می خواهیم آن را از آن خود کنیم، ولی سیر معرفت در این میان هیچ گاه متوقف نمی شود :
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
از محبت دردها شافی شود
از محبت مرده زنده میکنند
از محبت شاه بنده میکنند
این محبت هم نتیجهٔ دانشست
کی گزافه بر چنین تختی نشست
مجتبی در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۵۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲:
کدوم زارع؟
خدا ازش بگذره
پدرام در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:
فک کنم وزنش باید اینطوری باشه
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
نامور در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۲:
در جواب اقای پرویز باید عرض کنم که اصلا هم بعید نیست که به جای واژه پادشاه واژه پادشا به کار رود چند مثال
من بندهام تو شاهی با من هر آنچه خواهی
میکن، که بر رعیت حکم است پادشا را از سیف فرغانی که از ارادتمندان سعدی است و هم عصر سعدی بوده .
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
برین گفتهٔ من چو داری وفا
جهاندار باشی یکی پادشا
اگر پادشا دیده خواهد ز من
و گر دشت گردان و تخت یمن از فردوسی که بزرگترین سخنسرای پارسی گو است .پس سعدی اشتباه فاحشی نکرده اگر به جای پادشاه بگوید پادشا .
با احترام .
حبیب حصیر در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵:
وزن شعر باید (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) باشد در بحر رمل و مزاحف واقع شده فکر می کنم شما وزن شعر را اشتباه تقطیع نموده اید. (خودنمایی - فاعلاتن) الی اخیر...
در بیت چهارم مصرع اول (واکش) درست است واکس نادرست است. مصرع اول بیت دوازدهم (مردرا در خلق منصف نبشتن) باید دقت شود فکر کنم کلمۀ نبشتن درست نباشد. اگر در کلیات چاپ بمبیی و چاپ کابل تطبیق شود اصل کلمه حاصل خواهد شد. ممنون
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۴۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:
پروانهٔ او شدم....
میثم در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:
سلام.1.خدمت عزیزی که فرمودند نی صحیح نیست عرض کنم که باید توجه داشت که زبان قدیم ما و به طبع شعرای ما همانند گویش مردم امروزی افغانستان بوده که زبان فارسی ایران به مرور به ابتذال کشیده شده.بنابراین در خوانش اشعار باید به لهجه اصیل توجه داشت برای مثال خانه را باید با فتح نون تلفظ کرد تا قافیه درست شود پس کلمه نی به معنی نه در شعر صحیح به کار برده شده است. 2.کلمه آنک در بیت 8 به معنی آن کسی که هست اما در بیت ششم آنک به معنی اشاره به نزدیک است که به زبان امروز معنی آن میشود ایناهاش و ایچنین است کلمه اینک به معنی اوناهاش که برای مثال در زبان روزمره ما میگوییم: احمد کو؟ در پاسخ میگوییم ایناهاش اینجاس.پس این کلمه هم در شعر درست به کار رفته. 3.شرح بیت سوم مصرع دو: مولوی میگوید که ای شمس من آمده ام تا از نزد تو زر و طلا ببرم(مراد از زر،معارف حقیقی یا همان سخنان شمس است) و اگر این که میخواهم را به من ندهی، خبر اینکه در اینجا زر انباشته شده را به تمام مردم شهر میرسانم و به همه میگوییم که تو گنج معرفت هستی تا تمام شهر به تو هجوم آورند در واقع نوعی تهدید شاعرانه و عاشقانه میکند. 4. شرح دشوار بیت هفت: تاب به معنی حرارت است.مولوی خطاب به شمس میگوید که همانطور که خورشید ناچار از تابش گرمای خود است تو نیز ایچنین هستی پس اگر گرمای معرفتت را به من نتابی و من را از آن دریغ کنی این تو هستی که دچار تب و بیماری میشوی و شمس در جوابی رندانه به او میگوید که آری اینگونه است. من شمسم و ناچار از تابیدن اما به تو یا غیر تو.با تشکر از شما سروران. برای رفع سوالات خو در دو زمینه مولوی و فردوسی به جیمیل من پیام بدهید
نادر در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ اوحدی مراغهای » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
در بیت آخر، به نظر می رسد نیفشاند صحیح باشد.
یاسمن در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹:
سلام
برداشت من:
ایوان استعاره از آسمان است
اجرام مجاز از خورشید و ماه و سیارات و ستارگان است
و منظور از سرگردانی این است که به آسمان نگاه می کنند و سرشان دائم در حال گردش است پس:
اجرام آسمانی که در آسمان هستند ،موجبات (واسطه) به وجود آمدن و رفت و آمد خردمندان هستند.
نگاه کن به متفکران که چگونه به آسمان نگاه می کنند و ستارگان را زیر نظر می گیرند دائم سرشان در حال گردش است تو هم اینگونه باش و حواست باشد راه و روش خرد را گم نکنی.
اوات سیف در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
سیامک عزیز با بت ترجمه لغات ازت ممنونم ولی برای ترجمه بیت سون نوشته ای که( تا هلال ماه بودی، من مونس و همدم مهر تو بودم اینک که بدر شده ای لطف و محبت خود را از من مضایقه مکن)این معنی ظاهر بیت است درصورتی که حافظ میفرماید از وقتی که با هم بچه محل بودیم یا از همان عهد کودکی من دوستدار و خوا هان تو بودم حالا که مثل ماه شب 14بالغ و کامل شده ای وظیفه ی تو است که حواست بمن باشد یا حق این همه سال وفاداریم را جبران کنی و به غریبه ها دل نبندی)اوات سیف
نادر.. در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۶:۴۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
تا نسوزد جملهٔ شب شمع زار،
یک نسیم صبحگاهت نرسدش..
روفیا در ۸ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۵ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت خلیلالله که جان به عزرائیل نمیداد: