گنجور

حاشیه‌ها

امیر حسین در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷:

دوستان
در بیت اخر اشتباهی وجود دارد
*دوستان عیب نظر بازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان خدا میبینم *
متاسفانه در دیوان خواجه دست ها برده شده
هر شخصی حافظی به سلیقه ی شخصی
ساخته در صورتی که مهم نیت خود حافظ از معانیه

مهرداد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۷:

مولانا چنان در عشق غرق می شود که دیگر یک از دو نداند که دیگر نامی برای دینش نمی توان نهاد:
منم در موج دریاهای عشقت

افشین ایوانی در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:

جناب NBZنوشته اند که:
شاعر سنی مذهب بوده که در اشعار دیگه اش مشهود است و به این دلیل ارتباط داشتن این شعر به امام زمان غیر ممکن است
خواستم عرض کنم که جناب اقبال سنی شافعی بودند و در این مذهب نه تنها اعتقاد عمیقی به ظهور منجی آخر الزمان وجود دارد بلکه آنها معتقدند که هر گاه قرار باشد شخصی ظهور کند و زنجیر غلامان را بشکند، آن شخص سه ویژگی اصلی دارد:
1- از فرزندان فاطمه زهرا است
2- چهل سال قبل از ظهورش متولد میشود
3- نامش محمد و لقبش مهدی است
بنابر این سنی بودن جناب اقبال دلیل قطعی نمی شود که منظورشان امام زمان نباشد
------------ با تمام این احوال
بنده هم معتقدم که منظور شاعر در این شعر زیبا، امام زمان نیست بلکه هر شخص ظلم ستیزی است که شجاعت حق گویی را داشته باشد حتی شاید خود ایشان( به مصداق بیت آخر)
پاینده باشید

فضه در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱:

چون عرفا پایدار و زندگی راحت رو مانعی برای سیر و رشد روحانی انسان می دانستند شاید عبارت بس دوادو نشان از عقیده داشتن زندگی پایدار می باشد ولی در اینجا می گوید این پایداری است که سعایت می‌کند یعنی مانع رفتن انسان به سوی حق می شود.

فضه در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱:

بس داوادو بس سعایت می کند یعنی چی

مهرداد در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۸:

خروشان از آن جایگه بازگشت
تو گفتی که با باد همباز گشت
فردوسی
همباز به معنی همتا، همانند

فضه در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹:

@بابک چندم ممنونم تحلیل قشنگی ارائه دادید من جان ببردن تعبیر قشنگی هم به معنای پیروز شدن و هم معنای مرگ می توان گرفت چون از دید اسلام لحظه مرگ لحظه پیروزی و لقاءالله است

فضه در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۲:

نوح ثانی ؟؟؟ من در کتاب نوع ثانی می کند

عبذالغفار در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

مصرع دهم چنین است :
نغمهٔ قانون وحدت برتو سازشها کند
گر به رنگ تار ساز ار بم ندانی زیر را

نریمان در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۱ - المقاله الحادیه و العشرون:

بسیار نکته سنج، همین اصلاحیه شما هم کفایت میکند.، اینگونه اشعار نشان دهنده بعد تفکری شاعر نسبت به خوانندگان شعر هست که همه را مسلمان بحساب میآورد متأسفانه

عبذالغفار در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

مقطع غزل اصلاح شود :
نغمه هم در نشه پیمائی قیامت میکند
موج می تار است بیدل کاسهٔ طنبور را

عبذالغفار در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:

بیت چهارم باید اصلاح شود :
رسوای جهان کرد مرا شوخی حسنت
جز پرده دری جوش گلی نیست سحر را
بیت هفتم ، فرد دوم: "میوة" به "میوهٔ" اصلاح شود .
بیت یازره ، فرد دوم: "خردة زر" به "خردهٔ زر" اصلاح شود .

ســراج در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:

پوزش میخوام اشتباه تایپی بود،بدیع الزمان فروزانفر...

ســراج در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹۹:

چنان کاهل بدم کان را نگویم...
بر اساس طبع و تصحیح زنده یاد بدع الزمان فروزانفر،بیت سوم مصرع اول تصحیح بفرمایید » چنان « صحیح است
درود و مهر فراوان...

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷:

هــر نـکـتـه‌ای کـه گـفـتـــم در وصــف آن شـمــایــل
هــر کـو شـنـیــد گـــفـتــا : " لِـــللّهِ دَرُّ قـــائـــــــــل"
نکته: مسئله ی دقیق ومطلب ظریف ولطیف
شمایل: خصوصیّات وشکل وصورت
للهِ : برای خدا
درّ : خیر ، خوبی و خوشی قائل : گـوینده)
"للهِ درُّ قائل" : خدا خیردهد گوینده را
معنی بیت: به قدری دقیق و لطیف ونغز ازصفاتِ آن دلبربازگو کردم که هرکس شنید تعریف کرد وگفت: خدابه گوینده ی این مطالب، خیربسیارببخشد که صفاتِ او رااینچنین دقیق ولطیف توصیف می کند.
البته حافظ رندانه سخنوری خودش رانیزبه رُخ می کشد چراکه می فرماید: شنوندگان پس ازشنیدنِ این مطلب به گوینده دعا ی خیرکردند!
درآن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جزاینقدرکه رقیبان تندخو داری
تـحـصـیــل عـشـق و رنــدی ، آسان نــمــود اوّل
آخـر بـسـوخـت جـانــم در کـسـب ایـن فـضــایــــل
یادگیری رموزعشقبازی ورفتارهای رندانه، بنظر چقدرسَهل و آسان می آمد امّا همین قدربگویم که دررسیدن به این جایگاهی که دارم آنقدرسختی ومصیبت دیدم که جانم سوخت.
این بیت پاسخی دندان شکن به آنهاییست که عشق ورندی را لااُبالیگری وبی قیدوبندی می پندارند وبراین باورغلط هستند که حافظ وکسانی که طریق عشق ورندی پیشه کرده اند ازروی تن پروری ولذّت جویی بوده است. معلوم می شود که رفتارهای رندانه،
برخلافِ باورهای زاهدانه چندان هم ساده وباری به هرجهت نیستند وپشتوانه ی آنها مسئولیّتِ انسان دوستانه ی بسیارقوی درعرصه ی آزاداندیشیست. پایبندبودن به انسانیّت بدون طمع داشتن به بهشت وبدون ترس ازجهنّم کاری سخت است که ازعهده ی هرخَس وخاشاکی برنمی آید.
چه آسان می نموداوّل غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این دریا به صد طوفان نمی ارزد!
حلاّج بـر سـرِ دار ایــن نکـته خوش سـُـرایـد
از شافعی نـپــرسـنـد امثالِ این مـسایل
حلّاج ازعرفای معروف ومشهوریست که به جُرم "اَناالحق گفتن" به دست متشرّعینِ متعصّب به کُفرورزی محکوم و به دارآویخته شد. درادبیّاتِ عرفانی نباید بعضی ازاسرار رابازگو کرد حلّاج نیز قربانیِ فاش ساختن اسرارحق شد. حلّاج معتقدبود همه جزئی ازخداهستند اوبرهمین باورخودرا بخشی ازخدا می دانست ! علمای متعصّب برنتابیدند وبه دارش آویختند.
حافظ درچندجا ازاوبه نیکی یادکرده است.
"این نکته": همان فضایلِ عشق ورندیست که درکسبِ آنها جان حافظ سوخته است.
"شافعی" یکی از فرقه های اهل سنّت است. "شافعی" به پـیـروان "محمد بن ادریس بن عباس بن عثمان بن شافع هاشمی قرشی مطلّبی" گفته می‌شود که یکی از امامان چهارگانه‌ی تسنـّن می‌باشد ، کـُنیه‌اش ابـو عبدالله است.
درزمان حافظ ظاهراً اغلبِ مردم ِ شیراز پیرومذهب شافعی بودند.! البته مردم بی تقصیرند،چراکه ازگذشته های دور، دین ومذهبِ مردم راهمواره دولتهاوحکومتها مشخصّ کرده اند! هرفرقه ای که دارای قدرتِ حاکمیّت بوده تفکّروباورهای همان فرقه،صرفنظرازاینکه درست بوده یا نه،دین ومذهبِ رسمی مردم شده است! جالبه که درهردوره نیزمردم چنین می پنداشته وچنین می پندارند که مذهبِ جدید شان برحق ترین مذهب ودقیقاً همان مذهبِ موردِ تائیدخداونداست ومذهبی که قبل ازاین داشته اندبه همراه ِبقیّه ی مذاهب وادیان، عین ِکُفرورزی بوده وناحق وباطل هستند.! امّا ظاهراً حافظ خودرا ازاین بازیِ سادلوحانه کنارکشیده وبراین باوربوده که:
جنگِ هفتاددوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
بنابراین اوبرای خود یک مَسلکِ خودساخته که همان رندی وعاشقیست بنانهاد تاآزادانه بی آنکه آلتِ دستِ دیگران قرارگرفته باشدطبق ِفهم ودانش واحساساتِ خود باخالق ِ خویش ارتباط برقرارنماید. حافظ باروشن فکری وآگاهی فرراترازعلوم ودانش زمانه که داشته، دراین بیت نیز تفکّراتِ شافعی رابه نوعی تحقیرکرده ومی فرماید:
این مسایل(عشق ورندی) خارج ازدرک وفهم ِ متشرّعین ِشافعی هستند، ازشافعی ها ازچندوچون ِ این مسایلِ پیچیده پرسیده نمی شودآنها معذورهستندچون نمی تواندمسایل پیچیده را درک کنند.حلّاج خوب می داند که من چه می گویم. اوخوب می داند که چرامن می گویم درکسبِ این فضایل(عشق ورندی) جانم بسوخت هم اونیک می داند که جانش برسرِدارسوخت.
گفت آن یارکزوگشت سرداربلند
جُرمش این بود که اسرارهویدا می کرد.
گـفـتـم : کـه کــی بـبـخـشـی بـر جـان نـاتوانم ؟
گـفـت : آن زمـان که نـَـبـْـوَد جـان در مـیــانـه حـایــل
حایل: مانع وحجاب
به معشوق گفتم حال که جانم درکسبِ فضایل رندی وعشق سوخته وناتوان شده، پس کی قصدداری مراموردِ لطف وعنایت قرارداده وجانم رابهبودبخشی وتوانمندسازی؟
گفت زمانی این کارراخواهم کرد که کاملاً جانت سوخته وازبین رفته باشد! جانِ تو درمیان ما مانع وحایل بزرگیست وبایدازمیان برداشته شود تاراه برای دریافتِ عنایت ومحبّت بازشود.
این سخن حافظ همان صحبت "حلاّج" است که گفته‌است : خدایا به راستی که این "من"
میان من و تـو ایجاد مزاحمت می‌کند و مانع میان من و تو است. پس تـو را به کرم و بزرگواریت سوگند می‌دهم که منیّتِ مرا از میانمان برداری. یا آنجا که می‌گوید : وقتی "منصور"(حلّاج) هست "خـدا" نیست ، وقتی "خـدا" هست پس "منصور" نیست. حافظ این نکته را بارهاباعباراتِ مختلف بیان کرده‌است.
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست
توخودحجابِ خودی حافظ ازمیان برخیز
دل داده‌ام بـه یـاری، شـوخـی ، کـشـی ، نـگــاری
مــرضـیـّـةُ الــسّـجــایــا ، مـحـمــودةُ الـخـصـــائــــــل
"کـَش" به معنای خوش ، زیـبـاست.
مرضیّة :نیک و پسندیـده شده السّجایا : جمع ِ سجیـّة به معنیِ خـُلق و خوی
محمودة : ستوده شده الخصائل : خصلت ها و صفات
معنی بیت:دل به معشوقه ای زیباروی وخوش سیما وشوخ وطنّازباخته ام معشوقه ای که صفاتش پسندیده،حرکات ورفتارش دلکش وخصلت ها وخُلق وخویش فرح فزاست.
خمی که ابروی شوخ تودرکمان انداخت
به قصدجان من زار وناتوان انداخت
درعیـن گـوشــه‌گـیـری بـودم چـوچـشـم مـسـتـت
وَکـنـون شـدم به مـسـتـان ، چـون ابـروی تـو مایـل
دراین بیت حافظ تصویرروشنی ازمستی چشمان وگوشه گیری(به سمتِ طرفین نگاه کردن) وهمچنین خم شدنِ دوسرِ ابروان به سمتِ چشمان یارازروی تمایل واشتیاق، خَلق کرده واوضاع احوالِ شخصی خودرا باهنرمندیِ باجزئیّاتِ این تصویردرهم آمیخته و بیان کرده است.
مستان: ابهام دارد 1- کسانی که مست هستند 2- چشمان یارکه مستِ شرابِ نازهستند.
مایـل نیز ایهام دارد : 1- راغب و مشتاق 2- کج ، خمیده
معنی بیت: مثلِ چشمانِ تو که ازمستی وازروی نازوکرشمه به طرفین نگاه می کنند من هم گوشه گیرشده بودم(مانند مردمکِ چشم تو درکاسه ی چشم به تنهایی می زیستم ومنزوی شده بودم. اکنون همانندِ مردمانِ مست(رندان) کمرم خمیده شده مثلِ ابروی توکه ازروی اشتیاق به سمتِ چشمان مست توخمیده است.
درگوشه ی امیدچونظّارگان ماه
چشم طلب برآن خم ابرونهاده ایم
از آب دیــــده صــد ره ، طــوفـــــان نــوح دیــدم
و ز لـــــــوح سیـنـه نـقـشـت هـرگـــز نـگـشـت زایـل
صدرَه: صدبار
لوح سینه: سینه به لوح تشبیه شده است.لوح به تخته چیزی صاف گویند که برروی آن امکان نوشتن باشد.
زایل: نابودی ، پاک شونده
آنقدرگریه کرده ام واشک ریخته ام که گویی صدهابارطوفان نوح رادیده ام! امّاشگفتا که تصویررخ تورانتوانست ازلوح سینه ام پاک کند.
سرشک من که زطوفان نوح دست بَرَد
زلوح سینه نیارست نقش مهر توشُست
ای دوست دستِ حـافــظ تـعـویـذِ چشم زخم‌ست
یـا رب بــبــیــنــم آن را ، در گـردنـت حـمـایـل
تعویذ : در اصطلاح به دعایی گفته می‌شود که برای مصون ماندن از بدنظر وچشم زخم و دفع بلا برروی چیزی نوشته وبر بازو می بندند یا در گردن می‌آویزند.
حمایل : آنچه بر شانه و پهلو آویزنـد.
حافظ بارندی به معشوق می گوید دستِ من تعویذچشم زخم است تاحداقل به این بهانه معشوق اجازه دهد دستانش رابه گردن اوآویزد.
معنی بیت : ای یـار دست حافظ هنانندِ دعایی اثربخش برای دفع ِچشم زخم وبلایا هست. ای کاش خدا سببی سازد که دستم بر گردنت آویخته شود تاتوازبلایا وبدنظرمصون بمانی و آسیبی به تـو نـرسـد .
حافظ تواین سخن زکه آموختی که بخت
تعویذ کردشعرتوراوبه زَر گرفت

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳:

هرگـزم نـقـش تـــو از لوح دل و جان نــرود
هرگز از یــاد مـن آن سـرو خـرامـان نــــرود
نقش: تصویر
لوح: هرچیزصافی که بتوان روی آن نوشت.
خرامان: بانازواِفاده رونده، باغرور وعشوه رونده
معنی بیت:
تصویرشکل وشمایل توچنان درلوح دل وجان من ثبت است که باهیچ وسیله ای پاک شدنی نیست.هرگزیاد وخاطره ی قدوبالای همچون سروخرامان توازذهن وخاطر من زدوده نخواهدشد. تامن هستم تصویرزیبای توبرابرچشمانم خواهدبود وهرلحظه بایاد وخاطره ی توزندگی خواهم کرد. وخیال روی توازمن جداشدنی نیست حتّاپس ازمرگ!
خیال خال تو باخودبه خاک خواهم برد
که تازخال توخاکم شودعبیرآمیز
ازدِماغ مـن سرگـشـته خیال دهـنـت
بـه جفای فـلک و غـصّـه‌ی دوران نرود
دِماغ :ذهن، مغز دراینجا به معنای تفکّر و تخیل
خیال : 1- پندار وقوّه‌ی تخیل 2- تصویر و شکل
معنی بیت: ازذهن وخیال منِ حیرت زده ومبهوت، شکلِ دهان تو،باوجودِجوروجفای روزگار ،به رغم فرازونشیبی که داردباوجودِغصّه هاوقصّه های گوناگونش هرگزاز بین نمی رود.
سوادِدیده ی غمدیده ام به اشک مشوی
که نقش خالِ تواَم هرگز ازنظرنرود.
در اَزل بـست دلـم بـا سـر زلفـت پـیــونـــد
تا ابـد سـر نـکـشد وز سـر پـیـمـان نــــرود
سرنکشد: هم به معنای "سرکشی نکند" هست هم به معنای "سرازحلقه ی زلفت بیرون نکشد" هم به معنای سرزلفت رانکشد.
ازهمان آغازین روزپیدایش هستی، دلم سرزلفِ تماشائیت را دید (وخودراچونان پروانه ای عاشق به آتش ِ عشقت سپرد) وباآن پیمانِ عاشقی بست.(حافظ گرفتارشدن دل درحلقه های زلفِ یاررابه زیبایی "پیمان بستنِ دل باسرزلفش" تعبیرکرده است) تاآخرین روزحیات امکان ندارد ازپیمان خود کنار برود همچنان وفادارعشق توخواهدماند. دلم با زلفِ تو پیمان بسته‌است و تا ابد هم نافرمانی و پیمان شکنی نمی‌کند.
صبابرآن سرزلف اَردل مرابینی
زروی لطف بگویش که جانگه دارد
هرچه جز بارغمت بر‌دل مسکیـن من‌است
بـرود از دل مـن ، وز دل مـن آن نــــرود
به جزغم واندوهِ عشق ات هرچه دردل ِ ناتوان وبی کس من ازغم ودردوغصّه بوده باشد رفتنیست. الّا غم وغصّه ی عشق توکه هرگز زدودنی نیست وتاابدپایدارخواهدماند وچیزی ازآن کم نخواهدشد. من هرگزازعشق توبه هیچ بهانه ای رویگردان نخواهم شد.
حافظ گمشده راباغمت ای یارعزیز
اتّحادیست که درعهدقدیم افتادست
آنچنان مهر تـو أم در دل و جان جای گرفت
که اگـر سـر بـرود ، از دل و از جــان نــرود
مهرومحبّت توآنچنان دردل وجان من جای گرفته وتثبیت شده است که اگرسرازتنم جداشودبازهم محبّتِ تو دردل وجان من باقی وپایدار خواهدماند.
محمودبودعاقبت کاردراین راه
گرسربرودبرسرسودای ایازم
گر رود از پـی خوبـان دل من مـعـذور است
درد دارد ، چـه کـنـد کــز پـی درمـان نــرود
اگردل من دنبال خوبان وزیبارویان می رود ازروی نیازمندی به مهرومحبّت وعشقبازیست. ازپرداختن به عشق ومحبّت هیچ دلی گناهکار محسوب نمی شود،دل حق دارد چراکه دردمنداست ودنبالِ مداوا ودرمان می رود.
ازاین مرض به حقیقت شفانخواهم یافت
که ازتودردِ دل ای جان نمی رسدبه علاج
هرکه خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل بـه خوبـان نـدهـد ، وز پـی آنـان نــرود
عاشقی درد دارد، دربدری دارد، سرگردانی وبی سروسامانی دارد،هرکسی می خواهد مانند حافظ آواره و دربدر نشود عاشقی پیشه نگیرد وبه دنبال خوبرویان نباشد.
کس به امیدوفاترکِ دل ودین مکناد
که چنانم من ازاین کرده پشیمان که مپرس

رضا در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴:

هـاتـفـی از گـوشـه‌ی مـیـخـانــه دوش
گفت : بـبـخـشـنـد گـنـه ، می بـنـوش
هاتف: سروش وندادهنده ی غیبی
دوش درمیخانه ازندادهنده ی غیبی شنیدم که می گفت، اگرمی خواهی باده بنوشی نگران نباش بخور خداوندبسیاربخشنده ومهربان است.
حافظ برخلافِ واعظ وزاهد، که بیشتربرصفتِ عذاب دهندگی ِخداوند ومجازات های هولناک تاکیدمی وَرزند سعی داردصفاتِ بخشندگی ولطف ومهربانی اورابرجسته ومردم را امیدوارسازد. هرچه واعظ مردم را تهدید می کند وازشکنجه های غیرقابل تصوّر درروزقیامت یادآوری می کند حافظ به همان میزان وشایدبیشتر،عطوفت و مرحمت وبخشش خداوندی رابازبانی ساده قابل فهم ودرک وگاه ملموس ومشهود می کند. آدمی هر چه بیشترباخدایی که حافظ معرفی می کند هرچه بیشتر آشنامی شود تمایل ِقلبیِ فزونتری نسبت به بندگی واطاعتِ ازاوپیدامی کند وبارغبت واشتیاق دوست دارد طوقِ بندگی اورابه گردن آویزد. لیکن خدایی که واعظِ متعصّبِ ریاکار معرّفی می کند بسیاردورترازتصوّراتِ آدمی بوده ودرحقیقتدست نیافتنیست. خدایی که حافظ ازآن سخن می گوید درمقام دوستی مهربان وشفیق نشسته وهرگزدوست ندارد که حتّا سرآنهایی که اورادوست ندارند بُریده شود. اوکسی رابه جرم اینکه به اوعشق نورزیده درآتش سوزان نمی سوزاند. چراکه چنین کسی خود را ناآگاهانه به دستِ خودش ازاین دوستِ مهربان ودریای رحمت بی نصیب کرده ودرآتش محرومیّت درحالِ سوختن است.
چگونه سرزخجالت برآورم بردوست
که خدمتی به سزابرنیامد ازدستم
لـطـفِ الـٰهـی بـکـنــد کـــار خـویــــش
مــژده‌ی رحــمـت بــرســانــد سـروش
امیدوارباشید لطف ومرحمت بی پایان خداوندبه رغم بدبینی های واعظان وزاهدانِ متقلّب، کارخودرا که بخشش وعفوخطاکاران است انجام خواهد وندای غیبی همینطور نویدِ رحمت وبخشش را بی وقفه به گوش آدمیان خواهدرساند. دریای لطف خداوند بی کرانه است وهیچ کس ناامید نخواهدشد.
چوپیرسالکِ عشقت به می حواله کند
بنوش ومنتظررحمتِ خدامی باش
ایـن خـرد خـام بـه میخانه بــر
تـا می لـَعـل آوردش خــون بـه جــوش
درنظرگاه حافظ خرد وعقل تاآنجا که باعشق مخالفت نورزد قابل تحمّل است لیکن هرخردی که عشق رانفی ومصلحت اندیشی راجایگزین کند آن خرد خام وناپخته تلقّی شده ومی بایست با می لعل پخته شده وبه جوش آید!
عقل وعشق همیشه درفرهنگِ حافظانه درتقابل یکدیگرند البته که جایگاهِ عشق بسیار والاتراست وهرگز عقل را توانِ مقابله باعشق وقدرتِ لایزالِ آن نیست.
معنی بیت: این خرد ناپخته وناکارآمد را به میخانه ببر وجامی ازشراب بنوشان تاپخته گردد! تا حداقل عشق رادرک کند! تا مصلحت اندیشی راکناربگذارد ودیگرحسابگر نباشد.
حافظ اززمانی که طریق عشق راانتخاب کرد ازهمان ابتدای کاردریافت که خرد وعقل درکارعشقبازی خلل ایجاد می کند،عقل درجهت حفظِ منافع تلاش می کند واجازه نمی دهد عاشق بی مهابا به پیش تازد،عقل به فکر ضرروزیان ومعاش وحساب وکتاب است درحالی که عشق فقط باشورواشتیاق به معشوق فکرمی کند وبس! ازهمین روحافظ سعی کرد این مانع بزرگ را ازسرراه بردارد تا فضابرای عشقبازی بازترشود. بنابراین باطنز وطعنه وتحقیرعقل را به حاشیه راند واینک نیز به میخانه می برد تا بامی لعل به جوشش آورد وبکلّی ازکار اندازد.
نهادم عقل را ره توشه ازمی
زشهرهستی اَش کردم روانه
گـر چه وصـالـش نـه به کوشش دهنـد
هـر قـَدَر ای دل کـه توانی بکوش
دنیای عشق دنیای غریبیست. چه بسا عاشقانی که درسنگلاخ ِ بادیه ی پرخطر عشق، به رغم تلاش های فراوان ازحرکت فرومانده وموفّق به رسیدن به سرمنزل مقصودنشده اند! وچه بسا عاشقانی که بازمزمه ی یک ترانه ناگه به منزل رسیده وبه وصال دست یافته اند! حضرت حافظ دراین بیت همین موضوع را مطرح ساخته ومی فرماید:
گرچه درطریق عشق هراحتمالی متصوّراست وهیچ کس نمی تواند آینده راپیشگویی وپیش بینی کند واگرچه صرفاًبه شرطِ تلاش وکوششِ زیاد،هیچ کس نمی تواند اطمینان حاصل کند که به وصال خواهدرسید! لیکن ای دل هرچقدرتوانایی داری صرفِ تلاش وکوشش کن ولحظه ای ازاظهارنیاز ورفتن به کوی عشق بازنمان.
حافظ معتقداست که تنها عنایت و توجّهِ الهیست که مُراد و مقصود را حواله می‌کند.
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاین کار بی حواله بر آید.
لـطـفِ خـدا بـیـشـتـر از جـُرم ما سـت
نکته‌ی سربسته چه دانی ؟ خموش !
اطمینان داشته باش که لطف ومرحمت خداوند فراترازحدِّ تصوّرات ماست. یعنی هرچقدرهم مرتکب گناه وجُرم شده باشی بازهم امیدوارباش چراکه لطف خداوند بیشترازجرم ماست وآن هنگام که دریای رحمت اوبه تلاطم درآید گناهان صاحبان خویش راگم خواهندکرد.
این نکته ی سربسته ورازی بود که به توگفته شد وچه بسیار آدمیانی که ازاین موضوع آگاه نیستند.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحَشر
بافیض لطف اوصدازاین نامه طی کنم.
گـوش مـن و حـلـقـه‌ی گیـسـوی یـار
روی مــن و خــاک در مــــی فروش
درقدیم بردگان را حلقه ای درگوش می کردند تا به وسیله ی آن، تعلّق اش معلوم گردد که متعلّق به چه کسیست. حافظ ازروی ارادتمندی واشتیاق حلقه ی گیسوی یار رابه عنوان ِ حلقه ی بندگی ونشان ِتعلّق خاطردرگوش کرده وخود را مُرید وبنده ی او ساخته است.
معنی بیت: حلقه ی گیسوی یار، به عنوان حلقه ی ارادت وبندگی به دوست، همیشه درگوش من است و روی ِ نیازمن نیزهمواره خاکِ درمی فروش(پیرمغان) است. یعنی ارادت واشتیاق من نسبت به یار تمام ناشدنی ومیل ورغبت من به شرابخواری پایان ناپذیراست.
ماجرای من ومعشوق مراپایان نیست
هرچه آغازندارد نپذیردانجام
رندیِ حـافــظ نه گنـاهی‌ست صَعب
بـا کـَـرَم پــادشـــه عـیــب پــوش
رندی حافظ:رفتارهای حافظ شامل ِ نظربازی، میخواری وعشقبازی، ترکِ آداب و رسوم ظاهری شرع و توجّه به عشقورزی
صعب: سخت دراینجا غیرقابل بخشش
پادشهِ عیب پوش: هم استعاره ازخداوند است که پوشاننده ی عیب هاست ، هم اشاره به خصوصیّات وویژگیهای فردی شاه شجاع است که دوست ورفیق ِ صمیمی حافظ بوده است. هردوبرداشتِ معنا مدِّنظرشاعربوده است.
معنی بیت:
درمقابل کَرَم وبزرگواری ِ خداوندِ پوشاننده ی عیبها، رفتارهای حافظ وگناهانش، چیزی نیستند که موجبِ نگرانی باشد. قابل عفو بخشش است.
خسروا پیرانه سرحافظ جوانی می کند
برامیدِ عفوجان بخش گنه فرسای تو
داور دین شاه شجـاع ، آن کـه کـرد
روح قـُدُس حلـقـه‌ی امـرش به گوش
شاه شجاع قضاوت کننده وداوردینی هست.(اشاره به علم ودانش دینی ِ شاه شجاع است. حافظ دراینجا غُلوکرده وجبرائیل را حلقه بگوش وتحتِ اَمر شاه شجاع معرّفی کرده است. باتوجّه به اینکه درآن روزگاران مذهب بسیاربرجسته ترازسایرمسایل بوده، حافظ اورا قاضی مذهبی معرّفی کرده که جبرائیل نیز مطیع اوست.
بجز ثَنای جَلالش مَساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش مَحرم پیام سروش
ای مـَلـِـکُ الـعــرش مـُرادش بـده
و ز خـطـر چـشـم بــدش دار گـوش
ملکُ‌العرش : فرمانروای عرش آفریدگار متعال
مـُرادش بده : خواسته و آرزوهایش رابرآورده ساز
"گوش دار" به معنای محافظت فرماست.
معنی بیت : ای آفریدگار هستی،خواسته ها و آرزوهای شاه شجاع را برآورده کن و او را از گزندِ بدنظر محافظت فرمای.

بابک چندم در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۹:

فضه جان،
دو مصراع نخست این بیت و بیت بعد را ببین و قیاس کن، جان با جسم در تضاد است و هوا (یعنی هوا و هوس>>>بی خردی) که در تضاد با خِرَد است.در مصراع نخست بیت آغازین نیز تضاد را می بینی.
در مصراع دوم بیت مورد نظر شما، "ببردی تو جان" دو معنا می دهد:
یکی آنکه تو بَرنده جان شدی (پیروز شدی، جان را یافتی)، و دیگری آنکه تو جان را گرفتی (مانند "تو جانم را گرفتی"، یعنی جان را کُشتی)...
در این غزل او از تضاد یعنی دوگانگی می گوید، و سپس از وحدت یا یگانگی ...

عمر شیردل در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۹:

در نسخهٔ دیگر کلیات بیدل، بیت اول ، مصرع دوم ، چنین آمده:
آن دل که تهی باشد بی کینه نمی باشد

۷ در ‫۷ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷:

به این دلیل صدای مهیب میداد که در آن روزگار مانند این زمانه تشت پلاستیکی نبود و جنس تشت چه بسا از مس بوده با آن سنگینی که هر بار که بادکی میوزید و پرت میشد احتمال تلفات و آسیب مغزی این و آن کم نبود.

۱
۳۱۹۶
۳۱۹۷
۳۱۹۸
۳۱۹۹
۳۲۰۰
۵۴۹۵