گنجور

حاشیه‌ها

رضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

هـاتـفـی از گـوشـه‌ی مـیـخـانــه دوش
گفت : بـبـخـشـنـد گـنـه ، می بـنـوش
هاتف: سروش وندادهنده ی غیبی
دوش درمیخانه ازندادهنده ی غیبی شنیدم که می گفت، اگرمی خواهی باده بنوشی نگران نباش بخور خداوندبسیاربخشنده ومهربان است.
حافظ برخلافِ واعظ وزاهد، که بیشتربرصفتِ عذاب دهندگی ِخداوند ومجازات های هولناک تاکیدمی وَرزند سعی داردصفاتِ بخشندگی ولطف ومهربانی اورابرجسته ومردم را امیدوارسازد. هرچه واعظ مردم را تهدید می کند وازشکنجه های غیرقابل تصوّر درروزقیامت یادآوری می کند حافظ به همان میزان وشایدبیشتر،عطوفت و مرحمت وبخشش خداوندی رابازبانی ساده قابل فهم ودرک وگاه ملموس ومشهود می کند. آدمی هر چه بیشترباخدایی که حافظ معرفی می کند هرچه بیشتر آشنامی شود تمایل ِقلبیِ فزونتری نسبت به بندگی واطاعتِ ازاوپیدامی کند وبارغبت واشتیاق دوست دارد طوقِ بندگی اورابه گردن آویزد. لیکن خدایی که واعظِ متعصّبِ ریاکار معرّفی می کند بسیاردورترازتصوّراتِ آدمی بوده ودرحقیقتدست نیافتنیست. خدایی که حافظ ازآن سخن می گوید درمقام دوستی مهربان وشفیق نشسته وهرگزدوست ندارد که حتّا سرآنهایی که اورادوست ندارند بُریده شود. اوکسی رابه جرم اینکه به اوعشق نورزیده درآتش سوزان نمی سوزاند. چراکه چنین کسی خود را ناآگاهانه به دستِ خودش ازاین دوستِ مهربان ودریای رحمت بی نصیب کرده ودرآتش محرومیّت درحالِ سوختن است.
چگونه سرزخجالت برآورم بردوست
که خدمتی به سزابرنیامد ازدستم
لـطـفِ الـٰهـی بـکـنــد کـــار خـویــــش
مــژده‌ی رحــمـت بــرســانــد سـروش
امیدوارباشید لطف ومرحمت بی پایان خداوندبه رغم بدبینی های واعظان وزاهدانِ متقلّب، کارخودرا که بخشش وعفوخطاکاران است انجام خواهد وندای غیبی همینطور نویدِ رحمت وبخشش را بی وقفه به گوش آدمیان خواهدرساند. دریای لطف خداوند بی کرانه است وهیچ کس ناامید نخواهدشد.
چوپیرسالکِ عشقت به می حواله کند
بنوش ومنتظررحمتِ خدامی باش
ایـن خـرد خـام بـه میخانه بــر
تـا می لـَعـل آوردش خــون بـه جــوش
درنظرگاه حافظ خرد وعقل تاآنجا که باعشق مخالفت نورزد قابل تحمّل است لیکن هرخردی که عشق رانفی ومصلحت اندیشی راجایگزین کند آن خرد خام وناپخته تلقّی شده ومی بایست با می لعل پخته شده وبه جوش آید!
عقل وعشق همیشه درفرهنگِ حافظانه درتقابل یکدیگرند البته که جایگاهِ عشق بسیار والاتراست وهرگز عقل را توانِ مقابله باعشق وقدرتِ لایزالِ آن نیست.
معنی بیت: این خرد ناپخته وناکارآمد را به میخانه ببر وجامی ازشراب بنوشان تاپخته گردد! تا حداقل عشق رادرک کند! تا مصلحت اندیشی راکناربگذارد ودیگرحسابگر نباشد.
حافظ اززمانی که طریق عشق راانتخاب کرد ازهمان ابتدای کاردریافت که خرد وعقل درکارعشقبازی خلل ایجاد می کند،عقل درجهت حفظِ منافع تلاش می کند واجازه نمی دهد عاشق بی مهابا به پیش تازد،عقل به فکر ضرروزیان ومعاش وحساب وکتاب است درحالی که عشق فقط باشورواشتیاق به معشوق فکرمی کند وبس! ازهمین روحافظ سعی کرد این مانع بزرگ را ازسرراه بردارد تا فضابرای عشقبازی بازترشود. بنابراین باطنز وطعنه وتحقیرعقل را به حاشیه راند واینک نیز به میخانه می برد تا بامی لعل به جوشش آورد وبکلّی ازکار اندازد.
نهادم عقل را ره توشه ازمی
زشهرهستی اَش کردم روانه
گـر چه وصـالـش نـه به کوشش دهنـد
هـر قـَدَر ای دل کـه توانی بکوش
دنیای عشق دنیای غریبیست. چه بسا عاشقانی که درسنگلاخ ِ بادیه ی پرخطر عشق، به رغم تلاش های فراوان ازحرکت فرومانده وموفّق به رسیدن به سرمنزل مقصودنشده اند! وچه بسا عاشقانی که بازمزمه ی یک ترانه ناگه به منزل رسیده وبه وصال دست یافته اند! حضرت حافظ دراین بیت همین موضوع را مطرح ساخته ومی فرماید:
گرچه درطریق عشق هراحتمالی متصوّراست وهیچ کس نمی تواند آینده راپیشگویی وپیش بینی کند واگرچه صرفاًبه شرطِ تلاش وکوششِ زیاد،هیچ کس نمی تواند اطمینان حاصل کند که به وصال خواهدرسید! لیکن ای دل هرچقدرتوانایی داری صرفِ تلاش وکوشش کن ولحظه ای ازاظهارنیاز ورفتن به کوی عشق بازنمان.
حافظ معتقداست که تنها عنایت و توجّهِ الهیست که مُراد و مقصود را حواله می‌کند.
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله بر آید.
لـطـفِ خـدا بـیـشـتـر از جـُرم ما سـت
نکته‌ی سربسته چه دانی ؟ خموش !
اطمینان داشته باش که لطف ومرحمت خداوند فراترازحدِّ تصوّرات ماست. یعنی هرچقدرهم مرتکب گناه وجُرم شده باشی بازهم امیدوارباش چراکه لطف خداوند بیشترازجرم ماست وآن هنگام که دریای رحمت اوبه تلاطم درآید گناهان صاحبان خویش راگم خواهندکرد.
این نکته ی سربسته ورازی بود که به توگفته شد وچه بسیار آدمیانی که ازاین موضوع آگاه نیستند.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحَشر
بافیض لطف اوصدازاین نامه طی کنم.
گـوش مـن و حـلـقـه‌ی گیـسـوی یـار
روی مــن و خــاک در مــــی فروش
درقدیم بردگان را حلقه ای درگوش می کردند تا به وسیله ی آن، تعلّق اش معلوم گردد که متعلّق به چه کسیست. حافظ ازروی ارادتمندی واشتیاق حلقه ی گیسوی یار رابه عنوان ِ حلقه ی بندگی ونشان ِتعلّق خاطردرگوش کرده وخود را مُرید وبنده ی او ساخته است.
معنی بیت: حلقه ی گیسوی یار، به عنوان حلقه ی ارادت وبندگی به دوست، همیشه درگوش من است و روی ِ نیازمن نیزهمواره خاکِ درمی فروش(پیرمغان) است. یعنی ارادت واشتیاق من نسبت به یار تمام ناشدنی ومیل ورغبت من به شرابخواری پایان ناپذیراست.
ماجرای من ومعشوق مراپایان نیست
هرچه آغازندارد نپذیردانجام
رندیِ حـافــظ نه گنـاهی‌ست صَعب
بـا کـَـرَم پــادشـــه عـیــب پــوش
رندی حافظ:رفتارهای حافظ شامل ِ نظربازی، میخواری وعشقبازی، ترکِ آداب و رسوم ظاهری شرع و توجّه به عشقورزی
صعب: سخت دراینجا غیرقابل بخشش
پادشهِ عیب پوش: هم استعاره ازخداوند است که پوشاننده ی عیب هاست ، هم اشاره به خصوصیّات وویژگیهای فردی شاه شجاع است که دوست ورفیق ِ صمیمی حافظ بوده است. هردوبرداشتِ معنا مدِّنظرشاعربوده است.
معنی بیت:
درمقابل کَرَم وبزرگواری ِ خداوندِ پوشاننده ی عیبها، رفتارهای حافظ وگناهانش، چیزی نیستند که موجبِ نگرانی باشد. قابل عفو بخشش است.
خسروا پیرانه سرحافظ جوانی می کند
برامیدِ عفوجان بخش گنه فرسای تو
داور دین شاه شجـاع ، آن کـه کـرد
روح قـُدُس حلـقـه‌ی امـرش به گوش
شاه شجاع قضاوت کننده وداوردینی هست.(اشاره به علم ودانش دینی ِ شاه شجاع است. حافظ دراینجا غُلوکرده وجبرائیل را حلقه بگوش وتحتِ اَمر شاه شجاع معرّفی کرده است. باتوجّه به اینکه درآن روزگاران مذهب بسیاربرجسته ترازسایرمسایل بوده، حافظ اورا قاضی مذهبی معرّفی کرده که جبرائیل نیز مطیع اوست.
بجز ثَنای جَلالش مَساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش مَحرم پیام سروش
ای مـَلـِـکُ الـعــرش مـُرادش بـده
و ز خـطـر چـشـم بــدش دار گـوش
ملکُ‌العرش : فرمانروای عرش آفریدگار متعال
مـُرادش بده : خواسته و آرزوهایش رابرآورده ساز
"گوش دار" به معنای محافظت فرماست.
معنی بیت : ای آفریدگار هستی،خواسته ها و آرزوهای شاه شجاع را برآورده کن و او را از گزندِ بدنظر محافظت فرمای.

بابک چندم در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹:

فضه جان،
دو مصراع نخست این بیت و بیت بعد را ببین و قیاس کن، جان با جسم در تضاد است و هوا (یعنی هوا و هوس>>>بی خردی) که در تضاد با خِرَد است.در مصراع نخست بیت آغازین نیز تضاد را می بینی.
در مصراع دوم بیت مورد نظر شما، "ببردی تو جان" دو معنا می دهد:
یکی آنکه تو بَرنده جان شدی (پیروز شدی، جان را یافتی)، و دیگری آنکه تو جان را گرفتی (مانند "تو جانم را گرفتی"، یعنی جان را کُشتی)...
در این غزل او از تضاد یعنی دوگانگی می گوید، و سپس از وحدت یا یگانگی ...

عمر شیردل در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹:

در نسخهٔ دیگر کلیات بیدل، بیت اول ، مصرع دوم ، چنین آمده:
آن دل که تهی باشد بی کینه نمی باشد

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

به این دلیل صدای مهیب میداد که در آن روزگار مانند این زمانه تشت پلاستیکی نبود و جنس تشت چه بسا از مس بوده با آن سنگینی که هر بار که بادکی میوزید و پرت میشد احتمال تلفات و آسیب مغزی این و آن کم نبود.

حسین چمنسرا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۶ دربارهٔ حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۰:

بیت اول این طور اصلاح شود :
آدینه مست دید مرا محتسب ، خراب
می آمدم برون ز خرابات بی نقاب

فضه در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:

سلام .... جز خون نبود نقل و خور من نقل چه طور خوانده شود و به چه معناست؟

منوچهر تقوی بیات در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:

فیلسوف ها و نویسندگان بزرگ دنیا مانند نیچه، گوته، ویلیام جونز و ... از راه ترجمه های دست و پا شکسته به اندکی از اندیشه های حافظ آگاهی یافتند. آن ها اندیشه ها و شعر های حافظ را به مقیاس جهانی ستودند. شیعه چیست ؟ سنی کدام است؟ چرا حافظ را با کوته بینی از دریچه ی تنگِ چشمان متعصب خود نگاه می کنید؟ حافظ از شیخ صنعان و از ندیده گرفتن بدنامی می گوید. تسبیح و زنار یعنی دین و کفر را در کنار هم می گذارد و یکی می داند. انعکاس بام و قصر یار خود را در چشمان خودش با بهشت مقایسه می کند و سیل اشک های خود را چون از میان تصویر بام و قصر یارش می گذرد به جوی های بهشت تشبیه می کند که همه کفر است. از حافظ شناسان و فرهیختگان ادب و فرهنگ ایران در شگفتم که چرا در برابر این خرافه های ضدفرهنگی چیزی نمی نویسند و میدان را در گنجور خالی گذاشته اند.
منوچهر

فضه در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۳:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

@7 ریشه ی این کنایه خیلی جالب و خنده دار بود ممنونم.

ولگرد در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۳۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۱:

ویرگول گذاری بیت بیست و هفتم غلط است , چون سام نریمان در زمان شاه نوذر مرده است "خبر شد که سام نریمان بمرد" ازینرو خوانش بیت اینگونه است:
ابا زالِ سامِ نریمان بهم بزرگان کابل همه بیش و کم
(زال پسر سام نریمان)

امین زرا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴۹:

آهنگ شوریده و سرمست؛ گروه شمس
پیوند به وبگاه بیرونی

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

تشت درست است نه طشت
ز فلک فتاد تشتم: بیچاره شدم.بدبخت شدم
یک مثلی هم هست که: تشت فلانی از بام افتاد: رسوا شد
زنی حائضه همیشه کاری می کرد پارچه های قرمز رنگ حیض را در جایی پنهان کند که حتی کسی از خانواده چشمش ناگهانی نیز به آن نیفتد.
برای این کار هیچ جایی بهتر از پشت بام نبود زیرا در بلند ترین نقاط خانه و دور از چشم و رفت و آمد قرار داشت.
گاهی اتفاق می افتاد که باد شدیدی می وزید و تشت از پشت بام به حیاط منزل پرتاب میشد. از بر خورد تشت با کف حیاط منزل صدای مهیبی بلند میشد و پارچه های حیض به زمین می ریخت و تمام افراد خانواده و حتی همسایگان متوجه آن صدا می شدند و راز پنهان فاش می گردید.
تشت رسوایی همان تشت محتوی پارچه های مورد بحث است که چون آشکار می شد زنان عفیفه از این برملایی احساس شرم و آزرم می کردند و تا مدتی روی نشان نمی دادند .
مولوی در اینباره ضرب المثل بالا سروده:
دردمندی کش ز بام افتاده تشت
زو نهان کردیم حق پنهان نگشت

فضه در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

زفلک فتاد طشتم به چه معنایی است؟

فضه در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹:

@بابک
اگر یار خرد یار عقل باشد در مصرع معنی نمی دهد وزنش هم خوب نمی شود ولی اگر خرد به فتح خ و سکون راء وبه معنای گل باشد شاید استعاره ای از جسم باشد.

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

میشود برداشت نمود که اگر زنبور عسل آن نوار زردرنگ را نداشت تشخیص اینکه کمر باریک تو و زنبور کدام زیباتر باشد سخت است ولی زنبور با این تن دردادن کار را تمام کرده و از پیش پذیرفته که چه جایگاهی دارد. مانند اهل کتاب در میان مسلمانان یا پیشتر یهودیان در میان مسیحیان
جبر و اختیار || قضا و قدر

۷ در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

اول پدر پیر خورد رطل دمادم
تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
رطل نیز از واژگان معرب است و در اصل "لتر" بوده که میشود نیم من تبریز یا 300 مثقال
همانند کفت و کتف
دول و دلو
در عربی لیتر را لتر گویند
لیتر. (فرانسوی ، اِ) واحد حجم و اندازه گرفتن مایعات و آن معادل هزار گرم آب خالص چهار درجه سانتیگراد

همیرضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:

در مصرع آخر به غزل معروف دیگرش اشاره کرده:
«می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم
خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم»

همیرضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:

در حاشیه تصحیح فروغی پیرامون شعر با مطلع «سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد» و عنوان برگشت به شیراز آمده:
«در نسخه‌های قدیم این اشعار در غزلیات پس از غزل می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم آمده و شایسته همین بود.»
ضمنا سعدی در مقطع غزل دیگری به این شعر اشاره کرده:
راه عشق تو دراز است ولی سعدی وار
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

مهرداد در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲:

برماند در بیت دهم به معنی: فراری بدهد، بگریزاند

همیرضا در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - برگشت به شیراز:

در حاشیه تصحیح فروغی آمده:
«در نسخه‌های قدیم این اشعار در غزلیات پس از غزل می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم آمده و شایسته همین بود.»

مهرداد در ‫۸ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰۸:

در مصراع:
سراندازان سراندازان سراندازی سراندازی
سرانداختن حالتی است که مستان در رقص انجام می دهند. یا مانند رقص سماع دراویش قادری

۱
۳۳۴۴
۳۳۴۵
۳۳۴۶
۳۳۴۷
۳۳۴۸
۵۶۴۱